ما نسبت به موش
های کور یک امتیاز داریم.
ما هم مثل آن ها مجبوریم برای بقا بجنگیم و شریک زندگی خود را شکار کنیم و بچه داشته باشیم،
ولی علاوه بر آن میتوانیم به تئاتر،
اپرا و کنسرت برویم،
و شبها در رختخواب،
رمان،
فلسفه و اشعار حماسی بخوانیم.
شوپنهاور چنین فعالیتهایی را خاستگاه متعالیِ رهایی از نیازهای اراده ی معطوف به حیات میدانست.
آنچه در آثار هنری و فلسفی میبینیم نسخه
های عینی دردها و تقلاهای خودمان هستند که با زبان یا تصویر مناسبی،
مجسم و تعریف میشوند.
هنرمندان و فلاسفه نه فقط به ما نشان میدهند چه احساسی داشتهایم،
بلکه تجربیات ما را تأثیرگذارتر و هوشمندانهتر از خودمان بیان میکنند؛
ایشان جنبههایی از زندگی ما را به تصویر میکشند که خودمان قادر به تشخیص آنها هستیم،
ولی هرگز نمیتوانستهایم با چنان شفافیتی آنها را درک کنیم.
هنرمندان و فلاسفه وضعیت ما را به خودمان توضیح میدهند،
و به این ترتیب به ما کمک میکنند تا در این وضعیت احساس تنهایی و پریشانی کمتری داشته باشیم.
شاید مجبور باشیم به حفاری زیرزمینی ادامه دهیم،
ولی از طریق کارهای خلاقانه میتوانیم حداقل بصیرتهایی دربارهی غم و غصه
های خود پیدا کنیم که ما را از احساس وحشت و انزوا (و حتی زجر کشیدن) ناشی از این اندوهها خلاص میکنند.
فلسفه و هنر، به دو شیوهی متفاوت،
به ما کمک میکنند تا، به قول شوپنهاور،
درد را به معرفت تبدیل کنیم.
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#تسلی_بخشی_های_فلسفه #آلن_دو_باتن