*فردوسی:*
*بسی رنج بردم در آن سال سی... گِل لگد نمودم!!!*
*حافظ: تقصیر خودت بود!*
*شاید اگر تو هم به جای شاهنامه، «شیخنامه» نوشته بودی کار به این جا نمیکشید!!!*
*سعدی: جناب حافظ، جسارت است؛ اما بخشی از این که امروز علمای اسلام با ما سر ناسازگاری دارند، همین قدح و بادیه و خُم و مو و میانی بود که شما بستی به اشعارت...!!!*
*یا همان گوشه و کنایه زدنهایت به پیشوایان دینی مردم...*
*چه کار داشتی زاهدان و واعظان در خلوت و جلوت خود چه میکنند؟!*
*نمیشد زبان به کام میگرفتی؟!*
*حافظ: ای شیخ اجل... نفرمایید!*
*حداقل در مورد می و خم و طرهی گیسو و این مسایل، شما بهتر میدانید که این ها همه استعاره بود...!!!*
*بنده خودم حافظ و مفسر قرآن بودم!*
*عبید زاکانی: آقا شما را به همان قرآن هی قرآنقرآن نکنید.*
*آن پایین مربی قرآن به شاگرد نوجوان خودش هم رحم نمیکرده...*
*اصلا شما مگه خودت نگفتی:*
*"دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند"؟!*
*حافظ: شما شعر بنده رو تقطیع و تفسیر به رای کردید!*
*همهمه بلند میشود.....*
*جلسه بعد از مدتی دوباره آرام میشود...*
*سعدی: باز خدا را سپاس عزوجل که بنده کلی شعر به زبان فصیح عربی دارم.*
*بعید است بنده را از کتابهای درسی حذف کنند!*
*فردوسی سری به تاسف تکان میدهد..*
*عبید زاکانی: من که از همان اول ممنوعالتصویر و ممنوعالهمه چیز بودم!*
*یکی از شما دلواپسان صدایش در نیامد !*
*حالا همه جمع شدهاید کاسهی چه کنم چه کنم دست گرفتهاید!!!*
*فردوسی: تو که حقت است خدایی..... با آن هجویاتت!!!*
*(حضار به علامت تایید سری تکان میدهند)*
*عبید زاکانی خطاب به سعدی: آقای به اصطلاح مصلحالدین اصلاحطلب... شما دیگر سر تکان ندهید !*
*فکر میکنید هجویات شما را من نخواندهام؟!*
*در سرایش هجویات من شاگرد شما به حساب میآیم!*
*سعدی: آن مربوط به دوران جوانیام بود...*
*حافظ: آقایان، خواهش میکنم.*
*الان وقت این دعواها و بحثها نیست.*
*جدی جدی داریم از تاریخ ادبیات مملکت حذف میشویم.*
*باور بفرمایید مغولها هم بیشتر از اینها هوای ما را داشتند.*
*فردوسی: شنیده ام قرار است جای اشعار ما در کتابهای درسی یک «حججی» نامی را بگذارند...*
*کسی او را میشناسد؟*
*شاعر است؟*
*حافظ: نه... جنگ جو و مدافع حرم بوده!*
*سعدی:*
*من مفلس از آن روز شدم کز «حرم» غیب*
*دیبای کسی چون تو به بازار برآمد*
*فردوسی: الان وقت مشاعره نیست!*
*در این لحظه خیام وارد میشود...*
*سکوت جمع را فرا میگیرد.*
*خیام: چه خبرتونه؟!*
*بهشت رو گذاشتین روی سرتون!!*
*فردوسی خیلی آرام به حافظ نزدیک میشود و آهسته میگوید: خبر نداره؟ نه؟!*
*حافظ (آهسته): نه!*
*خودت جوری که جا نخوره بهش بگو...*
*عبید زاکانی بی توجه به این زمزمهها خطاب به خیام بلند میگوید:*
*داداش خبری نیست...*
*این بچهها خیلی از شعرهاشون از کتابهای درسی حذف شده...*
*جناب عالی هم از بیخ از همهی کتابهای درسی حذف شدی...*
*منم که از اول اصلا نبودم...*
*(حضار همه چشمغره میروند)*
*فردوسی خطاب به عبید: این چنین خبر بد را میدهند؟؟!*
*(خطاب به خیام) خیام جان شما نگران نباش!*
*هنوز کتابهایمان در ایران اجازهی چاپ دارند!!!*
*فقط حضورمان در کتابهای درسی قرار است کمرنگ شود.*
*عبید زاکانی: البته خیام جان، مال شما کم رنگ نمیشه.*
*مثل مال من بیرنگ میشه.* *قراره کلا شما دیگه نباشی توی کتابهای درسی!*
*خیام: همین؟!*
*این همه هیاهو برای همین بود؟!*
*فدای سرم...*
*ای دوست، بیا تا غم ایران نخوریم...*
*پاشیم امشب بریم عرقخوری!*
*عبید زاکانی: دیدین دوستان؟؟*
*این اصلا دهری مسلکه...*
*هیچی به هیچ جاش نیست!*
*حافظ: دوستان، پیشنهاد بدی هم نیست...*
*به هر حال کاری هم از دست ما برنمیآید..*
*آن زمان که میتوانستیم و از دستمان برمیآمد، هرکدام به سهم خود کار کردیم بلکه سطح فرهنگ و ادب را در ایران بالا ببریم.*
*خوشمان بیاید یا نه، دیگر دورهی ما گذشته است..*
*حالا ترجیح میدهند در کتابهای درسی بچههاشون از شعرای درباری خودشون یا قهرمانان جنگ هاشون شعر و مطلب بگذارند..*
*من پیشنهاد جناب خیام را هستم!*
*سعدی:*
*پر تو ِ نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است*
*تربیت نااهل را چون گِردَکان بر گنبد است*
*برویم دوستان! برویم!*
ختم جلسه اعلام میشود.
🔸سربلندایرانوایرانی
🔹آگاهے، سرآغاز خردمندے است.
https://t.center/irantamaddon