فراموشی
نمیخواهم بمانم تا شوم بی قدر و بی حرمت؛فراموشم کنی بهتر
روم تا عشق تلخم ؛ منجمد گردد ؛ به هر صورت ، فراموشم کنی بهتر
و می گفت آن پرنده: < کوچ باید کرد اگر جفتت ؛ به بامِ دیگری شاد است .>
برای عاشقِ آزرده ؛ مرگ است این ؛ به این علت ؛ فراموشم کنی بهتر
خیابان گیج و یخ بسته بدونِ عابر وخاموش ؛ از این بد تر به ذهنِ ما_
جدال و سردی و زخمِ زبان جاری ؛ در این حالت فراموشم کنی بهتر
پس از آن لحظه های آسمانی در حریمِ مهربانی های مریم وار
به چشمانت نمی رقصد مسیح ِآتشِ رغبت؛ فراموشم کنی بهتر
دچارِ وهمِ تلخی گشته ای در قاب ِ راضی بودن از خود ؛ با نگاهی سرد
نه می خندی ؛ نه بر باغِ لبانت میوه ی صحبت ؛ فراموشم کنی بهتر
دو کوهِ تکیه بر هم داده بودیم و دو رودِ بی قرار از بوسه های شوق
و حالا که نمی جوشد نوازش از لب و دستت ؛ فراموشم کنی بهتر
یقین دارم که از فرطِ گزیدنهای دست و لب ؛ دلت دائم نمک زار است
ودر دامِ پشیمانی ؛ شده وردت ، به هر صورت فراموشم کنی بهتر .
عبدالرضا رادفر کرمانشاهی ( آرام )
https://t.center/radfr