وسعت دنیای آدمها به اندازهی وسعت نگاه و بینش آنها است. فرقی هم ندارد که باشد و در کدام برههی تاریخ و جغرافیا زندگی کند. میخواهد یک روستایی سادهدل باشد، یا یک مدیر مهم؛ یا حتی یک ملّت. وسعت دنیای تو را نوعِ نگاه و بینشت معیّن میکند.
@mahdaviyaanbahal🍃مــتــقــیــان
این را مولوی میگوید که خداوندگارِ نمایشنامهنویسیهای نمادین است. برخلاف مثنویشناس بزرگ معاصر، دکتر عبدالکریم سروش، که معتقد است مثنویِ معنوی،
#اللهنامه و
#عشق_نامه است؛ من معتقدم که مثنوی از همان ابتدا تا به انتهایش فقط
#انساننامه است و داستان انسان و احوالات و تمایلات و تعارضات درونی و کنشها و بینشهای فراوان او را در قالب نمادهای گوناگون روایت میکند. مثنوی، به قول خود مولانا، ترجُمان جان و دل است؛ نقدِ حالِ ما است.
مثنوی روایت کنندهی احوالات متعارض سوژهای به نام انسان است که در تاریخ مسلمانان محو و گم شد. انسانی که مهمترین دغدغهی تفکرات جدید است، قرنها پیش دغدغهی برخی عارفان موسوم به مکتب خراسان نیز بوده است که متأسفانه به محاق رفت و مکتب ابنعربی جای آن را گرفت که مهمترین دغدغهاش هستی و تحلیل آن است، و اگر هم گاهی از انسان سخن رانده میشود از انسانی کامل است که حتی فهم آن از عهدهی ما زمینیان خارج است؛ چه رسد به دستیابی به آن.
این را مقایسه کنید با انسان زمینی مثنوی، که همین گوشت و پوست و خون متحرکی است که روی زمین زندگی میکند. انسانی که در نقطهای از زمان و مکان متولد میشود، در جامعهای طبقانی میزیَد، درد و رنج میکشد؛ شادی میکند؛ عاشق میشود؛ داغ میبیند؛ میمیرد و ... .
برای همین است که درست بعد از نِینامه که به عیان میگوید مثنوی نقدِ حالِ انسان است؛ داستان کنیزک و پادشاه آغاز میشود که روایتی عمیق از یک
عشق کاملاً زمینی در یک انسان زمینی است.
انسانی که فقط روح نیست و بدن هم از مهمترین سرمایههایش است. بیهوده نیست که وقتی آن حکیم الاهیِ داستانِ کنیزک و پادشاه برای درمان دردهای روحی کنیزک میآید، از نشانههای بدنیِ او آغاز میکند. و صدالبته، در اینجا نیز همانند همهی مثنوی، کاراکترها نمادهایی از قوا و کششهای متعارض درون انسان هستند.
مولانا میگوید وسعت دنیای آدمها به اندازهی وسعت نگاه و بینش آنها است. بعد برای این نکته یک نمایشنامهی کوتاه ترتیب میدهد. داستان بدین قرار است که در دهکدهی حیوانات خری ادرار میکند و ادرار او روی زمین جاری میشود.
در همان حین مگسی که روی برگ کاهی نشسته بود در مسیر آن قرار میگیرد و به راه میافتد. مگس کوچک داستان خیال برَش میدارد که روی دریایی بزرگ در حال حرکت است و او ناخدای این کشتی است.
مگس که روی برگ کاهی بر روی ادرار خر قرار گرفته بود، مانند یک کشتیبان واقعی سر خود را برافراشته بود و با خود میگفت من پیش از این دربارهی دریا و کشتی مطالبی خوانده بودم و مدتی در اندیشهی آنها بودم و اکنون این همان کشتی و دریاست که در زیر پای کشتیبان ماهری چون من قرار گرفته است!
مگس با قایق (عَمَد) خیالی خود (همان برگ کاه) بر روی ادرار خر که در نظر او دریایی بزرگ و بی حد بود میراند. آن ادرار ( چمین) در نظر او بدان جهت بی حد و بزرگ می نمود که کوته نظر بود و دیدِ واقعبین نداشت.
عالم و دنیای هرکسی به اندازه بینش اوست. برای چنان چشم کوچکی این مختصر ادرار، دریایی عظیم مینُمود. دنیای ذهنیِ او به اندازهی همین افق نگاهش بود. او دنیا را همینقدر کوچک، و خود را همانقدر بزرگ می پنداشت.
چنین کسانی عمری را غرق در توهم و هذیان زندگی خواهند کرد. کسی که همه چیز را مطابق رأی و نظرِ سست خود تأویل میکند، و به جای آنکه خودش به اندازهی دنیای بزرگ شود دنیا را به اندازهی خودش کوچک میکند، درست مانند همین مگس متوهّم است.
اما مولوی میگوید اگر همین مگس تأویلات سستش را کنار بگذارد و نگاه و بینشش را با تلاش فراوان بزرگتر کند، تبدیل به همای سعادت خواهد شد. در آن صورت او دیگر مگس نخواهد بود؛ بلکه، روح او از عالم صورت و ظاهر درمیگذرد و به عالم معنا راه مییابد.
مولانا میگوید اگر میخواهی دنیایت بزرگ شود، به جای آنکه دنیا را به اندازهی خودت کوچک کنی، نگاه و بینشت را بزرگ کن:
آن مگس بر برگ کاه و بولِ خر
همچو کشتیبان همی افراشت سر
گفت من دریا و کشتی خواندهام
مدتی در فکر آن میماندهام
اینک این دریا و این کشتی و من
مرد کشتیبان و اهل و رایزن
بر سر دریا همی راند او عَمَد
مینمودش آن قدر بیرون ز حد
بود بیحد آن چمین نسبت بدو
آن نظر که بیند آن را راست کو
عالمش چندان بود کش بینشست
چشمِ چندین بحرِ همچَندینِشست
صاحب تأویل باطل چون مگس
وهم او بول خر و تصویر خس
گر مگس تأویل بگذارد برای
آن مگس را بخت گرداند همای
آن مگس نبود کش این عبرت بود
روح او نه در خورِ صورت بود
🖌 دکتر محسن زندی
@mahdaviyaanbahal🍃مــتــقــیــان
🍃