من از درون تالارهای صوت میگذرم،
از میان موجودات پژواکی می لغزم،
از خلال شفافيت چونان مرد کوری می گذرم،
در انعکاسی محو و در بازتابی دیگر متولد می شوم،
آه جنگل ستون های گلابتونی شده با جادو،
من از زیر آسمانه های نور
به درون دالان های درخشان پاییز نفوذ میکنم،
من از میان تن تو همچنان میگذرم که از میان جهان،
شکم تو میدانی ست سوخته از
آفتاب،
پستان های تو در معبد توأمان اند که در آن
خون تو پاسدار اسرار متوازی خویش است
نگاه های من چون پیچکی بر تو می پیچد،
تو آن شهری که دریایت محاصره کرده است،
باروهایی که نور در نیم هشان کرده است،
به رنگ هلو، نمکزار
به رنگ صخره ها و پرنده هایی
که مقهور نیمروزی هستند که این همه را به خود کشیده است،
به رنگ هوس های من لباس پوشیده چون اندیشه من عریان می روی،
من از میان چشمانت می گذرم بدان سان که از میان آب،
چشمانی که ببرها برای نوشیدن رویا به کنارش می آیند.
شعله هایی که مرغ زرین پر در آن آتش میگیرد،
من از میان پیشانی ات می گذرم
بدان سان که از میان ماه
و از میان اندیشه ات همچنان که از میان ابری،
و از میان شکمت بدان سان که از میان رؤیایت،
ذرت زار دامنت می خرامد و می خواند
دامن بلورت، دامن آبت،
لب هایت، طرهٔ گیسویت، نگاه هایت،
تمام شب می باری، تمام روز
سینه مرا با انگشتان آبت میگشایی،
چشمان مرا با دهان آبت می بندی،
در استخوانم می باری، و در سینه ام
درختی مایع ریشههای آبزی اش را تا اعماق میدواند،
من چون رودی تمامی طول تو را می پیمایم،
از میان بدنت میگذرم بدان سان که از میان جنگلی،
مانند کوره راهی که در کوهساران سرگردان است
و ناگهان به لبه هیچ ختم میشود
من بر لبه تیغ اندیشه ات راه میروم
و در شکفتگی پیشانی سپیدت سایه ام فرو می افتد و تکه تکه میشود،
تکه پاره هایم را یک به یک گرد می آورم
و بی تن به راه خویش میروم، جویان و کورمال...
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 برشی از منظومه
#سنگ_آفتاب#اوکتاویو_پازترجمه
#احمد_میرعلایی