💋مرا ببوس یار جان...
نه در ترانه های قدیمی
نه در داستانهای ممنوع و به چاپ نرسیده
نه در فیلمهای سانسور شده...
مرا جائی عجیب ببوس...!
جائی ....
درست وسط ازدحام اسفندماه تهران ،
در اوج رفت و آمد بازار بی رونق شب عید...
در کنار بساط دستفروشان آماده به گریز میدان تجریش...
در انتظار بی نصیب گلهای نرگس ،
میان انگشتان خسته و یخزده ی کودکان کار...
مرا به آغوش بکش ، یار جان...!
جائی...
در امتداد شرمساری جیبهای پدران سر به زیر انداخته...
در غبار چشمان سربازی ،
که فرسنگها از خانه اش دور است،
و دلیلش را نمیداند...
در همهمه ی آژیر آمبولانسهای بیمارستانی که تخت خالی ندارد...
مرا به باور عشق و ماندن برسان ، یار جان...!
در صحن امامزاده ای که زائرانش ، به کیسه ای نمک محتاجند...
در تبانی باران و پیاده روهای عهد قاجار...
در ته مانده های این سال پُر از نفرین...
در پیشواز حادثه های ناخوانده و در راه مانده ...
در بیتابی ماهی های قرمز ، توی طَشتهای چرکمُرده و کم آب...
در تردید کارتهای اعتباری بی اعتبار...
در حصاری که پُر از کلاههای نقابدار است و مردان سیاهپوش...
مرا در همین لحظه ها
همین مکان ها
همین صداقت تلخ بی پایان
چنان ببوس که ساعت ایستاده در میدان برای چند دقیقه هم که شده ،
جلو نرود...
مردم این شهر غمزده را از خودشان بیرون بیاور...
معجزه کن یار جان ...!
من آنقدر به صلابت “دوستت دارم هایَت " ایمان دارم ،
که قول میدهم خدا را ،
شادی را
و شعرهای عاشقانه را
از آغوش تو
به یاد آدمها بیاورم...
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#آزاده_رمضانی