دچار استیصالم
برای تو ای وطن که خورشید را ازپیشانی روز
وماه را از گریبان شبت ربوده اند.
دچار استیصالم و
برای تو می گریم وطن...!
ای مادر
ای پدر
ای فرزند
ای معشوق ...
برای کوهها ودریاهایت
بندرها، شالیزارها و جنگل هایت
برای جزیره هاوبیابانهایت
دچار استیصالم
واشک می ریزم
برای غربت نقوش باستانیت
که جز تابش آفتاب آغاز روز
وسیاهی چیره ی شب
تصویری را تجربه نمی کند
دچار استیصالم
جهانی تاریک، تاریک
در برابر اندوههایم گسترده
می شود
به واژه ها دست می یازم
و نمی یابمت...
دچار استیصالم
دچار استیصالم برای وحدت دستهایی که
گلهایشان را سخت در آغوش فشرده اند
بی آنکه دانسته باشند در مسیر
مرگ به انتظار نشسته اند...
دچار استیصالم ..
برای شانه هایی
که زخمی بارند
ودر فرود پاهایشان دهان دره ای
گشوده است..
دچار استیصالم..
ودستهایم تا نوش داروی
مرگ امتداد یافته است...
در رگهایم خون برده ای
جاری ست ..
وبر گردنم
زخم عمیق یوغی
پیکرم
وسوسه ی دلپذیر غارت است...
واندیشه ام ریسمان و
قفس را تحریک می کند...
دچار استیصالم ...
اندوه از آوندهایم
بالا می رود
وپرنده در سرم لانه نمی کند
#بهار_هاشمی@sazochakameoke