#نمازا... اکبر نیت تکبیرة الاحرام.
با صدای مکبر مردم نیت
نماز عشا را کردند و یکی یکی با گفتن ا... اکبر به امام جماعت اقدا کردند.
علی و رضا در صف دوم بودند و همانطور که سر جایشان به
نماز ایستاده بودند از همان رکعت اول مشغول اذیت کردن و سک دادن همدیگر شدند. رضا پاهایش را بیشتر از عرض شانه هایش باز کرده بود و هر از گاهی ضربه ای به پای علی می زد. یک بار که رضا پایش را به قصد زدن به سمت پای علی برد، علی پایش را روی پای رضا گذاشت و محکم فشار داد و همانطور نگه داشت. رضا که دیگر نتوانست پایش را از زیر پای علی رها کند اینبار شروع به نشکون گرفتن علی کرد.
رکعت ها یکی یکی می گذشت و رضا و علی مدام مشغول اذیت کردن همدیگر بودند. امام جماعت و نمازگزاران مشغول خواندن سلام آخر
نماز بودند که رضا زودتر سلام داد و بلند شد و با ناراحتی کتف علی را نشکون ریزی گرفت و داشت دور می شد که بلافاصله پس از سلام دادن
نماز توسط امام جماعت یکدفعه یکی از پیرمردهای مسجد که در صف سوم بود و دوسه نفر هم از پشت سر بچه ها فاصله داشت فریاد زد که : بی تربیت! بیا اینجا ببینم، این چه نمازی بود؟ خجالت بکشید، خاک تو سرتون کنن، خودتون فهمیدید چی خوندید!؟ رضا که پا به فرار گذاشت پیرمرد این بار شروع به فریاد زدن بر سر علی کرد که هنوز در صف
نماز سر جایش نشسته بود. مردم همه فقط داشتند نگاه می کردند و هیچ نمی گفتند که یکدفعه یک مرد مسن که ابتدای صف اول نشسته بود سر از سجده برداشت و با صدای کمی بلند رو به پیرمرد گفت : این چه طرز حرف زدنه؟! ادب داشته باش، چرا داری داد می زنی؟! پیرمرد باز با فریاد گفت : آخه نمی دونی اینا داشتن تو
نماز چه کار می کردن! مرد مسن حرفش را قطع کرد و گفت: به تو چه ربطی داره، مگه تو میخوای نمازشون رو قبول کنی؟! تو به فکر
نماز خودت باش. حالا که ورق برگشت و این بار پیرمرد به جای بچه ها آبرویش رفت، مهرش را برداشت و با عصبانیت از مسجد بیرون رفت. بعد از رفتن پیرمرد که تازه حواس مردم سر جایش آمد و با حرف های مرد مسن موافق بودند، آن ها هم پیرمرد را مقصر دانستند که چه کار به
نماز دیگران دارد. در این حین مرد دیگری بلند شد و گفت: اصلا ببینم این حواسش به
نماز خودش بود یا به
نماز این دو پسر؟! اصلا این چه نمازی بود که خود این آقا داشت می خوند؟! حواسش کجا بود؟!
امضا :
#علی_هاجری@kelkkhiyal