وقتی کسی همینطوری پیدایش بشود، بیخبر وسطِ زندگی آدم، یک روز هم بالاخره، بیخبر غیبش میزند!
از کتابِ
#بره_گمشده_راعی#هوشنگ_گلشیریگاهی آدم نمیداند بعضی چیزها به کجا یا کی تعلق دارد، مینویسیم تا یادمان بیاید و گاهی تا آن پارهی به یاد آمده را متحقق کنیم برایش زمان و مکان میتراشیم. گاهی هم چیزی را مثل وصلهای بر پارچهای میدوزیم تا آن تکهی عریانشده را بپوشانیم، اما بعد میفهمیم آن عریانی همچنان هست.
حق با بهار بود، با همان ساقههای لخت. بر این پهنهی خاک چیزی هست که به رغم ما به بودن ادامه میدهد. خوب است که جلوههای بودن را به غم و شادی ما نبستهاند
از کتاب
#آینه_های_دردار#هوشنگ_گلشیریکلوخهی غم را باید به آب دهان خیس کرد و به زبان هی چرخاند و چرخاند و بعد فرو داد. گفتن ندارد
بخشیدهام، شما هم اگر بخواهید میتوانید ببخشید؛ آدم زمین نیست که بتواند بار همه این تلخیها را به دوش بکشد
از کتابِ
#نیمه_تاریک_ماه#هوشنگ_گلشیریوقتی کسی بگوید: "من خیلی تنهایم" یا "غمگینم"، به اتاقی فکر میکنم که فقط چهار دیوار دارد و یک سقف.
#روحش_شاد_هوشنگ_گلشیری@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂