مینویسم.. چون زمزمههایی در "راه"ی که زندگی است. گاه با خودم، گاه از جنس ادای دِین به مردمانم.
برخی سیاهمشقها (کتابها): طلبه زیستن (نگاه معاصر)|پل تا جزیره|پرنده و آتش|گنجور: قدرت بینهایت کوچکها (آرما)|هالبواکس و حافظه جمعی (حکمت) و ...
دکتر سعید مدنی یکی از پژوهشگران جدی و پرکار درباره مسائل اجتماعی ایران است که آثار علمی او (مقاله و کتاب) در زمره کارهای مرجع برای دانشگاهیان، اهل اندیشه، و کارشناسان و مدیران کشور بوده است. متاسفانه به خاطر محدودیتهای مغایر با معیارهای آکادمیک در نظام دانشگاهی ایران، او هیچگاه نتوانست به عنوان یک عضو هیات علمی مشغول شود، با آنکه از شایستگی علمی و اخلاق حرفهای بالایی برخوردار بود و برخی از آثار پژوهشی او منحصربفرد و برای اهل علم و پژوهش مرجع هستند.
🔷🔸رضا امیدی و «تشیع صفوی»: نخبگان را چه کسانی از دانشگاه اخراج میکنند؟
🖋 آرمان ذاکری
🔸1- حالا از دانشگاه اخراج شده است. میگویند همهچیز کاملاً بر اساس ضوابط است و مو لای درزش نمیرود: «اخراجِ قانونی». در مورد همه همین را میگویند. در گذشته هم همین را میگفتند. دستورالعملها تکلیف را مشخص کردهاند و هیئتها به وظایف قانونیشان عمل کردهاند. قانونی که «مجریانِ اوامرِ قانونیِ نهادهایِ گزینشگر» فقط اجرایش کردهاند. قانونگرایی هم که حتماً قابل ستایش است. به این اما فکر نمیکنند که وقتی قانون را در برابر خیر عمومی قرار دهیم، قانون را بیاعتبار میکنیم نه خیر عمومی را. هر چه قانون بیگانهتر با خیر عمومی، بیاعتبارتر و مجری، مردمستیزتر.
🔹2- شاید در میان نسلی که در یک دهۀ اخیر تحصیلاتشان را در علوم اجتماعی به اتمام رساندهاند، کمتر کسی به اندازۀ رضا امیدی از حیث تخصص و دانش مورد اجماع باشد؛ ترکیبی از دانشِ نظریِ غنی و انتقادی، برنامۀ پژوهشیِ معین و اتکا به دادههای زمینۀ اجتماعی ایران، رضا را نمونهای موفق از «جامعهشناسیِ زمینهمند» ساخته است. استادی محبوب و تأثیرگذار هم در دانشگاه علامه طباطبایی و هم پس از آن در دانشگاه تهران. تجربۀ کاریِ او در سنتِ سازمان برنامه و بودجه، از او کارشناسیِ دقیق، با ذهنی منظم، مطلع، صاحب تحلیل و منتقدی صریح و در عین حال ارائهدهندۀ راهحلهای عینی ساخته است. فردی که به رغم همۀ مسائلی که در این چند سال برایش پیش آوردند هرگز از پای ننشست. دغدغۀ مردم نگذاشت از پای بیفتد. در طول نزدیک به دو دههای که از آشناییام با او میگذرد هرگاه نیازمند دادههای دقیقی در حوزههای اجتماعی بودهام، سخاوتمندانه وقت و انرژیاش در اختیار بوده، تحلیلهای دقیقش راهگشا و همیشه آرشیوش پر از گزارشها و مستنداتی که دادههای وضعیت اجتماعی را در حوزههایی مثل فقر و نابرابری و آموزش و بهداشت و بیمه و بازنشستگی که همگی مرتبط با تخصص اصلیاش یعنی «سیاستگذاری اجتماعی» بوده، گردآوری کردهاند؛ دادهها به کنار؛ تحلیلهای زمینهمند و تاریخیاش از سرنوشت «سیاستگذاری اجتماعی در ایران» و بیمها و امیدهای این حوزه در آیندۀ ایران، در کنار دغدغههای انسانی و اجتماعیاش برای کاهش نابرابری و محرومیت در جامعه و شخصیت آرام و نجیب و صبور و اخلاقیاش، او را تیپایدهآل «معلم دانشگاه» ساخته است. مجموعۀ مباحث او دربارۀ چگونگی عقبنشینی دولتهای مختلف از مسئولیتهای اجتماعیشان در حوزههایی مانند بهداشت و آموزش و جایگزینی ایدۀ «مسئولیت اجتماعی» با «بنگاهداری» در بخشهای اجتماعیِ دولت مانند «صندوقهای بازنشستگی» در زمرۀ مهمترین آسیبشناسیها در مورد یکی از ابربحرانهای امروز جامعۀ ایران یعنی بحران در صندوقهای بازنشستگی است. نقدهای او بر آنچه در اثر عقبنشینی از «سیاستگذاری اجتماعی» در خودِ کشورهای غربی رخ داده، و مطالعه و توضیح آثار شوم سیاستهای توصیهای نهادهای بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول، همواره نسبت به تبعیت سیاستگذارانِ داخل از نسخههای وارداتی بدون توجه به تبعات آن هشدار داده است. ترجمهها و تألیفهایش هم در زبان فارسی و هم در زبان انگلیسی موجودند و میتوان به آنها رجوع کرد تا بتوان به نقد و ارزیابی برنامۀ پژوهشی او پرداخت. برنامهای که این روزها کمتر از اهمیتِ آن برای جامعۀ فقیر، نابرابر و سرشار از تبعیض و تعارض ایران، سخن گفته شده است. رضا نیز همچون آرش اباذری در زمرۀ آنهایی است که چندان در سیاستِ روز وارد نشدهاند و تأثیرگذاریشان در حوزۀ سیاست، از مجرای آثار علمیشان بوده است. رضا به معنایِ واقعیِ کلمه جمع «تخصص» در علم و «تعهد» به مردم است.
📌ادامه این یادداشت در لینک زیر می توانید مطالعه فرمایید
🔸1- بارها افراد مختلفی گفته بودند که اجبار مذهبی نه انسانی است، نه دینی است نه میتواند به بهبود وضعیت جامعه در هیچ زمینهای کمک کند. بارها هشدار داده شد بود که نفرتپراکنی در جامعه یگانه ثمرۀ این سیاستها خواهد بود، مثل خیلی سیاستهای دیگر. حتی قاطبۀ قمنشینان در آخرین اجرایِ یکی از مهمترین نمادهای اجبار مذهبی ترجیح دادند غالباً سکوت کنند و حسابشان را از ایندست سیاستها جدا کنند. با اینهمه این سیاست با شدتی بیشتر از گذشته اجرا شد تا به جامعه این پیام را منتقل کند: میخواهیم به زور جامعه را به شکلی که میخواهیم درآوریم، هیچچیز دیگری مهم نیست.
🔹2- «زور» بدون هیچ نیازی به توجیه و مشروعیت، کار «توجیه و ارشاد» را پیش میبرد و قطب دیالکتیکیاش یعنی نفرت را در بخش بزرگی از جامعه تقویت میکند. مردم بیپناهتر، مستأصلتر، عصبیتر، عاصیتر و معترض ترمیشوند. مجریان این سیاستها، هر چه بیشتر به زور خود اتکا میکنند. حتی بازی عوض کردن معنای کلمات دیگر بیمعنا شده است. کمتر کسی هست که معنای «توجیه و ارشاد» را نفهمد. آنها اما تصمیم خود را گرفتهاند. دیالکتیک زور و نفرت، تقابل جامعه و حکومت را روزانه شدیدتر میکند. هم در اقتصاد و هم در فرهنگ. اگر برخی فکر میکنند میتوانند افکار عمومی را از زمین اقتصاد به زمین فرهنگ بکشانند اشتباه میکنند. هم اقتصاد و هم فرهنگ عرصۀ دیالکتیک زور و نفرت است.
🔸3- خونی دیگر، بیگناه به زمین ریخته میشود. به دختری جوان ظلم شده است. فقط چند هفته پس از نمایشِ صورتِ کبودِ دختری دیگر. در آستانۀ اربعین حسینی. روزی که تشیع بر ظلمِ تاریخیِای که بر او رفته است عزاداری میکند و عاشورا و پس از آن را روایت میکند. روایتِ ظلم به دخترانِ جوان، همواره یکی از اجزاء مهم این روایت بوده است. سوگ شیعی، روایتِ اعتراض به ظلم است. دستِکم در روایتی که انقلاب 57 را محقق کرد و به استبداد و شکنجه و ظلم و بیقانونی رژیمِ پهلوی نه گفت. همهچیز اینجا نمادین است. حالا اما عزادارانِ حسین از این عرصه اغلب غایبند. در حالی که صدایشان از هر زمان دیگری بلندتر، تصویرشان از هر زمان دیگری دیدنیتر و موکبها و هیئتهاشان از هر زمان دیگری فراوانتر است. آنها روضۀ که و چه را میخوانند، اگر از عرصۀ اعتراض به ظلم غایبند؟ مذهب، خواسته و ناخواسته با «زور» یکی میشود و اگر به ظلم اعتراض نکند هر چه بیشتر با «زور» یکی میشود.(1) مذهبی که قدرتِ هیچبازدارندگی ندارد. نه میتواند جلو ریختهشدنِ خون بیگناهی را بگیرد و نه حتی به آن اعتراض میکند: قدسیِ تقدسزداییشده. قدسی که هست اما حریم و حرمت ندارد. شریعتی هنوز میتواند وضع ما را توضیح دهد. تشیع سیاهی که هست و تشیع سرخی که حالا شاید بیقدرتتر از هر زمان دیگر باشد. انسانِ مذهبی به کنار، هر آزادهای باید به ظلم اعتراض کند. باید به اجبار مذهبی اعتراض کند.
🔹4- از نفرت میتوان نیرویی ساخت برای ساختن. به شرط ایستادن و با صدای بلند ظلم را نخواستن. به شرط فراموش نکردن. چرخۀ دیالکتیکِ زور و نفرت را زمانی میتوان شکست که نفرت را به نیروی حرکتِ جمعی بدل کنیم، برای تغییر. برای آزادی، برای عدالت. برای خیالِ آیندهای که برایش باید دور هم جمع شویم. خیالات کنیم و با آن خیالات جامعه شویم. جامعه، جز با جمعها، جامعه نمیشود. در غیر این صورت، نفرت فرسودهمان میکند، بغضها در گلو میخشکد و اوضاع هر روز بدتر میشود. بالاتر از سیاهی هم رنگی هست. (1) در لحظاتی که این متن نوشته میشود صدایِ اعتراضِ برخی چهرههای مذهبی حوزوی و غیرحوزوی نظیر آیتالله محقق داماد، آیتالله بیات زنجانی، مصطفی دلشاد تهرانی، مهدی نصیری، مرتضی کیا، محسن حساممظاهری و خیلیهای دیگر بلند شده است. شاید با افزایش چنین چهرههایی بتوان امید داشت، مذهب و زور، در ذهن و زبان جامعه یکی نشوند.
🔷🔸در نقدِ برخورد با معلمان و دیگر اقشار اجتماعی: تداومِ سیاستِ بیحاصل
🖋آرمان ذاکری
🔸1- جامعۀ ایران برای مدت زمانی طولانی است که زیر ضرب فشارهایِ ناشی از سیاستهای نادرست اقتصادی، فساد گستردۀ درون ساختار و تحریمهای گستردۀ خارجی قرار دارد. ترکیب این عوامل، موجب شکلگیریِ الیگارشیِ صاحبقدرتی در ساختارِ سیاسیِ-اقتصادی کشور شده که راه را بر هرگونه تغییر اساسی در مسیرهای کلان کشور بسته است.
🔹2- جامعۀ ایران به سرعت فقیر و ناتوان شده است. به گفتۀ دکتر احمد میدری معاون سابق وزارت رفاه، بیش از 3 میلیون نفر از جمعیت کشور،(حدود 4 درصد جمعیت) در شرایط فقر شدید به سر میبرند. یعنی از تأمین حداقل لازم برای خوراک خود ناتوانند.(گفت و گوی ویژۀ خبری، 10/12/1400) بنابر گزارش مرکز پژوهشهای مجلس کشور در سال 1398 و قبل از آغاز کرونا، یک سوم جمعیت کشور یعنی 27.6 میلیون نفر زیر خط فقر قرار داشتهاند.(وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، گزارش کرونا، نیروی کار و حمایت اجتماعی، گزارش نوزدهم، 20/11/1399). در تهران، 40 درصد جمعیت با فقر مسکن روبهرویند(یعنی بیش از 30 درصد از هزینههای ماهیانۀ آنها به مسکن اختصاص مییابد.) تداوم تورم پیوستۀ بالای 20 درصد به مدت چند سال، در عمل کار کردن را از معنا تهی کرده است. فقط صاحبان سرمایه(ملک، طلا، کالا، دلار و ... )اند که میتوانند به میزانِ بهرهمندیِ غیرمصرفی از چنین کالاهایی از خطر فقیرشدن در امان بمانند و از مواهب تورم بهرهمند شوند.
🔸3- شکستِ «کار» در برابرِ «تورم» در عمل روحیه و انگیزۀ کار کردن را در بسیاری از اقشار جامعه از بین برده است. مقابله با این حد از تورم برای مردم معمولی، طی هیچ مکانیسمِ کسبِ درآمدِ ناشی از کار ممکن نیست. در چنین شرایطی یگانه راه فرار، «یکشبه پولدار شدن» است؛ هجوم به دنیای بورس و بعد از آن رمزارز و دیگر مکانیسمهای یکشبه جهیدن از یکسو و فساد از سوی دیگر فراگیر میشود. نزاع برای متصل شدن به الیگارشیِ اقتصادی-سیاسی حاکم شدیدتر میشود. اما اکثریت مردم از این اقلیت جدا میمانند، بیبهره از رانتِ پست و وام و پاداش و ارز. حتی اگر فرض کنیم بخشهایی از ساختار آلوده به فساد نشده باشند، به حاشیه میروند و دیده نمیشوند. آنها در یک کلیت بیمعنا، معناداریشان را از دست میدهند.
🔹4- اقشارِ مختلفِ جامعه شدیداً احساسِ تبعیض و نابرابری میکنند و از ریاکاریای که همهروزه با آن روبهرو میشوند خستهاند. آمارِ دریافتیهای نجومیِ مدیرانِ کشور، مقاومتِ سرسختانۀ اغلبِ آنها در برابرِ شفافیت در پرداختها، سبکِ زندگیای که اکنون پنهان کردنِ آن دشوار شده است، لیست عریض و طویل بدهکاران بانکی که عامۀ مردم با دشواریِ شمردنِ تعداد صفرهایِ آن روبرویند، نزاعهای خشن و بیرحمانه برای رسیدن به پستهای اداری، فقط بخشی از عواملی است که بخش بزرگی از جامعه را به این نتیجه رسانده است که با الیگارشیِ ریاکاری روبهروست که زیر لوای شعارهای ایدئولوژیک، مشغول کارهای دیگری است. تعارضِ حادِ میانِ این نمودها با دعوتِ همهروزۀ مردم به اخلاق و تحمل و پارسایی برای مردم غیرقابل تحمل میشود. 5- نیروهای حاضر در ساختار قدرت هیچ چشمانداز روشن و معناداری برای خروج از وضعیت به جامعه نشان نمیدهند. ناتوانیِ ساختار قدرت در حل مشکلات مردم از افزایشِ قیمتِ اقلامِ معیشتی گرفته تا افزایش چند ده میلیونیِ یکشبۀ قیمت خودرو و هزاران مسئلۀ کوچک و بزرگ دیگر، هر روز بیش از گذشته به چشم مردم میآید. بیاعتمادی میان مردم و ساختار قدرت بیشتر میشود.
داستانِ تکراریِ اخراج: اینجا دیگر هیچچیز جدید نیست ... دربارۀ آرش اباذری
✍️ آرمان ذاکری
1- داستانی است تکراری؛ از «دوازده استاد دانشگاه تهران» و در رأس آنها مرحوم مهندس بازرگان که در رژیم شاهِ به سر کار برگشته پس از کودتای 28 مرداد به دلیل اعتراض به کنسرسیوم نفتی اخراج شدند و البته در آن زمان دکتر علیاکبر سیاسی رئیس وقت دانشگاه تهران در برابر این اعتراضها و حمله به دانشگاه در 16 آذرماه مقاومت کرد تا به زور و ضرب تغییرِ قانونِ انتخابِ رئیس دانشگاه در مجلسِ دستنشانده او را برکنار کردند، تا انبوهِ اخراجیهایِ دورۀ انقلاب فرهنگی که تا امروز نه فقط ساختارِ قدرتِ رسمی، بلکه اغلبِ تاریخنویسانِ «شفاهی» و «کتبی» چندان تمایلی به پرداختن به چگونگیِ اخراجِ آنها و نقش شخصیتهای مختلف در سطوح متفاوت در آن اخراجها ندارند، تا اخراجهای بعد از حوادث سال 1388 و حالا باز اخراجهایی دیگر. نه فقط افراد زیادی اخراج شدهاند بلکه افراد بسیاری نیز از تحصیل و تدریس در دانشگاه بازماندهاند و همیشه بندها و تبصرهها و اختیاراتی پیدا میشوند که اخراجها را توجیه کنند، اخراجهایی که همواره یک ویژگی مشترک داشتهاند: اخراجیان بهرغم همۀ اختلافهای فکری و سیاسی و با وجود همۀ تفاوتها در علل «صوری» اخراج، از یک اردوگاه فکری و سیاسی معین که بیشترین نزدیکی را به هستۀ سخت قدرت در دورههای مختلف داشته است، «نیستند». همین تجربۀ تاریخی است که برای بخش بزرگی از افکار عمومی و دانشگاهیان هرگونه استناد به بند و تبصره و قانون را در این اخراجها بیاعتبار میکند و این دست استدلالها را به «بهانهجویی» برای حذف مخالفین تنزل میدهد. در نزدیک به دو دههای که در دانشگاههای کشور تحصیل و تدریس کردهام، همواره دربارۀ اخراجها استدلالها و زمزمههایی -اغلب مبهم و زمزمهشونده بین افراد نه رسمی وشفاف- شنیدهام: رکود علمی، رعایت نشدن فلان بند و تبصره، نداشتن مقالۀ فارسی و انگلیسی، پاسخ منفی به استعلام، رد شدن در گزینش، عدم موافقت فلان هیئت و بهمان شورا. استدلالها به کنار؛ داوریِ کلیام پس از دو دهه ساده است: قانونی در کار نیست. اینجا قوانین در ذهنیت بخش بزرگی از افکار عمومی اعتبار و کارایی خود را از دست دادهاند. قدرت است که به شیوهای عریان بر افراد حد میزند.
2- آرش اباذری فارغالتحصیل رشتۀ پزشکی از دانشگاه تهران در سال 2005 است. به دلیل علاقه به حوزۀ علوم انسانی، تغییر رشته میدهد؛ کارشناسی ارشدش را در رشتۀ فلسفه در دانشگاه اسکس در انگلستان(2008) و دکترایش را در رشتۀ فلسفه در دانشگاه جان هاپکینز در آمریکا میگذراند(2017)؛ کتابی را با نام «هستیشناسی قدرت نزد هگل: ساختار سلطۀ اجتماعی در سرمایهداری»(2020) با انتشارات کمبریج منتشر میکند؛ مقالاتی در همین زمینه در نشریات مختلف مینویسد و در گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تدریس میشود. سوابقِ او کاملاً روشن است. چهرهای سیاسی نیست و باید او را در قامت یک آکادمیسین حرفهای دید. مدرس فلسفههای کلاسیک. در این سالها آثار فلاسفه ای چون کانت و هگل تدریس کرده و کلاسهایش از جانب دانشجویان اقبال یافته و فضای جدیدی را در گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف به وجود آورده است. اخراج او تا حدود زیادی تعجبآور است. از جمله معدود اخباری که این روزها منتشر میشود و میتوان از لابهلای آن خطوطی از دلایل اخراج او را مشاهده کرد مصاحبهای است از یک عضو سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی و گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف با خبرگزاری فارس به تاریخ سوم شهریور 1399. وی در این مصاحبه با اشاره به «حاکمیت تفکر غربگرا» در دانشگاههای کشور اشاره کرده است «متاسفانه اخیراً گروه در مقام جذب فردی است که اولاً سابقۀ روشنی ندارد و ثانیاً با تخصص در فلسفههائی نظیر فلسفۀ هگل، که بکار علوم نمیآید، جذب او اولویت ندارد. بعضی افراد در دانشگاه با ترویج و تبلیغ یک کتاب او در مورد هگل چاپ دانشگاه کمبریج، اورا خیلی بزرگ کردند، و البته در این بزرگ نمائی بعضی افراد مشکوک اسلامستیز خیلی سهم داشتند. چرا رئیس دانشگاه روی جذب این قبیل افراد اصرار دارد، افرادی که با تخصص آنها بیگانه است؟». البته مشکل ایشان فقط با سوابق غیرروشن و فلسفۀ قارهای نبوده است. ایشان در همان مصاحبه تکلیف فلسفۀ تحلیلی را هم روشن کردهاند «به فاصلۀ در نیمسال بعد از بازنشستگی من جناب دکتر آزادگان از استاد ارجمندشان جناب دکتر وحید دستجردی دعوت کردند که فلسفۀ تحلیلی را تدریس کنند، درسی که به نظر من فقط هدفش ترویج فلسفۀ تحلیلی بود که به نحو مورد نظر ایشان بکار علم نمی آید.» در حقیقت در چند خط طومار دو نحلۀ اصلی فلسفۀ غرب در قرنِ بیستم یعنی فلسفۀ تحلیلی و فلسفۀ قارهای در هم پیچیده شده است.