"بعضی از خوانندگان آثار من"
اینو دوست داشتم که وقتی از اون کافه گرون توی آلمان بیرون میومدم،
در اون شب بارونی،
چند تا خانم متوجه شده بودن که من توی اون کافه هستم.
وقتی از اونجا مستِ پاتیل و سیر بیرون میومدم
اون خانمها پلاکارد دستشون گرفته بودن و یه چیزایی فریاد میزدن.
من فقط اسممو میتونستم تشخیص بدم.
از یه دوست آلمانیم پرسیدم که اینا چی میگن،
گفت "اینا ازت متنفرن. اینا عضو گروه جنبش آزادی زنان آلمان هستن."
من ایستادم و نگاهشون کردم،
همهشون زیبا بودن و فریاد میزدن،
من عاشق همهشون بودم،
بهشون خندیدم، دست تکون دادم،
بوس فرستادم،
و بعد دوستم، ناشرم و دوستدخترم منو سوار ماشین کردن.
موتور ماشین روشن شد،
برفپاککنها شروع کردن به کار کردن،
و ما در بارون به راه افتادیم،
من به پشت سر نگاه کردم
و اونها رو دیدم که در اون هوای بد ایستاده بودن و پلاکاردها و مشتهاشونو توی هوا تکون میدادن.
چه خوبه آدمو توی کشور زادگاهش بشناسن،
این تنها چیزیه که بیشترین اهمیت رو داره.
توی اتاق هتل،
وقتی بطری شراب رو با دوستام باز میکردم،
دلم برای اون زنها تنگ شد،
زنهای خیس عصبانی باانگیزه اون شب.
@Sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#چارلز_بوکفسکی از کتاب
#جنگ_همیشگیترجمه:
#مهیار_مظلومی