تبسم ریزِ لعلشگر نشان پرسد غبارم را
ببوسد تا قیامت، بویگل خاکِ مزارم را
ز افسوسیکه دارد عبرتِ خونِ شهیدِ من
حنایی میکند سودن، کفِ دستِ نگارم را
مبادا دیده ی یعقوب توفانِ نموگیرد
نگاری در سر راهِ تمنا انتظارم را
ز اشکم بر سرِ مژگان، عنان داری نمیآید
گر او تازیست با صد شعله طفلِ نی سوارم را
توقع هرچه باشد بیصداعی نیست ای ساقی
قدح برسنگ زن تا بشکنی رنگِ خمارم را
ز دل شورِ قیامت میدماند رشکِ همچشمی
به هر آیینه منمایید روی گلعذارم را
شرارِ کاغذم، از فرصتِ عیشم چه میپرسی
به رنگِ رفته چشمکهاست گلهای بهارم را
به چشمِ بسته هم پیدا نشد گردِ خیالِ من
نهانتر از نهانها جلوه دادند آشکارم را
هوس در عالمِ ناموسِ یکتایی نمیگنجد
سراغش کن ز من هرجا تهی یابی کنارم را
گر این بیحاصلی از مزرعِ خشکم نمو دارد
جبین هم دست خواهد از عرق شست آبیارم را
چو آتش سرکشیها میکنم اما ازین غافل
که جز افتادگی کس برنخواهد داشت بارم را
شررخیز است گردِ پایمال بیکسی
بیدلبه بادِ دامن قاتل مده خونِ شکارم را
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#بیدل_دهلوی