🕹 #کانال_سلام_بر_زرنه
♥قدیمی ترین و جامع ترین کانال شهرستان #ایوانغرب
🚫 تاریخ تاسیس:۱۳۹۴/۱۰/۲۲
❌ ارتباط با ما / تبلیغات
⧩⧩⧩
@salam_bar_zarneh_z
➖
❌ #شرایط_تبلیغات در کانال :
⧩⧩⧩
@salam_bar_zarneh0
نوای حزین و پر از خاطره ات که هر غروب به یادت از گلبانگ مسجد شهر به نوا می آید دل هر کسی را به درد می آورد وقطرات اشک است که بر کنج چشمانشان می نشیند.بسیار دورتر از عمر من ،از زبان بزرگان شهر هم ازتو وصدای نوحه هایت خاطره ها در دلها باقی ست که سینه به سینه میرسد به نسلهای بعد.ازهر حیثی که بگویم ،سرآمدی.صداقت،کیاست،آداب دان بودن،نظم وترتیب،خلوص ایمان،وجدان کاری،مهمان نوازی،سعی وکوشش شبانه روزی برای پیشرفت مردمان شهر،حل مشکلات مادی ومعنوی،تعصب وغیرت،علم ودرایت،دلیری و جسارت،واز هر لحاظ در حد کمال بودن به گواهی همه ازجمله همکاران وهمراهانت.هرچه هم بگویم ،بازهم کم بوده است.چون نمونه ی یک انسان واقعی بودی که در دل بچه ها و بزرگترها جای داری.وقتی با شنیدن صدای مداحی معروف اکبر شبیه مصطفی بچه های مسجدرا می بینم که سرشان پایین انداخته شده و شانه هایشان تکان میخورد وبرایت ازدل ناله سر می دهند، بر خود می بالم که پدری چون تو دارم.چرا که همین بچه ها ،امید و آینده سازان جامعه ی فردای ما هستند وایمان راستین اگر در وجود کسی ریشه دار شود،شاهد پدید آمدن باکری ها و کشوری ها و هزاران چون آنها خواهیم بود.همان هایی که اگر وجودشان نیست ولی نام ویادشان تا همیشه جاوید وماندگار است.در مکتب انسان سازت شاگردان بسیاری پرورش یافتند که وقتی پای صحبت شان می نشینی می گویند ما همه ی خوبیها را از آقای غلامی یاد گرفتیم وسرلوحه ی کارمان قرار دادیم و امروز شاهد پیشرفت همه ی آن بزرگان در عرصه های مختلف هستیم.شادی روح اموات و درگذشتگان همه صلوات و فاتحه ای نثار می کنیم الخصوص روح بزرگ مرد عرصه ی آموزش وپرورش دیارمان کربلایی علی غلامی.از لطف همگی سپاسگزاریم.
به یاد پیر غلامان، مداح اهل بیت: شادروان #علی_غلامی
تقدیم به روح شهیدان و جانبازان بمباران هوایی زرنه و ایوان
درآن روز تفتیده ی تابستان،آسمان کوچک روستا پر شده بود از لاشخورهای آهنی که صدای هیاهو و غرش ناهنجارشان گوشنواز نبود که هیچ، بلکه جانسوز بود. در یک لحظه ی کوتاه صدای جیغ و فریاد با صدای سرب و گلوله و ترکش در هم آمیخت.نگاه من و هم سن و سالهای من که تا آنروز نحس چنین آشوبی ندیده بودیم چون نگاههای آبی عروسک هایمان یخ زده بود.عروسک هایی که گاه خلاصه میشد در دو ترکه ی نی یا چوب خشک که با تکه های کاموای رنگی به هم وصل شده بودند.خوشه های زرد گندم که حاصل دسترنج یکساله ی کشاورزان اهالی ده بود درکمتراز لحظه ای کوتاه سوختند و دودشان در چشم های امیدوار رفت و اشک حسرت و آه در مردمکهای نگران حلقه بست. درختان باغ ها جان پناه مردم بود. در جوی باریک آب لولیدیم ،دستانمان را برگوش ها گذاشته بودیم و چوبی خشک بودیم که حرکتی نداشتیم. پدرم برایمان گفته بود که درازکش شدن بهتراز راه رفتن است چون کسی که حرکت می کند از چشم خلبان آن غولهای آهنی دور نمی ماند و به رگبارمیبندد و مثل همیشه، حرف بابا راست بود. من با نگاه کودکانه ی خود دیدم مادری که بچه هایش را زیر دست هایش پنهان کرده و بیشتر ازجان خود به فکر زنده ماندن طفلش بود. چه میشود گفت مادر بود و اگر جزاین میکرد باید، به او شک کرد. تا آن روز صدای رعد و برق شنیده بودم ولی فکر نمیکردم یک پرنده ی آهنین بتواند صدایی بالاتر از آن داشته باشد. به خیال دشمن دژخیم روستای کوچک ما پایگاه هوایی ست و علت بمباران را بعدها رسانه هایشان اینگونه گفتند .دریک لحظه خانه هایی که تا آن روز سرپناه مان بودند آوار شدند و فرو ریختند .صدای شکستن شیشه ها بدترین سمفونی قرن بود که تا آنروز نواخته شده بود. موسیقی جنگ عجب ناموزون بود درآن روزهای آتش و خون. آدمهای بی گناه بسیاری درآن روزهای تلخ و پرازدود و سیاهی به دنبال دست و پای خونین خود و بستگان نزدیک، بر سیمان جدول ها آویخته یا بر پشت بامها به جستجو بودند .در زیر آوارها چرخ خیاطی مانده بود بی خیاط، سفره ی نان انداخته شده بود بی میزبان، کفش های بسیاری برجا مانده بود بی صاحب، نیمکت های مدرسه درکلاس های بی دانش آموز رها شده و گچ های رنگی در کف کلاس پرت و پلا شده بودند . دریکی از خانه ها کودکی چند ماهه درحال مکیدن پستان مادری جوان بود که با تکه آهنی از بمب های دشمن با آرامشی پر از حیرت و وحشت زندگیش پایان یافته بود. آن طرف تر پدربزرگ و مادربزرگش هم جان سپرده بودند و آن طفل افسانه نام داشت تا امروز ازآن روزها تنها نامش به جا مانده باشد محروم از نگاه پرفروغ مادری زیبا که سکینه نام داشت. بر لب هایش لبخندی تلخ به رنگ تابلوی مونالیزای داوینچی، ماسیده بود. کمی پایین تر از آنجا بمب ها حکایتی تلخ تر آفریده بودند .بر آغوش پدری فرشته ای کوچک به نام سارا با گلوله ای سربی در خون غوطه ور شده بود و با نگاه خونینش صدای مظلومیت مردمان را به گوش ناشنوای سردمداران حقوق بشر رسانده بود، اگرچه بی حاصل. قرآن خطبه ی عقد عروسِ آن خانه به پرواز آمده بود بر پشت بام ولی کلماتش از آتش درامان مانده بود. صاحب خانه هم همراه دختر و پسرش غرق در خون اعضایشان شده بودند. درجای دیگر زنی فرنگیس نام، درمرگ فرزندان دلبندش ،با وداعی تلخ سر بر سنگ سرد گذاشته و با سه فرزند قد و نیم قدش به معراج ناخواسته ی خفاشان بی خدا رفته بودند.جسدهای بسیاری را بعداز ساعت ها بر بامها یافتند که از عمق فاجعه ای عظیم حکایت داشت.در کوچه ها صدای شیون و فریاد آنقدر بلند بود که بی تردید صدای خدا هم درآن هیاهوی عجیب گم شده بود.
سالهاست در مخملین چمنزار سبز انتظار ،برای آمدنت دست های بسیار به دعایند ولی دریغ از این همه بی تو بودن،افسوس بر این همه تو را نداشتن.چقدر بی تو دنیای ما تکراری ست و هر روزی که از عمر زمین می رود ما به دیدار تو نزدیکتر می شویم و اما تو چون ماه نهفته در پس ابر ، رخساره به ما نمی گشایی . چه کند این دل محزون که همواره تو را می طلبد . ای مرهم دل های محزونان ! بیا . اشعه ی زیبای نیم نگاهت ،در آسمان دل های مشتاقان کویت به تلؤلؤ است و از تو می خواهیم بر سیاهی ظلم بتابی و آبش کنی . بر بلندای گیسوان آبشار گونه ات سکه هایی از جنس نقره ، بسته ایم تا آرزوی دیدنت را به گور نبریم..در قاموس ادبیات عشاق سینه چاکت ، ققنوس را می مانی که از آن همه خوبی و پاکی و قداست اجداد آسمانی ات ، متولد گشتی و این چنین سالهاست ذی الاوتاد زمین خاکی ماهستی و دنیا در حسرت دیدارت لحظه شماری می کند. بر دلهای یخ زده از الحاد، تنها پرتوی از شعاع نور تو بس است تا گل ایمان را در گلدان جانشان شکوفا نماید.در بهار طربناک ظهور جلوه ی نازنینت ، بر افق نگاه زیبا و جذابت ، چشم دوخته ایم تا شاید ، تو را بیابیم.خال احمدی، نمایان بر چهره ی دلربایت ، همچون خاتمی حکاکی شده بر رکاب انگشتری زرین نگار است که درخشندگی اش به حجرالاسود می ماند. دستار زمردین آویخته بر شانه هایت ، خود نشانه ای دیگر از دستار به یادگار مانده ی جدت «محمد» است. ذوالفقار جدت علی (ع) سوا کننده ی حق از باطل ، بر دستان پر توانت خود نمایی کرده و تو بزرگترین منتقم خون خدا ، حسین هستی.در محضرت نه جایی برای ظلم می ماند و نه هیچ جابری را راه گریز هست. چشمه ی جوشان و زلال کوثر، وجودت پر از صلح و صفا و یکرنگی و آرامش است. مولای من !چون تو بیایی همه جا مملو از عشق است و دلدادگان راستینت تو را نگهبانند. کاش هر چه زودتر آدینه های پر از غمگینی غروب ، با طلوع نگاه فروزانت نورانی شود و باغچه های وجودمان با عطر وجود نازنینت معطر گردد .مشتاقانه تو را چشم در راهیم .از کعبه ی جان ها رخ بنما تا در پناه عبای محمدیت ، شفاعت مان نمایی.خاک به جا مانده ی قدمگاهت ،توتیای چشمانمان ودیدار قامت دلربایت در قاب دلمان، آرزوی همیشگی ماست.
◨این ضایعه ی غمبار را خدمت خانواده های معزای #حیدری، #غلامی، #امیری، مردم شریف شهر #زرنه و سایر بستگان تسلیت عرض میکنیم.
🔶 مراسم تشییع و خاکسپاری: 📆#دوشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۱۷ ⏰ ساعت ۱۰ صبح درب منزل شخصی 🔶 مراسم ترحیم: 📆#دوشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۱۷ ⏰ساعت ۳ الی ۴/۵ عصر 🕌مردانه: مسجد سالار شهیدان زرنه 🕌زنانه: مسجد سیدالشهدا زرنه
📆 تاریخ 1402/07/16 ◾️روحش شاد و یادش سبز💔 ◻️ ﻛاﻧاﻟ ﺳﻟاﻣ ﺑﺭ ﺯﺭﻧﻫ
◨این ضایعه ی غمبار را خدمت خانواده های معزای #حیدری، #غلامی مردم شریف شهر #زرنه و سایر بستگان تسلیت عرض میکنیم.
🔶 مراسم تشییع و خاکسپاری: 📆#دوشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۱۷ ⏰ ساعت ۱۰ صبح درب منزل شخصی 🔶 مراسم ترحیم: 📆#دوشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۱۷ ⏰ساعت ۳ الی ۴/۵ عصر 🕌مردانه: مسجد سالار شهیدان زرنه 🕌زنانه: مسجد سیدالشهدا زرنه
📆 تاریخ 1402/07/16 ◾️روحش شاد و یادش سبز💔 ◻️ ﻛاﻧاﻟ ﺳﻟاﻣ ﺑﺭ ﺯﺭﻧﻫ
کاش دلتنگی های پدر ،دختری تمام شود و تو را نه در عالم خواب ،بلکه در واقعیت بیابم.مدتهاست نگاه نافذ و جذابت را از ما گرفته ای و تنها دلخوشی ام عکس بر دیوار قاب شده است.هروقت میرسم سلامش میکنم و به دور نگاه دیگران باتو درد دل میکنم .راستی پدرجان !چند شب پیش درخواب دیدم عازم کربلایی .خواستی بری مرز و ازاونجا بری زیارت امام حسین.هرکس نداند من یکی از علاقه ی چندساله ات به محرم خبر دارم.عاشق محرم بودی از سال های دور تا همان لحظه ای که رخ در نقاب خاک کشیدی .چه تلاقی عارفانه ای .سال هاست سالگردت در ماه محرم می چرخد وتا همیشه نوای مداحی حزینت درگوش مردم شهر طنین انداز است.بزرگ و کوچک شهر ، تورا با «اکبر شبیه مصطفی» یاد می کنند و ایمان دارم امسال و سال های مدید دیگر منتظر شنیدن صدای منحصر به فردت هستند. بابا جان! تمام خاطرات با تو بودن در ذهنم تداعی می شود و حسرت نداشتنت بر وجودم سنگین است.همین را بدان آن چنان در قلبم خانه داری که هنوز باور فقدانت در بیادم نمی گنجد و تا همیشه داغدارت هستم داغی وصف ناشدنی که بالاتر از آن نیست. روحت را با قرائت فاتحه و صلواتی آذین می بندیم .باشد که چون همیشه نگاه خیرخواهانه ات بدرقه ی مردمان شهر باشد.
نوای حزین و پر از خاطره ات که هر غروب به یادت از گلبانگ مسجد شهر به نوا می آید دل هر کسی را به درد می آورد وقطرات اشک است که بر کنج چشمانشان می نشیند.بسیار دورتر از عمر من ،از زبان بزرگان شهر هم ازتو وصدای نوحه هایت خاطره ها در دلها باقی ست که سینه به سینه میرسد به نسلهای بعد.ازهر حیثی که بگویم ،سرآمدی.صداقت،کیاست،آداب دان بودن،نظم وترتیب،خلوص ایمان،وجدان کاری،مهمان نوازی،سعی وکوشش شبانه روزی برای پیشرفت مردمان شهر،حل مشکلات مادی ومعنوی،تعصب وغیرت،علم ودرایت،دلیری و جسارت،واز هر لحاظ در حد کمال بودن به گواهی همه ازجمله همکاران وهمراهانت.هرچه هم بگویم ،بازهم کم بوده است.چون نمونه ی یک انسان واقعی بودی که در دل بچه ها و بزرگترها جای داری.وقتی با شنیدن صدای مداحی معروف اکبر شبیه مصطفی بچه های مسجدرا می بینم که سرشان پایین انداخته شده و شانه هایشان تکان میخورد وبرایت ازدل ناله سر می دهند، بر خود می بالم که پدری چون تو دارم.چرا که همین بچه ها ،امید و آینده سازان جامعه ی فردای ما هستند وایمان راستین اگر در وجود کسی ریشه دار شود،شاهد پدید آمدن باکری ها و کشوری ها و هزاران چون آنها خواهیم بود.همان هایی که اگر وجودشان نیست ولی نام ویادشان تا همیشه جاوید وماندگار است.در مکتب انسان سازت شاگردان بسیاری پرورش یافتند که وقتی پای صحبت شان می نشینی می گویند ما همه ی خوبیها را از آقای غلامی یاد گرفتیم وسرلوحه ی کارمان قرار دادیم و امروز شاهد پیشرفت همه ی آن بزرگان در عرصه های مختلف هستیم.شادی روح اموات و درگذشتگان همه صلوات و فاتحه ای نثار می کنیم الخصوص روح بزرگ مرد عرصه ی آموزش وپرورش دیارمان کربلایی علی غلامی.از لطف همگی سپاسگزاریم.
به یاد پیر غلامان، مداح اهل بیت: شادروان #علی_غلامی
▪️به یاد پدر و معلم آسمانی ام زنده یاد علی غلامی 🌷
بیاورمت در نثر یا به نظم درآورمت. در هرمقامی تورا بسرایم واژه هایم ناقص است.ای نازنین پدر! که دگر چهره ی دلربایت را باید در قاب بجویم، تو آموزگار تمام لحظه هایم بودی از کودکی تا به امروز و حتی فرداهایی که درآن جسمت حضور ندارد.درپای تخته سیاه زندگی،سپیدی ها را به من نمایاندی و با گچ های رنگی، هزار چهره بودن دنیا را ،برایم معنا نمودی.هنوز هم که هنوز است آوای دلنشین و با صلابت خواندن بوستان و گلستان سعدی،ابیات رزمی شاهنامه، مثنوی های مولوی و قصیده های پروین و... در گوش من و صدها دانش آموخته ی مکتبت، به نجواست.خط زیبا ومثال زدنی ات تا همیشه زینت بخش مراسم شادی ها و تظلّم خواهی است.چرا که قلمت جز به نیکی و عدالت خواهی نچرخید و همیشه می گفتی خداوند گواه بر حقانیت نوشته ها و گفته هایم است.تا لحظه ی جاودانگی ات، از آموزش به نیک کرداری و نیک گفتاری ازپا ننشستی و هیچگاه راز بزرگیت را به کمال و تام، درک نکردیم چرا که انسانی اینگونه لبریز از کمالات در عصری اینچنین، غنیمتی ست گران که تا همیشه نام و یادش بر تارک روزگار مردمان دیار وشهرمان خواهد درخشید.به گفته ی سخنران مراسمت: شاید صدها سال باید طول بکشد تا کسی چون تو پدید آید.ودر استکمال گفته ها،همین بیت شاعر کافی ست که:صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را - تا دگر مادر گیتی، چو تو فرزند بزاید. درآن هنگامه ی جهل و بیداد وخفقان،فریادهایی که جان مایه ی تو بود،نفیر اسرافیل بود بر جان مردمان آن روزگار. نفخه ی صور بود تا در رستاخیزی عظیم دگر باره، علم و دانایی مهمان خانه هایشان شود و کمال را در یابند.صلابت و تلاش و وجدان کاری همیشگی ات مثال زدنی ست و کسی اینچنین در زمره ی خواص می رود. همیشه می گفتی هروقت جایی میروی و شاگرد خودت را آنجا میبینی احساس بزرگی و افتخار می کنی.وچه بسا دانش آموختگان بسیاری که امروزه بر صندلی های ریاست نشسته و با شایستگی تمام کارشان را انجام میدهند.همین برای تو کافی ست که شاگردانت از تو مینگارند و همه چیز خود را مدیون فداکاری و تلاش عاشقانه ی تو میدانند.
میخوام از چشمه وسط زرنه بگم. یادگار اجداد و نیاکان همگی مون که سالها منبع آب شرب مردم بود. کشاورزی ها رو آب میداد. دامها ازش میخوردن. و بیشتر از همه اینا بچه ها و نوجوونا و جوونایه زیادی ازش لذت میبردن. گرما که شروع میشد چشمه جای آب تنی بچه هایی بود که یا از کار کشاورزی برمیگشتن، یا از بازی فوتبال خسته میشدن و یا گرمای هوا مجبورشون میکرد بپرن توی آب، چشمه براشون حکم یه استخر سر باز داشت که هر روز تمام فکر و ذکرشون غوطه خوردن توی اون بود.اونایی که مهارت بیشتر داشتن از کنار قصابی یا جاهای دیگه میدویدن و شیرجه میزدن توی آب، تموم دلخوشیشونم تشویق اطرافیان بود. بعضیام که دوست داشتن آرام شنا کنن شلوارهای محلی شون رو باد میکردن و روی آب شناور بودن و بیشتر کرال پشت میرفتن. روی سکوهای کناریشم زنها و دخترهای زیادی مشغول شستن لباس و فرش و قالی بودن و در واقع محل اخبار همه جا هم بود. چون وسایل ارتباطی مثل تلویزیون و رادیو و تلفن نبود، اگرم تک توکی از خونه ها داشتن یه تلویزیون چهارده اینچ قرمز رنگ سیاه و سفید بود که چند تا خانواده را ساپورت میکرد. از چشمه بگذریم نوبت بان #قورسان میرسه. هم میدان فوتبال جوونا بود با توپ های پاره پوره ی پلاستیکی که سه چهارتایی تو هم میذاشتن،هم جای سرسره بازی بچه ها و هم محل دور هم جمع شدن پیرمردهای روستا که با چپق هاشون تنباکو دود میکردن. همه کنارهم خوش بودن. هوای همدیگه رو همه جوره میداشتن. شب نشینی رواج داشت، با بازی اسم و شهرت، زره مشتکی و متل و شوخی سرمیشد.از هردری میگفتن و میخندیدن. آدمها بیداریشون با کارو تلاش پر میشد، برای همین خوابشونم شیرین بود، چون پراز خستگی بودن. صبحها هر کسی هم کار نداشت باید زود بیدارمیشد. سر سفره ی اکثر مردم نون و پنیر و چای شیرین و توف و کره ی محلی و نان ساجی خودنمایی میکرد. چه صفایی داشت چای خورن توی پیاله های کوچیک و شیشه ای که حتما زیرشون نعلبکی داشت. توی قندونا قند قهوه ای رنگی بود که بهش میگفتن شکر، حیاط خونه ها یکی بود، چند تا خانواده توشون زندگی میکردن با بچه های زیاد قد و نیم قد که توی دست اکثرشون یه مشت قند بود و یه تکه نان ساجی که کار همه ی خوراکیای امروزو میکرد، پراز ویتامین و خاصیت. توی حیاط هر خونه حتما یه درخت زبان گنجشک یا انگور بود. بعضی وقتا پدرا شالی از یه شاخه درخت رد میکردن و برای دختراشون تاب میبستن، عروسک دختر بچه ها درست میشد از دو تا نی که روی هم میذاشتن به صورت صلیب با نخ می بستن و بهش میگفتن ویلکان. پسرا هم یا فوتبال میکردن یا کاردستی گلی درست میکردن یا هشار هشارکی و تیله بازی و هلش ملش. بچه ها باهم دعواشون میشد ولی همش یه دقیقه بود و فورا آشتی. بزرگترا هم کاری به کارشون نداشتن. سفره های دور همی فامیلی ساده ی ساده بودن بدون تشریفات امروزی. سر همه شون حتما ماست محلی و دوغ پیدا میشد با نان ساجی. وقت ناهار و شام بوی نان ساجی از هر خونه ای بلند میشد و یاد بوی روح بخشش بخیر. کسی که گاو و گوسفندی داشت صبح قبل ازطلوع آفتاب مشکشون رو سوار سه پایه میکردن، ماستشون رو دوغ میکردن برای چند تا همسایه اونورتر هم میفرستادن. همه با هم توی کار کشاورزی و ساختمانی به هم کمک میکردن بدون هیچ دستمزد و چشم داشتی. برف و بارونم زیاد بود. همه چی رونق داشت. بعضی وقتا بخاطر بارش برف پنج روز مدرسه ها تعطیل بود. وقتی هم بارون میومد ساعتها طول میکشید و گاهی چند شبانه روز. اولین چیزی که ازباران به مشام میرسید بوی خاک بود که از خانه های کاهگلی بلند میشد و صدای قطراتش روی پشت بامها گوش نوازترین سمفونی را می نواخت و گاهی وقتها هم ازشدت بارش قطره های باران راهشونو پیدا میکردن و از سقف خونه ها میریختن پایین که یه کاسه کوچیک میذاشتن زیرش. شاید خیلی دلتون برای اون روزا تنگ شد. چون با وجود خیلی نداشته ها مردم دلخوش به چیزای ساده بودن. چون توقع آدمای اونروز از زندگی کم بود و قدر باهم بودن رو میدونستن. اما امروز اگرچه امکانات رفاهی بیشتر شده ولی دلخوش کن ها کم شده. آدما دچار روزمره گی شدن. ساعت خوابشون به هم ریخته و اصلا خوابشون مزه دار و دلچسب نیست. برای احوالپرسی چهره به چهره از هم بسنده کرده ایم به پیامی و گاهی زنگی. همه چیزمون رنگ مصنوعی و غیرطبیعی گرفته. روزگار کاره ای نیست. ما آدمهای روزگاریم که آنرا میسازیم پس گلایه ها برمیگردد به خودمان. بیایید تا هستیم قدر باهم بودنمان را بدانیم چون خیلی زود،دیر میشود. خوب بودن امانتی ست در وجود همه ی ما. آن را بارور سازیم. امیدوارم با یاد خاطرات گذشته ی شیرین تلنگری بر روحتان زده باشم🙏