💞مــتــقــیــان💞 (𝐏𝐈𝐎𝐔𝐒114)

#ذکاوت
Канал
Логотип телеграм канала 💞مــتــقــیــان💞 (𝐏𝐈𝐎𝐔𝐒114)
@pious114Продвигать
10,86 тыс.
подписчиков
11,5 тыс.
фото
10,6 тыс.
видео
631
ссылка
🌺﷽ اگردوست داریدگناهان شماپاک شود پس بسیارنیکی کنید. الله میفرماید! إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات‏ِ بى گمان نیکی ها بدیها را از بین می برند. #کپی‌حلال🌺 اخلاقی،عرفانی،مذهبی @Mohammad_Mazari_49
Forwarded from 💕متقیان💕
یک متن فوق العاده زیبا(به تک تک واژه ها دقت کنید) و اگه دوست داشتید چند بار بخونید هربار بیشتر لذت می برید..

💚مــتــقــیــان💚
@mahdaviyaanbahal
روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
خسته تر وکسل تر از همیشه.
ناگهان #ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا قایم باشک؛ همه ازاین پیشنهاد شاد شدند #دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می گذارم .....من چشم می گذارم...و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذاردو به دنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن ....
یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند #لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد #خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد #اصالت در میان ابرها مخفی گشت #هوس به مرکز زمین رفت #دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت #طمع داخل کیسه ای که دوخته بودمخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود.
هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...

همه پنهان شده بودند به جز #عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیردو جای تعجب هم نیست ..!!

چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت...
هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام،،،،دارم میام.،،،،اولین کسی را که پیدا کرد #تنبلی بود

زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود،،
و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛؛؛؛
هوس در مرکززمین؛؛؛؛؛
یکی یکی همه را پیدا کرد ....
جز #عشق او از یافتن"" عشق""ناامیدشده بود.

#حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی...
و او پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فروکرد....

دوباره و دوباره این کار را تکرار کرد تا اینکه با صدای ناله ای متوقف شد .
عشق از پشت بوته بیرون آمد ،،!!!
اما با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت ::
من چه کردم؛ ؛
من چه کردم؛؛؛
چگونه می تواتم تو را درمان کنم.
"" عشق "" یاسخ داد:
تو نمی توانی مرا درمان کنی،
اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.
و اینگونه شد که از آن روز به بعد "" عشق "" کور است...
و "" دیوانگی "" همواره در کنار اوست.

💚مــتــقــیــان💚
@mahdaviyaanbahal
✍️ دل نوشته ای منسوب به فریدون مشیری
@mahdaviyaanbahal
یک متن فوق العاده زیبا(به تک تک واژه ها دقت کنید) و اگه دوست داشتید چند بار بخونید هربار بیشتر لذت می برید..

روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
خسته تر وکسل تر از همیشه.
ناگهان #ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا قایم باشک؛ همه ازاین پیشنهاد شاد شدند #دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می گذارم .....من چشم می گذارم...و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذاردو به دنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن ....
یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند #لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد #خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد #اصالت در میان ابرها مخفی گشت #هوس به مرکز زمین رفت #دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت #طمع داخل کیسه ای که دوخته بودمخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود.
هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...

همه پنهان شده بودند به جز #عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیردو جای تعجب هم نیست ..!!

چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت...
هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام،،،،دارم میام.،،،،اولین کسی را که پیدا کرد #تنبلی بود

زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود،،
و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛؛؛؛
هوس در مرکززمین؛؛؛؛؛
یکی یکی همه را پیدا کرد ....
جز #عشق او از یافتن"" عشق""ناامیدشده بود.

#حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی...
و او پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فروکرد....

دوباره و دوباره این کار را تکرار کرد تا اینکه با صدای ناله ای متوقف شد .
عشق از پشت بوته بیرون آمد ،،!!!
اما با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت ::
من چه کردم؛ ؛
من چه کردم؛؛؛
چگونه می تواتم تو را درمان کنم.
"" عشق "" یاسخ داد:
تو نمی توانی مرا درمان کنی،
اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.
و اینگونه شد که از آن روز به بعد "" عشق "" کور است...
و "" دیوانگی "" همواره در کنار اوست.
@mahdaviyaanbahal