رسانه بیداری

#علی_هاجری
Канал
Новости и СМИ
Религия и духовность
Образование
Социальные сети
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала رسانه بیداری
@resanebidariПродвигать
97
подписчиков
1,51 тыс.
фото
133
видео
176
ссылок
رسانه ی بیداری محل نشر تبلور تفکر نور است... اگر اهل نوشیدن نوری با ما همقدم باش... www.resanebidari.ir اهواز_اتوبان آیت ا... بهبهانی،جنب حوزه علمیه امام،مرکز رسانه بیداری 09169158944-35530798 انتقادات و سفارش آنلاین: @pelake74
#و_اما_آوینی...
📖 20 فروردین شهادت سید شهیدان اهل قلم #سید_مرتضی_آوینی است مرد نام آشنایی که مستندهای روایت فتحش در دهه 60 هیچ گاه از ذهن های مردم پاک نمی شود. پس از 2 دهه از شهادت #آوینی اکنون او روز به روز بیشتر شناخته می شود و دست نوشته ها و کتابهایش بیشتر از قبل به معرض نمایش در می آید. 20 فروردین روز #هنر_انقلاب نیز نام گرفته که این سالها تبدیل به هفته #هنر_انقلاب نیز شده است و همه اش به برکت خون #سید_شهیدان_اهل_قلم است که به زیبایی صدای مظلومیت امت را در قالب هنر به جهانیان نشان داد. و این تنها هنریست که به قول امام راحل مورد قبول قرآن است؛ یعنی هنر متعهد.
📜اما 20 فروردین گذشت و از #آوینی چه چیزی در امت حزب الله نمایان شد؟ امت حزب اللهی که همیشه برای دهه های عزاداری به کمتر از دهه قانع نمی شود و و روز به روز دنبال دهه های جدید است حتی با اضافه کردن دهه محسنیه... اما برای هفته #هنر_انقلاب چه کرد؟؟ چقدر از آثار و دست نوشته های #آوینی در این هفته در هیئت ها خوانده شد؟؟ چقدر از مستندات #آوینی بازبینی شد؟ چقدر از صوت های ماندگار #آوینی بازشنوایی شد؟ چقدر از کتب #آوینی بررسی شد؟ چقدر از تفکرات #آوینی نقد شد؟ و چقدر از #آوینی گفته شد؟
تنها چیزی که دیده شد عکس #آوینی بود برای چند روزی به عنوان پروفایل امت حزب الله و دیگر عکسی از #آوینی با زیر نوشته های گرامیداشت سالروز شهادت او در گروه ها و کانال های حزب اللهی در فضای مجازی برای یک روز...
🔗پس امت حزب الله از جریان سازی هنری #آوینی در فضای واقعی چه خبر؟ کجا باید دنبال #آوینی و هنر انقلاب گشت؟؟ در فضای مجازی که اساسا وجود ندارد یا در دنیای واقعی ؟؟؟ مگر نه اینکه گفته اند هر چیزی برای جاودانه شدن نیاز به این دارد که در قالب هنر گنجانده شود و حتی خود اسلام در قالب هنر که قرآن بود گسترده شد، اساسا هنر ارزشی چقدر بین نیروهای حزب الله جایگاه دارد؟
📌تا کی قرار است #آوینی برای امت حزب الله در حد یک تصویر باقی بماند؟ برای #آوینی و هنر متعهد چه کرده ایم؟ فقط در داد شهدا شرمنده ایم ماندیم و بس...

⚠️آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست. پس برادر خوبم برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبور ترین انسانها باشی.

امضا: #علی_هاجری

@kelkkhiyal
@resanebidari
#سه_پرده_تا_آغاز_نمایش_هشتم

#پرده_اول
با اولین کلیک روی #پسرک_فلافل_فروش سانس اول از نخستین پرده #عمار_هشتم_خوزستان آغاز شد. و با یاد و خاطره شهدای مدافع حرم ادامه پیدا کرد
در روز اول کارگا های فن مصاحبه تاریخ شفاهی و تدوین فیلم در محل #مرکز_رسانه_بیداری که به فاصله چند متری روبروی سینما بود با استقبال مخاطبان برگزار شد. بلافاصله پس از اتمام کارگاه خودم را به سینما رساندم. دست اندرکاران مثل همیشه در دقیقه 90 مشغول نهایی کردن خرده ریزهای باقیمانده فضا سازی بودند. در لابی یک میز برای بلیط فروشی #اشنوگل روز جمعه در نظر گرفته شده بود و یک میز هم برای معرفی #عمار و محصولاتش. سالن سینما خالی بود. به طبقه دوم رفتم نماز جماعت در حال برگزاری بود و جایی برای من بین صفوف نبود پس به ناچار منتظر ماندم و گشت دیگری زدم. غرفه فروش کتاب و غرفه خبری هم در همان طبقه دوم تعبیه شده بود. صدا و سیما و شبکه الاهواز هم مشغول آماده سازی و تصویر برداری های خود شده بودند.
نماز که تمام شد دست اندرکاران در محل نماز جماعت مشغول آماده سازی #غرفه_کودکان شدند و امسال خوش به حال بچه ها شده بود و می توانستند به بازی و تماشای فیلمای مناسب سنشان بنشینند و خانواده هایشان هم با خیال راحت به تماشای فیلمهای خودشان در سالن سینما مشغول باشند چرا که مربیانی برای سرگرم کردن بچه ها وجود داشت تا با آن ها بازی کنند. نمازم را خواندم و بلافاصله شروع به خبر نویسی کردم. هر کس وظیفه اش را می دانست و همه با نظم مشغول کار خودشان بودند. رفتم و گشتی در سینما زدم رفته رفته به جمعیت حاضر در سالن اضافه می شد. بدو بدوهای خبری شروع شد عکاسان مدام عکس می گرفتند و سریع عکسها را از روی دوربین خالی می کردند. عده ای مدام در حال تایپ کردن بودند. خبرنگاران مشغول انجام مصاحبه و عده ای هم مشغول بدو بدو بین پایین و بالا و آوردن خبر و نفس بریدن از پله زدن. اما هیچ کدام از خستگی حرفی نمی زدند و با عشق به کارشان مشغول بودند. اتاق آپارات هم که شاید مهم ترین بخش کار بود با استرس ناشی از پیش نیامدن اشکالی در کار به فعالیتش مشغول بود. نفهمیدیم زمان چطور گذشت و سانس اول به پایان رسید و خواننده هم ترانه #اعجاز_وحدت را خوانده بود که برای مصاحبه آوردنش پیش من. و ما همچنان مشغول خبر نویسی بودیم.
با دومین کلیک روی #صنعت_بزرگ سانس دوم شروع شد. بیش از نصف جمعیت پر شده بود و همه از دیدن فیلمها لذت می بردند. بعضی فیلمها احساسی بود و گریه حضار را در آورده بود بعضی خنده دار و بعضی عمیق و واکنش های تماشاگران به هر فیلم مدام رصد می شد. بچه ها در #غرفه_کودک همچنان مشغول بازی و فضولی و تماشای فیلم بودند و تیم خبری مدام در حال پله زدن و تایپ کردن. چیزی از شکار دوربین عکاسان دور نمی ماند و خبرنگاران خبرگزاری ها و شبکه های مختلف مدام در لابی سینما دنبال قاپیدن سوژه ها و شخصیت ها بودند. #زمستان_یورت مهم ترین فیلم امشب بود که مورد تشویق حضار قرار گرفت که به صدای فریاد معدن کاران مظلوم گلستان و ادا نشدن حقشان می پرداخت.
با سومین کلیک روی #لقمه_در_خون سانس دوم هم تمام شد و همگی از شب اول راضی بودند و از تماشای فیلمها لذت بردند و بچه ها از شلوغ کاری هایشان راضی. منتها کسانی هم از دیده نشدن زیاد کارهای خوزستان گله داشتند و اصرار بر اینکه چرا آثارخودشان پخش نشد و شاید حق عزیزانی که یک هفته شبانه روز نشستند و کل فیلم ها را تماشا کردند ضایع کردند که پاسخشان بماند برای بعد و چه می توان گفت از ظاهر بینان؟
همه رفتند و شب اول برای بچه های خبر نویس پر کار بود و نفهمیدیم چطور وقت گذشت و ما هنوز مشغول خبر نویسی بوده و هستیم و خواهیم بود.
و اینچنین پرده اول #عمار_هشتم_خوزستان با فعالیت چشمگیر دست اندرکاران و حضور پر شور مردم شریف اهواز، خانواده معزز شهدا، روحانیون، دانشجویان، دانش آموزان و فعالان فرهنگی به پایان رسید امیدواریم که همه لذت برده باشید و کاستی ها را به دیده منت بر ما ببخشید. در #پرده_دوم با اکران های بهتر از جمله فیلم داستانی #بعد_از_ظهر درباره فتنه 88، #یونیورسیتی با موضوع دانشگاه جندی شاپور دزفول و همچنین #ابوذرها_نمی میرند درباره شهید مظلوم اهوازی منتظر قدوم سبزتان هستیم. یا علی

امضا : #علی_هاجری


#عمار_هشتم_خوزستان
#پرده_اول
#غرفه_کودک


@resanebidari
@ammar
Forwarded from کلک خیال
#افتتاحیه_راه_نور

به بهانه دو امتحانی که شنبه داشتم قصد رفتن را به مراسم #افتتاحیه نداشتم. حتی روز برنامه هم برای کمک به بچه ها در آماده سازی برنامه و فضا نرفتم. دم غروب خیلی با خودم کلنجار رفتم که بروم یا نروم، در حد نیم ساعت بروم و برگردم، بعد سخنرانی بروم و سریع بیایم، اما بالاخره نتوانستم طاقت بیاورم و دل به دریا زدم...
وقتی رسیدم چند نفر دم در ایستاده بودند. شیخ سواری اولین کسی بود که به چشم می آمد. با خودم گفتم پس حتما هنوز برنامه شروع نشده است. ماشین را پارک کردم دم در با همه سلام کردم و داخل شدم. تا انتهای راهرو جمعیت ایستاده بود. بسیار تعجب کردم و ماتم برد. جمعیت حیاط کیپ شده بود و جای سوزن انداختن نبود و بقیه هم در راهرو چپیده بودند. آمدم از درب داخل #کافه وارد شوم که دیدم آنجا هم خواهران ایستاده اند و جایی برای وارد شدن نیست. به ناچار به سمت راهرو برگشتم و از همانجا نظاره گر شدم.
چهره های آشنا و غریبه زیادی به چشمم می خورد. بچه ها زیر دست و پا می لولیدند از میان آن ها محمد حسین فرزند شهید نادر حمید و بنیامین فرزند شهید مسلمی سواری را شناختم. هیچگاه پیش بینی این جمعیت را نمی کردم. غریبه، آشنا، خودی و غیر خودی همه آمده بودند. روحانی، دانشجو، خانواده شهید، جوان، نوجوان، فعال فرهنگی، خبرنگار، دولتی و غیر دولتی، مهندس فلسفی، حمیدی نژاد، بزاز، حجت الاسلام شفیعی، شیخ جعفری و...
فضا بسیار صمیمی بود و به دور از رنگ و بوی کلیشه ای و دولتی و جشنواره ای و این را فکر کنم همه با وجود حس می کردند. میزبان برنامه خانواده معظم شهدا بودند. ابتدا سید محسن سخنرانی کرد و از لزوم بازگشت به صحیفه امام گفت. بعد حامد صافی آمد و از تعطیلی ارگان های دولتی در امر #تاریخ_شفاهی گفت و بعد هم سید جبار آمد و ما را به دهه 60 و لشکر قدس برد. قبل از آمدن من هم سید محمد صحبت کرده بود. عجب برنامه و عجب حس و عجب فضایی. همه به وجد آمده بودند و شاید من بیشتر از همه.
معلوم بود که بچه ها خیلی با اخلاص زحمت کشیده اند و مثل همیشه که دوست دارند #گمنام بمانند من هم اسم نمی برم و این #گمنامی و خلوص همیشگی شان را بهم نمی زنم. بچه ها خدا قوت خسته نباشید. چه کسی فکرش را می کرد روزی #رسانه_بیداری به چنین جایگاه والایی برسد و حتی کسانی هم که شاید ما روزی پشت در اتاقشان برای گرفتن چند دقیقه وقت می ماندیم امروز خودشان با پای خودشان به #افتتاحیه برنامه شما بیایند و همه از برنامه لذت ببرند و خانواده معظم شهدا به جانتان دعا کنند؟ و این امر محقق نشد مگر با همین #گمنامی و اخلاص شما که همیشه برنامه هایتان رنگ و بوی دیگری می دهد و همیشه با همه ارگان ها و نهاد های فرهنگی دیگر متفاوت بوده و هستید. خدا قوت به همه دلاوران و گمنان #رسانه_بیداری که همیشه هر چه دارند در طبق اخلاص می گذارند تا رضای معبود و دل محبوب و صاحب امرشان و روح الله و نائب امام و فرزندان روح الله را شاد کنند.
7 سال از این راه پر شور و پر تلاطم گذشت و بماند که چه ها کشیدیم و چه ها شنیدیم اما، و ما رأیت الا جمیلا....
و حال در پایان به همه کسانی که از ابتدا و همان 7 سال پیش با ما شروع کردند و این جرعه را نوشیدند و همه کسانی که از میانه راه به ما پیوستند و همه کسانی که جدیدا به ما اضافه شدند و همچنین همه کسانی که قرار است از امشب به ما بپیوندند می گویم : کمربندها را ببندید که هیچ چیز عوض نشده است و شعار همیشگی روح الله را خواهم گفت که تا شرک و کفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم و به قول سید شهیدان اهل قلم شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما مبارزه هر گز پایان نخواهد یافت. پس اگر اهل نوشیدن نورید از این پس در #راه_نور با ما همقدم باشید. بسم الله...

اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ما آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم

امضا : #علی_هاجری

#افتتاحیه_کافه_کتاب_رسانه_بیداری
#افتتاحیه_دفتر_تاریخ_شفاهی_اهواز
#این_جبهه_نیرو_ندارد

📜تاکنون هر چه از #تاریخ شنیده ، خوانده و یاد گرفته ایم درباره انسانهای مشهوری چون پادشاهان، امرا، وزرا، دانشمندان، شعرا و هنرمندان بوده است. اما گونه ای دیگر از #تاریخ که به نوعی تاریخ انسان های گمنام اما مهم است نیز وجود دارد به نام تاریخ شفاهی. چیزی که متاسفانه کمتر به آن پرداخته شده است.
📆وقتی از #تاریخ صحبت می کنیم یعنی حداقل 30 سال قبل. مهم ترین موضوع 30 سال گذشته کشور ما انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است. این دو حادثه عظیم پر است از خاطرات، تجربه ها، تلخی ها، شیرینی ها و... که باید به نسل های آینده انتقال پیدا کند. یکی نشسته برای انقلاب در زیرزمین خانه اش با دوستانش سرود ساخته، یکی اعلامیه پخش می کرده، یکی کتاب های انقلابی ممنوعه می فروخته، یکی زندان رفته و شکنجه شده، یکی گوشه مسجد جوانان را تربیت می کرده، پیرزنی در خانه اش با هزینه شخصی نان می پخته و به جبهه می فرستاده، خانم های دیگری در جایی غذا و خوراکی بسته بندی می کردند و به جبهه می فرستاده اند، عده ای دیگر لباس های خونی رزمنده ها را می شسته اند و... هیچ کس به این ها نگفته بیایید این کارها را انجام دهید همه شان به شکل خودجوش و با هزینه شخصی این کارها را کرده و از هیچ کس هم چشم داشتی نداشته اند.
📝همه این ها #تاریخ است، تجربه است که باید ثبت و ضبط شود. ابزار کار #تاریخ_شفاهی مصاحبه است. پس از شناسایی این افراد به سراغ آن ها می رویم و با آن ها مصاحبه می کنیم و خاطرات و تجاربشان را ضبط می کنیم. حالا چرا باید این ها را ضبط کرد؟ به چه دردی می خورد؟
🔖در درجه اول گفتیم که این ها #تاریخ است و در درجه دوم تجربه. امروز کسانی که در مسجد نشسته اند و از روش های جذب جوانان به مسجد عاجزند و می گویند نمی شود وقتی که خاطرات و تجربیات آن شخصی که 30 سال پیش گوشه همین مسجد نشسته بود و کلی جوان را با تشکیل گروه سرود و تئاتر و... جذب کرد و خیلی هاشان هم در دفاع مقدس شهید شدند را می خوانند، می توانند عینا همان تجربیات 30 سال پیش را تکرار کنند. آن هایی که نشستند و می گویند نمی شود که چند روزه فلان کار را انجام دهیم وقتی خاطرات و تجربیات بچه های جهاد سازندگی 30 سال پیش را می خوانند که مثلا چند روزه پل بعثت را ساختند و همه را انگشت به دهن کردند و یا یک شبه یک روستا را لوله کشی کردند، می فهمند که قبلا شده پس الان هم می شود و آن هایی که می گویند باید خارجی ها را وارد کشور کنیم وقتی تجربه های گذشته حضور خارجی ها و جنایاتشان در گذشته را می خوانند دوباره برای گفته شان به فکر فرو می روند و الخ.
🗄آری کار #تاریخ_شفاهی این است که تجربیاتی که برایش خون ها ، عزیزان و بهترین روزهای عمر و جوانی داده شده را به نسل امروزی و آینده که دنبال راهکار می گردد ارائه می دهد. حال اگر این خاطرات و تجربیات ثبت نشود نسل آینده چه چیزی از در اختیار خواهد داشت؟ چطور انقلاب و جنگ و خون های ریخته شده را درک می کند و برای حفظش تلاش خواهد کرد وقتی که نه چیزی دیده نه شنیده و نه خوانده؟
🚑وضعیت امروز #تاریخ_شفاهی بسیار اورژانسیست و هر روزی که می گذرد این آدمهایی که 30 سال پیش را تجربه کرده اند دارند از دنیا می روند و خاطراتشان هم با خود به زیر خاک می رود. می گویند تا 10 سال دیگر باید با ذره بین دنبال پدر و مادر یک شهید گشت و 20 سال دیگر هیچ رزمنده دفاع مقدس در قید حیات نخواهد بود. باید بجنبیم وقت تنگ است.40 سال عقب هستیم.
🖊حضرت آیت الله خامنه ای در اوایل انقلاب پیشنهادی به آقای هاشمی رفسنجانی می دهد که یا من یا شما بیاییم مسئولیت هایمان را تحویل دهیم و به ثبت خاطرات و تاریخ انقلاب بنشینیم. یعنی اهیت این کار از خیلی مسائل ریز و درشت دیگر بالاتر است. به قول تحلیلگران امروز انقلاب اسلامی حلقه مفقوده انقلاب #تاریخ این انقلاب است که باید به دست من و شما ثبت و ضبط شود.
🔍 اما #خوزستان با توجه به موقعیت مهمی که در جنگ داشت و تقریبا 90 درصد جنگ در استان ما بود و از ورودی اندیمشک تا نقطه صفر مرزی در آبادان و خرمشهر منطقه جنگی محسوب می شد پر است از خاطرات و روایت ناگفته و ثبت نشده. امکان ندارد درب خانه ای در خوزستان را بزنید که یا خودشان یا یکی از آشنایانشان شهید نداده و یا خاطره ای از جنگ نداشته باشند. پس از همین الان شروع کنید پیدا کردن یک سوژه و گوشی موبایلتان برای شروع کار کافی است. حتما کتابهای دفاع مقدس مثل دا و... را خوانده اید اگر خوب بگردید دور و بر شما هم حتما یک دا پیدا می شود فقط کافیست چشمتان را باز کنید و کمی همت کنید حتما ثمره اش را خواهید دید.

#تاریخ
#تاریخ_شفاهی
#خوزستان

امضا: #علی_هاجری

@kelkkhiyal
سومین روز دوره #تاریخ_شفاهی شهیدمجدزاده
#علی_هاجری با موضوع معرفی کتب و پروژه‌های تاریخ شفاهی

@resanebidari
Forwarded from ۴۰ شاهد
📽 پیش تولید مستند
#یک_حقیقت_تلخ

📸 کاری از گروه
#چهل_شاهد_اهواز

📺 نویسنده و کارگردان :
#علی_هاجری

#مرکز_فرهنگی_رسانه_بیداری
#چهل_شاهد
#اهواز

@chehelshahed
Forwarded from کلک خیال
#نماز

ا... اکبر نیت تکبیرة الاحرام.
با صدای مکبر مردم نیت نماز عشا را کردند و یکی یکی با گفتن ا... اکبر به امام جماعت اقدا کردند.
علی و رضا در صف دوم بودند و همانطور که سر جایشان به نماز ایستاده بودند از همان رکعت اول مشغول اذیت کردن و سک دادن همدیگر شدند. رضا پاهایش را بیشتر از عرض شانه هایش باز کرده بود و هر از گاهی ضربه ای به پای علی می زد. یک بار که رضا پایش را به قصد زدن به سمت پای علی برد، علی پایش را روی پای رضا گذاشت و محکم فشار داد و همانطور نگه داشت. رضا که دیگر نتوانست پایش را از زیر پای علی رها کند اینبار شروع به نشکون گرفتن علی کرد.
رکعت ها یکی یکی می گذشت و رضا و علی مدام مشغول اذیت کردن همدیگر بودند. امام جماعت و نمازگزاران مشغول خواندن سلام آخر نماز بودند که رضا زودتر سلام داد و بلند شد و با ناراحتی کتف علی را نشکون ریزی گرفت و داشت دور می شد که بلافاصله پس از سلام دادن نماز توسط امام جماعت یکدفعه یکی از پیرمردهای مسجد که در صف سوم بود و دوسه نفر هم از پشت سر بچه ها فاصله داشت فریاد زد که : بی تربیت! بیا اینجا ببینم، این چه نمازی بود؟ خجالت بکشید، خاک تو سرتون کنن، خودتون فهمیدید چی خوندید!؟ رضا که پا به فرار گذاشت پیرمرد این بار شروع به فریاد زدن بر سر علی کرد که هنوز در صف نماز سر جایش نشسته بود. مردم همه فقط داشتند نگاه می کردند و هیچ نمی گفتند که یکدفعه یک مرد مسن که ابتدای صف اول نشسته بود سر از سجده برداشت و با صدای کمی بلند رو به پیرمرد گفت : این چه طرز حرف زدنه؟! ادب داشته باش، چرا داری داد می زنی؟! پیرمرد باز با فریاد گفت : آخه نمی دونی اینا داشتن تو نماز چه کار می کردن! مرد مسن حرفش را قطع کرد و گفت: به تو چه ربطی داره، مگه تو میخوای نمازشون رو قبول کنی؟! تو به فکر نماز خودت باش. حالا که ورق برگشت و این بار پیرمرد به جای بچه ها آبرویش رفت، مهرش را برداشت و با عصبانیت از مسجد بیرون رفت. بعد از رفتن پیرمرد که تازه حواس مردم سر جایش آمد و با حرف های مرد مسن موافق بودند، آن ها هم پیرمرد را مقصر دانستند که چه کار به نماز دیگران دارد. در این حین مرد دیگری بلند شد و گفت: اصلا ببینم این حواسش به نماز خودش بود یا به نماز این دو پسر؟! اصلا این چه نمازی بود که خود این آقا داشت می خوند؟! حواسش کجا بود؟!

امضا : #علی_هاجری

@kelkkhiyal
Forwarded from کلک خیال
#مرخصی
یک هفته پیش بود که از مرخصی برگشته بودم. رفته بودم عیادت پدرم. مادرم تماس گرفت و گفت : «زودتر بیا پدرت چشم انتظارته و میگه می خواد قبل از مردنش حتما ببینتت» و زد زیر گریه... قرار بود بعد از من رضا به مرخصی برود چون عروسی خواهرش بود و باید حتما می رفت. فرمانده بهش گفته بود بعد از برگشت من می تواند برود و زود برگردد. رضا بالاخره رفت و من جای او ایستادم. دو روز به عید مانده بود و بعضی از بچه ها می خواستند به مرخصی بروند. در همین ایام بود که سعید پسر همسایه مان به خط آمد و بهم گفت : «پدرت حالش خراب شده و مادرت تماس گرفته که حتما بری خونه». سعید در قسمت پشتیبانی گردان بود. بهش گفتم : «من تازه از مرخصی برگشتم و رضا که قرار بود بعد از من بره الان رفته و من دیگه نمی تونم مرخصی بگیرم. یعنی اصلا بهم نمی دن. تازه الانم دم عید و بعضی از بچه ها می خوان برن. حالا باید چه کار کنم؟» سعید گفت : « نمی دونم مادرت گفته بهت بگم حتما بیای» و رفت. نمی دونستم باید چه کار کنم و فکر پدرم یک لحظه هم امونم نمی داد. مادرم تنها بود و از پس کارها بر نمی آمد. او هم دیگر توان کار کردن نداشت. در این فکرها بودم که سرگروهبان گردان از جلویم رد شد و انگار خدا او را از آسمان فرستاد. سمیر یک معتاد تزریقی بود و بعد از گذشت 4 سال هنوز خدمتش تمام نشده بود.همه گردان او را می شناختند. سمیر تنها کسی بود که می توانست برگه مرخصی را امضا کند چون فقط او بلد بود چطور امضا فرمانده را جعل کند. دلم را به دریا زدم و رفتم پیشش و کار را تمام کردم. به سرعت رفتم سمت دژبانی و برگه را تحویل دادم اما اجازه خروج که ندادند هیچ، سه ماه هم اضافه برایم نوشتند. وقتی علت را پرسیدم گفتند : « تو سیزدهمین نفری هستی که سمیر برگتو امضا کرده».

امضا: #علی_هاجری

@kelkkhiyal