#دخترم ، بند دلم غمگینم
شیشهی عمر غبار آگینم
جوجهی گم شده در توفانم
شاخهی خم شده از بارانم
ای جگر پارهام ای نیمهی من
میوهی عشق سراسیمهی من
گل پیوند دو غربت ، غزلم
حاصل ضرب دو حسرت ، غزلم
ارث عصیان معماییِ من
امتداد خط تنهاییِ من
ساقهی سرزده از نخل تنم
جویی از سیل خروشان که منم
کوکب بخت شبالودهی من
غزل طبع تبالودهی من
غزلم ، آینهی اندوهم
بانکِ افکنده طنین در کوهم
پدرت خُرد و خراب و خسته
خستهای بر همگان در بسته
خانهی جن زدهی متروک است
که پُر از همهمهی مشکوک است
روحها ، خاطرهها اینجایند
میروند از دلم و میآیند
یادها خیل کفن پوشانند
جز من از هر که فراموشانند
کدرم پنجرهی بازم نیست
کسلم رخصت آوازم نیست
در پی همقدمی همنفسی
ایستادم که تو از ره برسی
آمدی ؟ باز کن این پنجره را
پر از آواز کن این حنجره را
#حسین_منزوی