پولک سرخ

Канал
Логотип телеграм канала پولک سرخ
@polaksorkhПродвигать
223
подписчика
پولک سرخ
- نظر و نگاه برخی از روشنفکران نویسندگان برجستهٔ ایران در سال ۱۳۵۸. آن‌ها از دولت بازرگان انتقاد می‌کنند که چرا به اندازهٔ کافی انقلابی نیست و شدت عمل بیشتری به خرج نمی‌دهد:
مطالعه‌ی‌عمیق‌نداشتن،آزادگی‌در‌اندیشه‌نداشتن‌و‌پیرو‌شعار‌و‌شور‌بودن‌و‌نه‌تعقل‌و‌تحقیق‌و‌پیرو‌آن،‌جو‌گیر‌شدن‌در‌حد‌نو‌جوان‌ها‌و‌جوان‌های‌چند‌کتاب‌خوانده‌در‌این‌اظهار‌نظر‌عالی‌جنابان‌آشکار‌است.پولک سرخ
https://t.center/polaksorkh
‏هرجور حساب میکنم این دنیا یه نوح دیگه میخواد
این دنیا دیگه جای موندن نیست...


Join → @Aparat_Tv 📺
راست یا دروغ یک جا خواندم امروز روز روءیا هاست. روءیا های من مثل فیلم بسیار زیبای کرو ساوا- فیلم روءیا ها- اپیزود های مختلف دارد. فردی و جمعی. یکی از جمعی هایش این است که از این خیل بی شمار زمامدار کشور یکی شان بلند می شود می رود زندان و دست آن دختر خبرنگاری که خبر دستگیری و جوانمرگی مهسا امینی را به گوش مردمان رساند می گیرد، بیرونش می آورد و با شرمندگی و شرمساری می گوید ممنونم، ممنونم که نگذاشتی این جرم و جنایت پوشیده بماند و ...! شما فکر می کنید این روءیایی سنگین و نشدنی است؟ گمان نمی کنم. به قول سهراب سپهری یک سر سوزن مهربانی ( و شعور و فهم و خرد)می خواهد و چشمهایی که توان خیس شدن داشته باشند از حادثه ی عشق. و اما انگار مشگل سر همان یک سر سوزن است و آن یک قطره اشک ناب، جوشیده از دل زخم خورده،آزادگی‌اندیشه ،دور از دریچه ی دوربین ها.https://https://t.center/polaksorkh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺️عبدالکریمی، استاد دانشگاه در سیما:

اگر تا حال به مردم نریختند ارکان حکومت را به هم بریزند بخاطر خرد ایرانی است

جوانی به من می گوید حتی نمی توانم آرزوی یک خانه را داشته باشم! با این جوان با چه زبانی می شود صحبت کرد؟

مسولان کشور بخاطر دو تار مو احساس خطر می کنید ولی در برابر این بی عدالتی سکوت می کنند و این بخاطر فاسد شدن بعضی از نیروهای انقلاب است

بعضی‌ها در ۴۰-۵۰ سال گذشته هیچ نداشتند و اکنون صاحب چند هزار میلیارد ثروت هستند، گفتمان انقلاب چرا نسبت به اینها بی‌تفاوت است؟
Forwarded from هزاوه تلگرام (Iraj)
▫️آیت الله علم الهدی: آنچه در مسئله حکمرانی دینی چشم‌پر کن ‌تر از بقیه مسائل هست مسئله حجاب است. عناصر و جریان‌هایی که می‌خواهند بی‌حجابی را ترویج کنند اینها دشمن دین خدا هستند.

▫️کشور در یک پیمان تجارتی جهانی متصل شده و تا اندازه‌ای نسبت به تحریم‌ها مصونیت پیدا کرد. دشمن برای اینکه مردم ما لذت این پیروزی را درک نکنند قصه بی حجابی را مطرح کرد .

نامه ای به جناب علم الهدی
سلام عليکم،
اولا که اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله
ثانیا اگر از احوال ما جویا باشید خوبیم خدا را شکر، ملالی نیست جز دوری روی شما که امیدواریم آن هم میسور گردد
ثالثا ما هم با هنجارشکنی مخالفیم، هنجار مسئله ای فرهنگی است و راه پیشگیری از ناهنجاری هم راهکار فرهنگی می خواهد و ارائه راهکار فرهنگی هم متخصص می خواهد، هنجار باید درونی شود، با مشروعیت موافقیم اما مشروعیت مقبولیت لازم دارد
رابعا بیاییم و هر که را چیزی گفت دشمن نشماریم
خامسا قبلا عرض کردم ما کاملا بلاتکلیفیم برای رفع این بلاتکلیفی به فلسفه اجتماعی نیاز داریم، فلسفه سیاسی و حتی بازنگری در تئوری های اقتصادی

@hezavegram
#هزاوه
اسم شخص را به فردی یگانه و ویژه مبدل می کند، کسی که گذشته و آینده، نیاکان و احتمالا اختلاف، پیروزی ها و شکست هایی دارد. انسان ها همان اسمشان هستند، به اسمشان افتخار می کنند، آن را هزاران بار در زندگیشان تکرار می کنند و خود را با آن کلمه هم ذات می دانند. اولین کلمه ای که بعد از کلمات عمومی "بابا" و "مامان" یاد می گیرند.
الیویا، جاویتز، ایگور، اوا.
اما روح اسم ندارد، حقیقت محض است، برای دوره معینی بدن را اشغال می کند و روزی هم ترکش می کند بی اینکه خدا به خودش زحمت بدهد و روز قضا بپرسد : "تو کی هستی؟" خدا فقط می پرسد: " وقتی زنده بودی، عشق ورزیدی؟"
جوهر زندگی همین است : توانایی دوست داشتن، و نه اسمی که در گذرنامه، کارت ویزیت یا کارت شناساییمان داریم. عرفای بزرگ اسمشان را عوض می کردند و گاهی برای همیشه اسمشان را کنار می گذاشتند. .


#پائولو_کوئیلو

@zehn_bidar1
📛یک بازنشسته یزدی فیش حج‌اش را به قیمت ۶۳میلیون فروخت و ۳زندانی را آزاد کرد.

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید


@hw_tf
Forwarded from اندیشه
- میراث شریعتی


نسل من، با کتاب‌های شریعتی و شیوۀ او وارد جهان اندیشه‌ها شد. این راه، بی‌نهایت جذاب و کوتاه است. مثلا شما از این راه می‌توانی با خواندن یک کتاب یا شنیدن یک سخنرانی، تکلیف خود را با بخشی مهم و معظم از اندیشه‌های فلسفی غرب روشن کنی و با آرامشی شگفت‌انگیز به همۀ آنها بخندی. هگل برای شما در یک جمله خلاصه می‌شود و مارکس در نظر شما رؤیاپردازی شکست‌خورده می‌آید و ابن‌سینا فیلسوفی بی‌درد که ارزش تأمل و درنگ ندارد، و فردوسی شاعری درباری و خرافه‌پرست، و آخوندزاده روشنفکری خودفروخته به دربار عثمانی، و تقی‌زاده خائنی وطن‌فروش. به همین راحتی دربارۀ همه قضاوت می‌کردیم و پرونده‌ها را می‌بستیم و سراغ فیلسوف و نظریه‌پردازی دیگر می‌رفتیم. جرأت احمقانه‌ای که امروز امثال من در قضاوت دربارۀ همه‌ چیز و همه کس داریم، میراثی است که از آن دوران باقی مانده است.

در حوزۀ دین‌شناسی نیز کتاب‌هایی که ما می‌خواندیم به‌واقع انشاهای بلند و پر از ادعاهای آسمان‌خراش بود. در برخی از این کتاب‌ها در یک بند کوتاه، خون چندین مکتب فکری و نظریۀ علمی ریخته می‌شد و ما سرشار از غرور پیروزی و سرمست از توفیقات الهی می‌شدیم.

این روزها گاهی جوان‌ها و میان‌سال‌هایی را می‌بینم که مثلاً دربارۀ یکی از نحله‌های گمنام در فلسفۀ رمانتیسم آلمانی قرن نوزدهم چندین سال می‌خوانند و یک مقاله نمی‌نویسند. چند روز پیش که یکی از آنان را دیدم، گفتم: خدا نسل ما را از روی زمین بردارد تا جا برای شما انسان‌های دقیق و منصف بازتر شود.


- زنده‌یاد رضا بابایی
ــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
آدم بدی نبود. سرش به زندگی اش گرم بود. شوهر کارمند و بچه و خانه زندگی قشنگ و شکل و قیافه اش هم خداییش خوب بود. بیرون که می رفت چادر گل دار می پوشید با کفش پاشنه دار و در عروسی ها هم که چادر از سر بر می داشت و خوب، میل خودش بود. نه کسی به کار او کار داشت و نه او به کار کسی تا این که ، رسیدیم به سال 57 و چادر های گلدار وزیبای خانم غیب شدند. چادر سیاه و زیرش مقنعه چانه دار تا روی کمر و خوب، باز ما گفتیم این جوری می پسندد و دوست دارد و اما او آن جوری که بقیه بودند و می پسندیدند خوش نمی داشت و زبانش هم بطرز عجیبی رشد کرد. نشسته بودی توی خانه ات صدای ایشان را می شنیدی که امر می کرد و نهی می کرد و می برید و می دوخت و چه برش ها و چه دوخت و دوزهایی، خانمان بر انداز. بچه هایش- 5 نفر- همه الحمد للاه رفتند سر کار و اموراتشان خوب و آبرومند گذشت (و می گذرد) و تا که اجل آمد و یقه خانم دیروز و خواهر امروز را گرفت و چند ماهی بستری شد و در این مدت هم زبان همچنان به امر و نهی مشغول بود و یقه چه کسانی را می گرفت؟ هر کس رفته بود عیادتش. و عیادت کننده ها یک من می رفتند صد من باز می گشتند و نگارنده خیال می کند این عیادت ها به قصد دیدن خانم خواهر بود در بستر بیماری و اوفه گفتن و دل خنک شدن و زهی خیال باطل. امیدوار و شنگول وارد اتاق می شدند و عصبی و منگول بیرون می آمدند تا که سر انجام صبر جناب عزراییل سر آمد و خانم خواهر به دیار باقی شتافت و به قبر وارد نشده همه شنیدند که پس انداز و طلا جواهر هر چه داشته و نداشته بخشیده و خوب، البته کسی عنوان نکرد که خانم خواهر این همه پس انداز و طلا جواهر از کجا داشته یا آورده؟ شاید آن زبانی که روز بروز بر طولش افزوده می گشت توانسته بود سر بخورد توی زرگری ها یا صندوق بانک ها و هر چه گیرش می آمده لیس زده و ، چه می دانم. می گفتم، خانم خواهر طبق نوشتجات رمانتیک بعضی سنگ قبر ها غروب نمودند و در مراسم خاک سپاری شان که خیلی هم شلوغ بود، به روایتی بخاطر رستورانی که قرار بود ناهار بدهند و به روایتی دیگر، پیرو همان اوفه . مایل بودند سرازیر گشتن خانم خواهر را در سیاهی گور ببینند و نگارنده روایت اول را بیشتر باور دارد چرا که رفتن به ان رستوران آن هم خانوادگی و دسته جمع برای بسیار ی از حضار امری محال بود. باری، جماعت آمدند و اتفاق جالبی که در این مراسم افتاد این بود که مداح - حتمن که با تذکر کسی - چند بار بلند و بغض آلود رو به همه- زن و مرد و پیر و جوان - کرد که این خانم خواهر دیگر دستش از دنیا بریده و هر کس ازش بدی دیده حلالش کند. مداحه چند بار این را گفت و هر بار این را هم اضافه کرد که اگر موافقید بلند بگید حلاله و کسی نگفت. بجز یکی دو نفر از آن ردیف اولی ها و قبر کن که نمی دانست جریان چیست و از چه قرار است احدی پاسخ نداد. در عوض هی به هم نگاه کردند و به ساعت هایشان. گرسنه شان بود دیگر. یادمان به سرازیری و تاریکی گور باشد.https://https://t.center/polaksorkh
همان جور که سر می چر خاند و نگاه می گرداند و لبخند به لب می آورد و با اعتماد به نفسی نفس گیر به حجابش اشاره می کند یادم به گفتگوی مرحومه آزاده نامداری می افتد، گفتگو با نشریه ایی و بیان این جمله که تیتر شده بود- خدا را شکر که چادری ام. بعد یادم به همکاری می افتد که در مدرسه دخترانه هم چادر از سر بر نمی داشت و اما ، پس از باز نشستگی رویت شد در آنتالیا، بی چادر، بی مقنعه، روسری، شال و پیراهن بی آستین . باز هم هست. یادم به زن جوانی می افتد که در مراسم عروسی اش اجازه نداد عکاس مرد بیاورند و بعد، در مهمانی مختلط رقصید و انصافن خوب هم رقصید. آدمیزاد تغییر می کند، حتی در زمان حیات پیامبرص هم بودند کسانی که دچار تغییر می شدند. اصلن این تغییر انگار با آدمیزاد زاده می شود. به چشم نمی آید و اما هست. گاهی علنن خودش را نشان می دهد و گاه مخفیانه و پنهانی و در هر حال هست و خوشا به حال آن کس که اهرم تغییرش اگر خواست شاخ روی سرش سبز شود می گذارد ،اما اگر خواست دستش را به کژی و تباهی آلوده سازد و نگاهش را به نا پاکی خدمتش می رسد.https://https://t.center/polaksorkh
جناب نقویان در نامه ایی می نویسند ، این چه سریست که نا مسلمانان بی نماز اینقدر انسانند و حیرت می کند از نا انسان بودن خدا باوران نماز خوان. از این گونه چمله ها بسیار شنیده و خوانده ام. می روند اروپا ، امریکا، کانادا و بر می گردند با هزار افسوس که آنها با وجودی که مسلمان نیستند چقدر تمیز، آرام ،مقرراتی ،بی آزار و آن وقت ما، با آنکه مسلمانیم این جور. تفرعن و نخوتی که در پس این حیرت ها و تعجب ها و وا اسفا گفتن ها نهان است برایم همیشه جالب بوده و هست. یک جوری می گویند ما که مسلمانیم و آن ها که مسلمان نیستند که آدم فکر می کند دارند فرشتگان الاهی را با مو جودات زمینی قیاس می کنند که البته قیاسی نا بجا و صد در صد غلط است. باید یاد آور شد، به بعضی ها هم نه که به بسیار ی این نکته را که در تمام ادیان ،آداب عبادی مثل نماز و روزه قید شده و آن کسی هم که بقول شما سکو لار است بر اساس تربیت و آموزش صحیح و زیست در جامعه ایی قانون مدار ، در روابط اجتماعی اش اگر هم بخواهد نمی تواند به حقوق دیگران تجاوز کند. گذشته از این می داند باید وظایفش را بدرستی انجام دهد. هم این آدم خدا نشناس و هم آن خدا باوران نماز خوان روزه بگیر- از هر دین- به این باور رسیده اند که عباد تها برای خلوص و پاکیزگی روح و روان و اندیشه است به شکلی که آدمی از درونش زاده گردد که وقتی کاری برای شما انجام می دهد - مثل پرستار اروپایی جناب نقویان- در مقابل تشکر شما اعتراض کند که تشکر لازم نیست ، من به وظیفه ام عمل کرده ام. بنا بر این اگر عمری نماز خواندی و روزه گرفتی و ... سر سوزنی به این حد از آدمیت نرسیدی اشکالی در کارت هست . اشکالی که با نصب پلاک مسلمانی بر سینه رفع نمی شود. این ها را نوشتم چرا که از شنیدن این جمله- با وجودی که مسلمونم نیستن اما اینقدر ساده، بی ریا، صاف و صادق! اونوقت ما مسلمونها!- از شنیدن این جمله حقیقتن احساس می کنم با یک نازی ،یک داعشی و یا یک کوکلاس کلان سر و کار دارم. خدا به دور!https://t.center/polaksorkh
Forwarded from تمدن ایرانی (ابوالفضل عباسی بانی)
این مطلب در کانال حجت السلام حاج آقا ناصر #نقويان که در كپنهاك پايتخت دانمارك بستری است؛ منتشر شده
مهراب عزیز. هنوز در بیمارستانم.
هر روز در عجبم که این چه سری است که نامسلمانان بی نماز چقدر انسانند و بیشتر در عجبم که چقدر مسلمانان سینه زن و روزه دار در تعریف بی خدایان میگنجند! امروز روز چهارم است بستریم. از بدو ورود چهره های خندان دیدم که گویا خدمت به همنوع را وظیفه غایی خود میدانند. این بیمارستان دولتی است با حقوق و دستمزد دولتی. امروز هوا گرمتر از روزهای دیگر بود. سه پرستار حوری صفت در سه ساعت متفاوت و بدون هماهنگی با دو حوله و یک دست لباس چون برف به اتاقم آمدند و گفتند یک دوش شاید تر و تازه ات کند! و اما دکتر. دیروز باید سی تی اسکن مغزی میشدم. دکتر خودش آمد و همراه با یک نفر از پورترهای بیمارستان تا اتاق اسکن آمد. بعد موقعی که داروی کنتراست وارد رگها میشد دست من را فشرد و آنجا ماند تا اسکن تمام شد و گفت که بعدا همراه با جواب اسکن بدیدارم خواهد آمد. تا آخر وقت صبر کردم اما نیامد. حدود ساعت ۱۱ و نیم شب که فشار خون میگرفتند بیدار شدم و دیدم دکتر در حال معاینه است و کلی هم معذرت خواست که بعلت یک بیمار اورژانسی نتوانسته زودتر بقولش وفا کرده و برای صحبت در مورد جواب اسکن بدیدارم بیاید. این دکتر فوق تخصص بزرگوار، شش ماهه باردار است و علیرغم مرخصی با حقوق و مزایا که برای زائمان دارد، به مرخصی نرفته است. گفت جواب اسکن هیچ معضلی در مغز نشان نداده. من هم با خوشحالی پرسیدم که آیا میتوانم فردا مرخص شوم؟ اجازه نداد و گفت تا سلامت کامل باید بمانم. اینجا تلوزیون بزرگ نصب است و من از دیدن مسابقات فوتبال جام اروپا محروم نیستم. از پنجره اتاق که در طبقه پنجم است بیرون را نگاه میکنم، تا چشم کار میکند سبزی و طراوت و آرامش میبینم. بیمارستان از تمیزی برق میزند و حتی میشود پا برهنه از سرویس دستشویی استفاده کرد. امید، شادی، زندگی، عشق به همنوع از در و دیوار بیمارستان میبارد. دیشب نخ آلارم بالای سرم را کشیدم که بلافاصله پرستار جوانی که اصلیتا نروژیست، بالای سرم پدیدار شد. معذرت خواستم که نمیتوانم مسواکم را پیدا کنم و خواهش کردم کمکم کند (برای من کمی سخت بود که با وجود الکترودهایی که به سینه و شکمم وصل بود خم و راست شوم) لبخندی زد و رفت. فکر کردم که از خواهشم رنجیده، اما باز خوشحال شدم از اینکه حداقل به من خارجی چیزی نگفت و رفت. اما چند دقیقه بعد با یک مسواک نو و یک خمیردندان برگشت و با لبخند آنها را روی میز من گذاشت. باز هم از فکر ناصوابم شرمنده شدم. گفت که حالا من از تو یک خواهش دارم. گفتم که: از تو به یک اشاره، از ما بسر دویدن، در خدمتم. خواهشش این بود که لطفا برای کاری که وظیفه اوست، از او معذرت خواهی نکنم!!

من شرمنده از مسلمانی، شدم آنجا به گوشه ای پنهان!

عجب! نه ادعایی، نه منتی، نه پزی!

چهار روز است که دنبال پیدا کردن نقصی در بیمارستانم. به جان عزیزت قاصرم. بجای اينکه از اینهمه زیبایی و وظیفه شناسی لذت ببرم، چهار روز است که حرص میخورم. چرا ما که میراث داران خرد و تاریخی کهن به درازی تاریخ یونان و روم هستیم و همچنین مدعی مرحمت ائمه اطهار و مفتخر به زیبندگی به گوهر شریف اسلام، اما در مسلمانی به گرد این قوم غیر مسلمان نمیرسیم!!

بگویم که بی اختیار به یاد مرگ پدر عزیزم افتادم که روزهای آخر زندگیش را در بیمارستان رجایی کرج گذراند. پدر نازنینم در میان نکبت و کثافت بستری بود و بدلیل وضعیت وخیمش اجازه جابجاییش را نمیدادند. چهار ساعت در محوطه حیاط بیمارستان رجایی ایستادم. وقتی دکتر بیرون آمد، سلام دادم که اصلا جواب نداد. از حال پدرم پرسیدم، از کنارم بدون جواب گذشت و به سمت ساختمان اصلی بیمارستان تند قدم زد. مجبور شدم در حال سوال از او کنارش مثل یک پادو بدوم. گفت غروب بیا مطب در چهارراه طالقانی. گفتم چشم. غروب رفتم مطب دکتر و به منشی گفتم. گفت باید ویزیت بدهید که البته دادم و بعد هم زیر میزی به خود دکتر دادم، یعنی خودش خواست و آخر هم به علت سهل انگاری کادر پزشکی، پدر نازنینم فوت شد و پزشکی قانونی هم آن را علیرغم شکایت من و اسناد انکار ناپذیر، نادیده گرفت.

مهراب عزیزم، در دوگانگی عجیبی مانده ام. آیا خدا اینجا نیست؟ آیا به واقع این قوم، برگزیدگان خدا نیستند؟ آیا ما واقعا اهل بهشتیم یا فقط اینچنین تصور میکنیم؟ آیا بعد از مرگ، ما را بلافاصله راهی دورخ نخواهند کرد و این قوم را راهی بهشت؟ اینجا هیچ زنی حجاب ندارد اما هیچ مردی هم به خود اجازه نمی دهد که نگاه چپ به یک زن بکند. مگر اینکه خود زن نیز بخواهد که رابطه ای ایجاد شود و بگویم که آنچه که من دیده ام، اینجا روابط جز بر پایه عشق نیست. آنچه که ما همیشه جسته ایم و نیافته ایم!

🔹‏سربلندایران‌وایرانی

🔹آگاهے، سرآغاز خردمندے است.


https://t.center/irantamaddon
من هم می‌توانستم
مثل تمام زنان
آينه‌بازی کنم
می‌توانستم قهوه‌ام را در گرمای تخت‌خوابم
جرعه‌جرعه بنوشم
و وراجی‌هايم را از پشت تلفن پی بگيرم
بی‌آن‌که از روزها و ساعت‌ها
خبری داشته باشم

می‌توانستم آرايش کنم
سرمه بکشم
دل‌ربايی کنم
و زير آفتاب برنزه شوم
و روی امواج مثل پری دريايی برقصم

می‌توانستم خود را
به شکل فيروزه و ياقوت درآورم
و مثل ملکه‌ها بخرامم

می‌توانستم
کاری نکنم
چيزی نخوانم و ننويسم
و تنها با نورها و لباس‌ها و سفرها سرگرم باشم

می‌توانستم
شورش نکنم
خشمگين نشوم
با فاجعه‌ها مخالفت نکنم
و در برابر رنج‌ها فرياد نزنم

می‌توانستنم اشک را ببلعم
سرکوب‌شدن را ببلعم
و مثل همه‌‌ی زندانی‌ها با زندان کنار بيايم

من می‌توانستم
سئوالات تاريخ را نشنيده بگيرم
و از عذاب وجدان فرار کنم

من می‌توانستم
آهِ همه‌‌ی غمگينان را
فرياد همه‌ی سرکوب‌شدگان را
و انقلاب هزاران مرده را نديده بگيرم

اما من به همه‌ی اين قوانين زنانه خيانت کردم
و 《راهِ کلمات》 را برگزيدم

#سعاد_الصباح
[شاعر و نویسنده‌ی کویتی]

@hw_tfhttps://t.me/polaksorkh
ای شب! به من بگو
اکنون ستاره‌ها،
نجواگران مرثیه‌ی عشق کیستند؟

و گاهِ عصر،
بر سرِ دیوارِ باغِ ما،
باز آن دو مرغِ خسته چرا می‌گریستند؟

زنده یاد منوچهر آتشی


@hw_tfhttps://t.me/polaksorkh
Forwarded from 💠 لطیفے مرتضا
وقتی زنی ،
می‌میرد‌
زمین تعادل خود را از دست می‌دهد!
ماه صدسال عزای عمومی اعلام می‌کند
و شعر بیکار می‌شود ...

نزار قبانی
Forwarded from زن امروزی (" B-aha-R ")
ما "گناه" را نمى‌بينيم،
مگر آن كه زنى مرتكب آن شود
.



╭━═━⊰✹♡✹⊱━═━╮
        @zaneh_emroozi
╰━═━⊰❀♡❀⊱━═━╯
Telegram Center
Telegram Center
Канал