کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود

#با_بچه_های_محل
Канал
Логотип телеграм канала کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
@quran_sutПродвигать
147
подписчиков
2,53 тыс.
фото
461
видео
2,24 тыс.
ссылок
💠 قالَ رَسُولَ الله: «...إِنِّی تَارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَین کتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَهْلَ بَیتِی عِتْرَتِی..» 🔰 پیج اینستاگرام کانون : 🔹 instagram.com/quran_sut
کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
🌒🌓🌔🌕 🌷💐🌸 🌹 🌺 شاهرخ،حرّ انقلاب اسلامی 1⃣ #قسمت_سوم ⬅️ #با_بچه_های_محل 🗣 برادر شاهرخ 📝آن زمان مردم و به خصوص جوان ها خیلی با هم بودند.بچه های هر محل با هم بودند و احترام بزرگ تر ها را داشتند و از هم حساب می بردند.توی خیابان پرستار،خیلی از جوان های محل…
🌒🌓🌔🌕
🌷💐🌸
🌹
🌺


شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی

1⃣ #ادامه_قسمت_سوم
⬅️ #با_بچه_های_محل
🗣 برادر شاهرخ

📝از دیگر رفتار های شاهرخ که بقیه دوستان هم شاهد بودند،احترام بیش از حد به مادر بود.شاهرخ در حالی که دوستانش او را می دیدند مثل یک بچه کوچک با مادرش برخورد می کرد.همه شاهد بودند که مادرِ ما بعضی وقت ها در ‌جلوی جمع چیزی از مادر می خواست و او هم سریع انجام می داد.

📝مثلا،ما یک عمه داشتیم که در خیابانِ ایران،حوالی میدان شهدا،ساکن بود.این پیرزن خیلی کوچک و ضعیف بود.مادر ما به شاهرخ توصیه کرده بود که هر هفته به او سر بزن و اگر شد او را به خانه ما بیار.شاهرخ همیشه به این توصیه گوش می کرد.یک بار شاهرخ به خانه عمه رفته بود و قرار بود او را به خانه ما بیاورد‌.هنوز آن صحنه را خوب به یاد دارم.شاهرخ عمه را روی دو دست خود گرفته بود! گویی یک نوزاد را در دست گرفته و به سمت خانه آمد.او فاصله دو کیلومتری خانه عمه تا خانه ما را این گونه پیاده آمده بود تا حرف مادر را گوش کرده باشد.این ماجرا بارها تکرار شد.

📝یکی دیگر از ویژگی های شاهرخ که در ذهن من مانده،مربوط به زمانی بود که در خانه سفره پهن می شد و می خواستیم غذا بخوریم.شاهرخ بیشترِ مواقع بهانه های الکی می آورد و دیر سر سفره می آمد! نمی دانستم چرا،حتی بعضی مواقع خودش را بیخود سرگرم می کرد.وقتی ناهار من و مادر و خواهر ها تمام می شد جلو می آمد و حسابی غذا می خورد و سفره را تمییز می کرد.

📝یک بار گفتم: شاهرخ، این چه کاریه که تو دیر میای سرِ سفره.خب زود بیا و کنارِ ما غذا بخور.نگاهی به اطراف کرد.مطمئن شد کسی دور و اطراف ما نیست.گفت: پسرِ خوب،من صبر می کنم مامان و بچه ها غذا بخورن و سیر بشن،بعد بیام جلو.شاید من خیلی غذا بخوام و غذا برای شما کم باشه.برای همین صبر می کنم شما و مامان سیر بشید بعد بیام جلو.این طوری خیالم راحته و هر چی مونده می خورم.تا حالا فکر می کردم از سر بی توجهی دیر میاد سر سفره ولی فهمیدم چقدر به همه مسائل توجه دارد.


🆔 @quran_sut
کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
🌒🌓🌔🌕 🌷💐🌸 🌹 🌺 شاهرخ،حرّ انقلاب اسلامی 1⃣ #قسمت_دوم ⬅️ #آبادان 🗣 خانم مینا عبداللّهی(مادر شهید) 📝سال دوم دبیرستان بود.قد و هیکل شاهرخ از همه بچه ها درشت تر بود.خیلی ها در مدرسه از او حساب می بردند،اما او کسی را اذیت نمی کرد.یک روز وارد خانه شد و بی مقدمه…
🌒🌓🌔🌕
🌷💐🌸
🌹
🌺


شاهرخ،حرّ انقلاب اسلامی

1⃣ #قسمت_سوم
⬅️ #با_بچه_های_محل
🗣 برادر شاهرخ

📝آن زمان مردم و به خصوص جوان ها خیلی با هم بودند.بچه های هر محل با هم بودند و احترام بزرگ تر ها را داشتند و از هم حساب می بردند.توی خیابان پرستار،خیلی از جوان های محل عاشق و مرید شاهرخ بودند.هر چی که او می گفت همه گوش می کردند.شاهرخ از همه بزرگ تر و درشت تر بود.دل به دلِ بچه های محل می داد و برایشان خرج می کرد.

📝همیشه هم رفتار هایی داشت که باعث خنده ی رفقا می شد.برای همین مسائل بود که هیچ وقت تنها نمی شد.همه با او بودند.یک بار می خواستیم برویم استخر.ما توی محل یک استخر داشتیم که در تابستان پر از جوان های محل می شد.شاهرخ به ما گفت بروید من هم الان میام.وقتی توی آب شنا می کردیم،یک دفعه دیدیم شاهرخ سوار بر یک الاغ وارد محوطه ی استخر شد.همه داشتند می خندیدند.بعد پیاده شد و الاغ را کنار دیوار گذاشت و خودش پرید توی آب.

📝بعد از کمی آب تنی کردن،رفت سراغ الاغ و شروع کرد به شستن حیوان‌.مسئول استخر که از سرهنگ های رژیم گذشته بود با عصبانیت وارد محوطه شد و گفت: کدوم خری این الاغ رو آورده توی استخر؟ یکی از ناجی های کنار استخر گفت: این کارِ شاهرخ ضرغامه.مسئول استخر نگاهی به قد و بالایش کرد.او از قبل چیز هایی درباره شاهرخ شنیده بود.شاهرخ هم برگشت و او را نگاه کرد.مسئول استخر گفت اگه ایشون آورده عیبی نداره.

📝یک بار دیگر هم با خودش چند تا بچه گربه آورد توی استخر و حسابی آن جا را به هم ریخت.اما کسی جرات برخورد با او را نداشت.در کنار این کارها،شاهرخ بارها در جمع بچه ها وارد می شد و آن ها را غیر مستقیم نصیحت می کرد.یک بار در جمع بچه های محل بودیم که یک دختر جوان از آن طرف محل در حال عبور بود.چند نفری برگشتند تا او را نگاه کنند.شاهرخ عصبانی شد و چند تا فحش به اون ها داد.بعد گفت: بی غیرت ها،شما توی محل باید موش باشید؛یعنی هیچ کس از شما بدی نبینه.بیرون محل اگه خواستید شیر باشید.

#ادامه_دارد

🆔 @quran_sut