ربیع در یک سفر کاری به برلین با لارن زنی 31 ساله آشنا می شود. آن ها یک شب را با هم می گذرانند...
آن ها تا نیمه شب با هم صحبت می کنند، بعد هر کدام در یک طرف تخت عفیفانه به خواب می روند. صبح روز بعد با هم به فرودگاه می روند و در محوطهی ورودی قهوه می خورند. لارن با لبخند می گوید: "تا جایی که می تونی در تماس باش. تو یکی از آدم های خوبِ روزگاری"
محکم یکدیگر را بغل می کنند و احساسات خالصی را به هم اظهار می کنند که تنها بین دو نفری موجود است که برای هم نقشه ی دیگری ندارند. کوتاه بودن زمان آنها، یک مزیت به شمار می رود. در پناهِ این مزیت، آنان می توانند تا ابد از دید یکدیگر گیرا و هیجان انگیز باشند. ربیع احساس می کند چشمانش پر از اشک شده و سعی می کند با خیره شدن به ساعتی که یک خلبان نظامی تبلیغ می کند، خود را جمع و جور کند. او با در نظر گرفتن اقیانوس و قاره ای که بین آن ها فاصله خواهد انداخت، به راحتی می تواند تمام اشتیاقش را به صمیمیت و نزدیکی رها کند. هر دو می توانند در حسرت صمیمیت بمانند و از تمام پیامدهای آن در امان باشند. آنان هرگز نباید دل آزرده باشند؛ چرا که می توانند همچنان برای یکدیگر ارزش قائل باشند، همچون کسانی که آیندهی مشترکی ندارند .
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#سیر_عشق #آلن_دو_باتن