کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود

#قسمت_سوم
Канал
Религия и духовность
Образование
Социальные сети
Другое
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
@quran_sutПродвигать
147
подписчиков
2,53 тыс.
фото
461
видео
2,24 тыс.
ссылок
💠 قالَ رَسُولَ الله: «...إِنِّی تَارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَین کتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَهْلَ بَیتِی عِتْرَتِی..» 🔰 پیج اینستاگرام کانون : 🔹 instagram.com/quran_sut
کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
🌒🌓🌔🌕 🌷💐🌸 🌹 🌺 شاهرخ،حرّ انقلاب اسلامی 1⃣ #قسمت_دوم ⬅️ #آبادان 🗣 خانم مینا عبداللّهی(مادر شهید) 📝سال دوم دبیرستان بود.قد و هیکل شاهرخ از همه بچه ها درشت تر بود.خیلی ها در مدرسه از او حساب می بردند،اما او کسی را اذیت نمی کرد.یک روز وارد خانه شد و بی مقدمه…
🌒🌓🌔🌕
🌷💐🌸
🌹
🌺


شاهرخ،حرّ انقلاب اسلامی

1⃣ #قسمت_سوم
⬅️ #با_بچه_های_محل
🗣 برادر شاهرخ

📝آن زمان مردم و به خصوص جوان ها خیلی با هم بودند.بچه های هر محل با هم بودند و احترام بزرگ تر ها را داشتند و از هم حساب می بردند.توی خیابان پرستار،خیلی از جوان های محل عاشق و مرید شاهرخ بودند.هر چی که او می گفت همه گوش می کردند.شاهرخ از همه بزرگ تر و درشت تر بود.دل به دلِ بچه های محل می داد و برایشان خرج می کرد.

📝همیشه هم رفتار هایی داشت که باعث خنده ی رفقا می شد.برای همین مسائل بود که هیچ وقت تنها نمی شد.همه با او بودند.یک بار می خواستیم برویم استخر.ما توی محل یک استخر داشتیم که در تابستان پر از جوان های محل می شد.شاهرخ به ما گفت بروید من هم الان میام.وقتی توی آب شنا می کردیم،یک دفعه دیدیم شاهرخ سوار بر یک الاغ وارد محوطه ی استخر شد.همه داشتند می خندیدند.بعد پیاده شد و الاغ را کنار دیوار گذاشت و خودش پرید توی آب.

📝بعد از کمی آب تنی کردن،رفت سراغ الاغ و شروع کرد به شستن حیوان‌.مسئول استخر که از سرهنگ های رژیم گذشته بود با عصبانیت وارد محوطه شد و گفت: کدوم خری این الاغ رو آورده توی استخر؟ یکی از ناجی های کنار استخر گفت: این کارِ شاهرخ ضرغامه.مسئول استخر نگاهی به قد و بالایش کرد.او از قبل چیز هایی درباره شاهرخ شنیده بود.شاهرخ هم برگشت و او را نگاه کرد.مسئول استخر گفت اگه ایشون آورده عیبی نداره.

📝یک بار دیگر هم با خودش چند تا بچه گربه آورد توی استخر و حسابی آن جا را به هم ریخت.اما کسی جرات برخورد با او را نداشت.در کنار این کارها،شاهرخ بارها در جمع بچه ها وارد می شد و آن ها را غیر مستقیم نصیحت می کرد.یک بار در جمع بچه های محل بودیم که یک دختر جوان از آن طرف محل در حال عبور بود.چند نفری برگشتند تا او را نگاه کنند.شاهرخ عصبانی شد و چند تا فحش به اون ها داد.بعد گفت: بی غیرت ها،شما توی محل باید موش باشید؛یعنی هیچ کس از شما بدی نبینه.بیرون محل اگه خواستید شیر باشید.

#ادامه_دارد

🆔 @quran_sut
🌸🍀🌺🌹🌷
📝
📖
📚
📔
#راه_زندگی

1⃣#قسمت_سوم
⬅️ #آزاد_اسیر_برد‌ه_آزاد

💠گاهی بندها و رشته های درونی،انسان را به قید می کشد و برده می سازد.بردگانِ لوکس، اتوکشیده، درس خوانده و پولدار زیادی را می توان در جامعه دید.
آنچه انسان را #آزاد می سازد، رهایی از دام حرص و کمند دست و پاگیر آز است.

🔵 اگر کسی از «گنج قناعت» برخوردار باشد و دست طمع پیش این و آن دراز نکند، حتی اگر غلام و برده هم باشد، عزیز است و ریشهٔ عزتش همان آزادگی از قید طمع و افزون خواهی است.

🔶گرفتاران طمع، یا برای حفظ آنچه «دارند» با برای رسیدن به آنچه «ندارند» در عین توانگری و تمکّن، همچنان چشمشان به دست این و آن است و همین حرص و طمع آنان را به #ذلت_بردگی می کشد.

گزاف نیست سخن مولای متقیان علی(ع) که انسان قانع «آزاد» است و اهل طمع «برده»

⚪️ بنده اگر قناعت کند آزاد است، آزاد اگر طمع داشته باشد برده است.
🔰 #امیرالمؤمنین‌(ع)
📚 غررالحکم،جلد۱،صفحه۱۱۳

🌸 @quran_sut
کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
Photo
چند صباحی‌ست که می‌خواهیم برایت یک دل سیر درد دل کنیم و از تمام د غد ! غ ه ه ا ی مان بگ و ی یم
می‌بینی؟ اما زبان‌مان عاجز می‌شود
مدت‌هاست نمی‌فهمیم؛
واژه‌ها مرده‌اند، فقط داریم با اجسادشان بازی می‌کنیم
مدت‌هاست معنی نمی‌دهند
برگرد!

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🙏🏻...


#داستانک
#مدتهاست_نمی_فهمیم ، #قسمت_سوم


📎 http://ahrargroup.com

🔰 @k_e_quran_etrat
رمان دا قسمت 3
@iranhejab
📕🎼 #رمان_صوتی ، #داستان ، #دا
#قسمت_سوم

⭕️هر روز یک قسمت از این رمان صوتی را در این کانال بشنوید.


🔰 @k_e_quran_etrat
📕🎼 #رمان_صوتی ، #داستان ، #دا
#قسمت_سوم

⭕️هر روز یک قسمت از این رمان صوتی را در این کانال بشنوید.


🔰 @k_e_quran_etrat
💠 #داستان ...

#نوجوان_وهابی
#قلمرو_دشمن

#قسمت_سوم : ( #قلمرو_دشمن)
.
.
بعد از گرفتن پذیرش و ورود به یکی از حوزه های علمیه عربستان، تمام فکرم شده بود که چطور به ایران برم که خانواده ام، هم متوجه نشن؟ ..
.
سه ماه تمام، شبانه روزی و خستگی ناپذیر، وقتم رو روی یادگیری زبان فارسی و تسلطم روی عربی گذاشتم ... و همزمان روی ایران، حوزه های علمیه اهل سنت و شیعه و تاریخچه هاشون مطالعه می کردم ... تا اینکه بالاخره یه ایده به ذهنم رسید ... .
با وجود ترس شدید از شیعیان و ایران ... از طرف کشورم به حوزه های علمیه اهل سنت درخواست پذیرش دادم تا بالاخره یکی از اونها درخواستم رو قبول کرد ..
.
به اسم تجدید دیدار با خانواده، مرخصی گرفتم ... وسایلم رو جمع کردم و برای آخرین بار به دیدار خانه خدا رفتم ... دوری برام سخت بود اما گفتم: خدایا! من به خاطر تو جانم رو کف دستم گرفتم و به راهی دارم وارد میشم که ... .
.
به کشورم برگشتم ... از ترس خانواده، تا زمان گرفتن تاییده و ویزای تحصیلی جرات نمی کردم به خونه برگردم ... شب ها کنار مسجد می خوابیدم و چون مجبور بودم پولم رو برای خرید بلیط نگهدارم ، روزها رو روزه می گرفتم ... .
.
بالاخره روز موعود فرا رسید ... وقتی هواپیما توی فرودگاه امام خمینی نشست، احساس سربازی رو داشتم که یک تنه و با شجاعت تمام به خطوط مقدم دشمن حمله کرده ... هزاران تصویر از مقابل چشم هام رد می شد ... حتی برای سخت ترین مرگ ها، خودم رو آماده کرده بودم ... .
.
هر چیزی رو تصور می کردم؛ جز اینکه در راهی قدم گذاشته بودم که ... سرنوشت من، دیگه توی دست های خودم نبود ...
.
.

◀️ #ادامه_دارد ...

✒️ @k_e_quran_etrat