💞مــتــقــیــان💞 (𝐏𝐈𝐎𝐔𝐒114)

#داستان
Канал
Логотип телеграм канала 💞مــتــقــیــان💞 (𝐏𝐈𝐎𝐔𝐒114)
@pious114Продвигать
10,93 тыс.
подписчиков
11,5 тыс.
фото
10,6 тыс.
видео
631
ссылка
🌺﷽ اگردوست داریدگناهان شماپاک شود پس بسیارنیکی کنید. الله میفرماید! إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات‏ِ بى گمان نیکی ها بدیها را از بین می برند. #کپی‌حلال🌺 اخلاقی،عرفانی،مذهبی @Mohammad_Mazari_49
🍂🍂🍂🍂🍂🍂

#داستان_ضیافت_حضرت_سلیمان


🌼🍃حضرت سلیمان بعد از مرگ پدرش داوود به رسالت و پادشاهی رسید پس از خداوند خواست که همه جهان و موجودات آن و همه زمین و زمان و عناصر چهارگانه و جن و پری را بدو بخشد.

🌼🍃چون حکومت جهان بر سلیمان مسلم شد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازه دهد تمام جانداران را به صرف یک وعده غذا دعوت کند.

🌼🍃حق تعالی او را از این کار بازداشت و گفت:
رزق و روزی تمام جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده این کار بر نخواهد آمد؛ بهتر است زحمت خود زیاد نکند.

🌼🍃ولی سلیمان بر اصرار خود افزود و استدعای وی مورد قبول واقع شد و خداوند به همه موجودات زمین فرمان داد تا فلان روز به ضیافت بنده محبوب من بروید.

🌼🍃سلیمان هم بی درنگ به افراد خود دستور داد تا آماده تدارک طعام برای روز موعود شوند. وی در کنار دریا جایگاه وسیعی ساخت و دیوان هم انواع غذاهای گوناگون را در هفتصد هزار دیگ پختند.

🌼🍃چون غذاها آماده شد سلیمان بر تخت زرینی نشست و علمای اسرائیل نیز دور تا دور او نشسته بودند از جمله آصف ابن برخیا وزیر کاردان وی.
آنگاه سلیمان فرمان داد تا جمله موجودات جهان برای صرف غذا حاضر شوند.

🌼🍃ساعتی نگذشت که ماهی عظیم الجثه از دریا سر بر آورد و گفت:
خدای تعالی امروز روزی مرا به تو حواله کرده است بفرمای تا سهم مرا بدهند...

🌼🍃سلیمان گفت: این غذاها آماده است مانعی وجود ندارد و هر چه میخواهی بخور.
ماهی به یک حمله تمام غذاها و خوراکیهای آماده شده را بلعید و گفت: یا سلیمان سیر نشدم غذا میخواهم؟

🌼🍃سلیمان چشمانش سیاهی رفت و گفت:
مگر رزق روزانه تو چقدر است؟ این طعامی بود که برای تمام جانداران عالم مهیا کرده بودم؟

🌼🍃ماهی عظیم الجثه در حالی که از گرسنگی نای دم زدن نداشت به سلیمان گفت:
خداوند عالم روزی مرا روزی سه بار و هر دفعه سه قورت تعیین کرده است؛ الان من نیم قورت خورده ام و دو قورت و نیم دیگر باقی مانده که سفره تو برچیده شد.

🌼🍃سلیمان از این سخن مبهوت شده و به باری تعالی گفت:
پروردگارا توبه کردم به درستی که روزی دهنده خلق فقط توئی ....

🍁
@Pious114
مــتــقــیــان
داستان های الهام بخش

*👈 اگر می خواهی تغییر ڪنی بز رابڪش😍*

📝📝روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان، در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند، شب فرا رسید. از دور نوری دیدند و با شتاب به سمت آن رفتند.
▫️دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند. آنها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت، به آنها داد.
▫️روز بعد، مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر زن بود که چگونه فقط با یک بز زندگی را می گذراند و ای کاش قادر بود به آن زن کمک کند. قضیه را به مرشد گفت.

⚪️ مرشد فرزانه پس از کمی تامل، پاسخ داد:” اگر می خواهی به آنان واقعا کمک کنی، برگرد و بزشان را بکش.” مرید ابتدا بسیار تعجب کرد؛ ولی از آنجا که به مرشد خود ایمان داشت، چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آنجا دور شد.
@Pious114
💦متقیان💦
⚪️سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بچه ها چه آمده است.
⚪️ روزی از روزها، مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری، نگین آن منطقه بود. سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.
◽️صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان. طبق عادتش به گرمی از مسافران استقبال و پذیرایی کرد و دستور داد به آنها لباس های جدید بدهند و اسباب راحتی و استراحتشان را فراهم کنند. پس از استراحت، آن ها نزد زن رفتند تا رازهای موفقیت او را جویا شوند.
⚪️ زن چون آن مردو مرشدرافرزانه یافت، پذیرافت و شرح خود را اینگونه بیان کرد:” سال های بسیار پیش، شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم تنها بزی که داشتم، زندگی را می گذراندم. صبحی دیدم که بز مرده است و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار غمگین شدم؛ ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی، هر کدام به کاری روی آوریم. بسیار سخت بود؛ ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارهایشان به دست اوردند.
⚪️فرزند بزرگم زمین زراعی مستعد و بزرگی را در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزهای گران بها پیدا کرد و دیگری، دادو ستد با قبایل اطراف را شروع کرد. پس از مدتی، با ثروت خود شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.

⚪️▫️” مرید به راز مسئله پی برد و از خوشحالی، اشک در چشمانش حلقه زد.

📌📌📌
🔖نکته: هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن، مانع رشدمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر، آن را فدا کنیم. حتما تا به حال دو واژه ی ” آب باریکه” و ” منطقه ی امن” را شنیده اید. هر فرد در زندگی خود منطقه ی امنی دارد. این امکانات و سطح زندگی، در حداقل است؛ ولی فرد به این آب باریکه یا همان بز قصه ی ما راضی است؛ چون آسودگی خیال و امنیت دارد. از سوی دیگر، خارج از منطقه ی امن، زندگی سرشار از ماجراها و فرصت ها و در عین حال سختی ها و خطرهای مختلفی وجود دارد که در انتظار فرد است.

🔖برای قرار گرفتن در زمره ی سرنوشت سازان، باید از منطقه ی امن و راحت زندگی تان خارج شوید.


📚برگرفته از کتاب روز را خورشید می سازد، روزگار را ما/ مسعود لعلی- فهمیه ارژنگی



#مرشد #مرید #داستان


🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🌸🌸🌸
@Pious114
💦متقیان💦
🌈🌈🌈
════🌸🕊🌸
@Pious114
♻️متقیان♻️
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

کمی - هم - #داستان📕📕

معلم برای شاگردانش داستان کشتی مسافرتی که در دریا غرق شده بود را نقل کرد. کشتی در دریا واژگون شد و فقط و فقط یک زوج از مسافران این کشتی بودند که موفق شدند خود را به نزدیک قایق نجات برسانند. در قایق نجات فقط برای یکی از آن دو جا بود.. یا مرد باید میماند و یا زن...
اینجا بود که مرد همسرش را کنار زد و خودش به داخل قایق نجات پرید. زن در حالی که همسرش درون قایق نجات بود و خودش داخل کشتی در حال غرق شدن ایستاده بود فریاد زد و چیزی به همسرش گفت.
معلم از دانش آموزان پرسید: "فکر میکنید آن زن چه چیزی را به شوهرش گفت؟"
دانش آموزان فریاد زدند: "ازت متنفرم؟! ای کاش بهتر شناخته بودمت؟"
معلم متوجه پسری شد که آرام در جای خود نشسته. از پسر خواست تا به سؤال پاسخ دهد. (فکر میکنی آن زن در لحظات آخر به شوهرش چه گفت؟). پسر جواب داد: "به نظرم زن گفته: مواظب بچه مون باش!"
معلم با تعجب پرسید: "تو این داستانو قبلا شنیده بودی؟"
پسر سرش را تکان تکانی داد و گفت: "نه ولی مامان من هم قبل از اینکه در اثر مریضیش از دنیا بره همینو به بابام گفت (مواظب بچه مون باش!)"
معلم غمگین شد و گفت پاسخ تو درست است.
کشتی غرق شد، مرد به خانه رفت و دخترش را به تنهایی بزرگ کرد. چندین سال بعد از اینکه مرد هم از دنیا رفت، یک روز دختر در حال مرتب کردن وسایل بازمانده از پدرش، کتاب خاطرات او را پیدا کرد. مشخص شد که در زمانی که حادثه غرق شدن کشتی اتفاق افتاد مادرش مبتلا به یک بیماری لاعلاج بود و واپسین روزهای زندگیش را میگذراند. به همین خاطر هم پدرش برای سوار شدن به قایق نجات مادرش را کنار زده بود. پدرش در دفترچه خاطراتش اینطور نوشته بود:
" چقدر آرزو میکردم اکنون در اعماق دریا و در کنارت باشم، اما به خاطر دخترمان مجبورم که تو را تنها بگذارم تا همیشه در آنجا بیآرامی"
داستان در اینجا تمام شد و کلاس در سکوتی مطلق بود.

- گاهی در پس کارهای خوب و بد دلایل پیچیده ای وجود دارد که ما آنها را نمیدانیم یا آنقدر پیچیده اند که درک و فهم آنها بسیار سخت و دشوارست!

- آنهایی که مثلا حساب رستوران را پرداخت میکنند دلیلی ندارد که ثروتمند باشند، آنها این کار را میکنند چون به دوستیشان بیشتر از پول اهمیت میدهند.

- آنهایی که همیشه در محیط کار پیش قدم هستند از روی احمقی نیست، بلکه متوجه شده اند که بالاخره یکی باید کار را به عهده بگیرد.

-آنهایی که بعد از دعوا زودتر عذرخواهی میکنند، الزاما طرف تقصیر کار دعوا نیستند، بلکه به احترام طرف مقابل این کار را میکنند.

- آنهایی که مدام برای شما پیامک میفرستند از روی بیکاری نیست . به این خاطر است که شما در یاد و قلب آنها جای دارید.

- یک روز ممکن هست بالاجبار برای همیشه از عزیزی جدا شویم. دلمان برای خاطرات و گفتگوهایی که با او داشتیم تنگ خواهد شد و آن دلتنگی شاید چند روز، چند ماه یا چندین سال طول بکشد!

یک روز فرزندمان عکسهای ما را با آن دوست نگاه میکند و میپرسد "این کیه؟" و ما در حالیکه شمعی در دست داریم جواب میدهیم "این همونیه که بهترین لحظه هایم را با او گذرانده ام!!!!

🇯‌🇴‌🇮‌🇳👇
@Pious114
♻️متقیان♻️
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#داستان_غلام_سیاه_و_ارباب

🌺با صدای شهيد حاج شيخ احمد كافے


من آن عبد خطاکار تو هستم
گنه‌کردم ولی دل بر تو بستم

ببخشا بنده‌ی شرمنده‌ات را
اگر که توبه‌ی خود را شکستم

ز پا افتاده‌ام، ای معدن لطف
زمین خودم بگیر از لطف دستم

اگر دستم نگیری وای بر من
به امید تو من اینجا نشستم

زبانحال من امشب همین است
اگر که رشته الفت گسستم

از آن روزی که ما را آفریدی
به جز عصیان زما چیزی ندیدی

خداوندا به حق هشت و چارت
ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی

@Pious114
🍃مــــتــــقــــیــــانــ🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☝️مجازات سه گناه ...!

🌹#داستان_آموزنده

شخصی به حکیمی گفت فلانی پشت سر تو تهمتی را به تو نسبت داد؛
حکیم گفت او به سمت من تیری انداخت که به من نرسید؛ تو آن تیر را برداشتی و در قلب من فرو کردی!

داستان دوم:
مردی نزد امام سجاد علیه السلام آمد و گفت:
«الان از مجلس "فلان" شخص می آیم. او درباره شما می گفت که (علی بن الحسین) شخصی گمراه و بدعت گذار است!».
امام سجاد در پاسخ فرمودند: «حرف هایی که در مجلس خصوصی زده می شوند، امانت هستند و تو رعایت (حقّ مجلس) آن مرد را نکردی. و حقّ مرا نیز مراعات نکردی زیرا از (برادرم) مطلبی را به من رساندی که از آن خبر نداشتم!»
(الاحتجاج طبرسی، ج ۲، ص۱۳۸).

داستان سوم:
شخصی امام علی علیه السلام آمد و از کس دیگری سمایت کرد آن حضرت فرمود: ای مرد! ما درباره ی این گفتار تحقیق می کنیم، اگر درست بود (به خاطر سخن چینی) مورد خشم ما هستی و اگر دروغ بود تو را مجازات می کنیم و اگر میل داری از سخن خویش صرف نظر کن، مرد با عذر خواهی حرف خود را پس گرفت.
(سفینة البحار،ج۴ص۵۶۷).

@Pious114

🌺🍃مــتــقــیــان🍃🌺
شهادت


📖
#قرآن:

🔸خداوند متعال در آیه‌ی ۱۵۴ سوره‌ی بقره می‌فرماید: «به آن‌ها که در راه خدا کشته می‌شوند، مُرده نگویید، بلکه آنان زنده‌اند ولی شما نمی‌فهمید».

📗
#حدیث:

🔸پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «بالای هر خوبی خوب‌تری هست تا آن‌که انسان در راه خدا کشته شود (که از آن برتر چیزی نیست.)» (1)
@Pious114
📜
#داستان:

🔻 امتحان به آرزوی شهادت

🔸 شخصی اشتیاق زیاد به شهادت داشت و این‌که آرزو می‌کرد در کربلا می‌بود و پای رکاب امام حسین علیه‌السلام شهید می‌شد. آرزوی زیادی سبب شد تا شبی در عالم خواب خود را در صحرای کربلا ایستاده ببیند.

حضرت می‌فرماید: «تو اغلب تقاضای شهادت در حضور مرا داشتی، الآن وقت این سعادت رسیده است.» پس دستور دادند تا اسبی را زین کردند و شمشیری هم به او دادند.

آن شخص سوار بر اسب شد و با دیدن دشمن بی‌شمار، بدنش به لرزه افتاد و مضطرب شد؛ تا این‌که حضرت زینب علیها السّلام برادرش امام حسین علیه‌السلام را صدا زد. چون امام حسین علیه‌السلام با خواهر به گفتگو سرگرم شد، او با اسب از جنگ فرار کرد.

عیال آن مرد دید شوهرش از خواب پریده و به اطراف اتاق می‌دود. گفت: ای مرد تو را چه شده است؟!

گفت: «بگذار فرار کنم، الآن بیوه می‌شوی. خداوند پدر زینب علیها السّلام را رحمت کند که حسین علیه‌السلام را سرگرم کرد تا من فرار کنم و الّا تو به مرگ شوهرت نشسته بودی.» (2)


📚
#منابع :
(1): بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۱۰
(2): رهنمای سعادت، ج ۱، ص ۴۶؛ منهاج السرور

📚
#_۴۰۰موضوع۲۰۰۰داستان
#_جلد۲ص۴۹۵
#سید_علی_اکبر_صداقت

👇👇👇👇👇
@Pious114
جهل و هلاکت

📖 #قرآن:

🔸خداوند متعال در آیه‌ی ۸۹ سوره‌ی یوسف می‌فرماید: «یوسف به برادرانش فرمود: آیا می‌دانید که با یوسف و برادرش هنگامی‌که نادان بودید، چه کردید؟ (او را درون چاه انداختید.)»

📗 #حدیث:

🔸امام علی علیه‌السلام فرمود: «نادان مُرده‌ای در میان زندگان است.» (1)

📜 #داستان:

🔻 هلاکت خود و دیگران

🔸امیرالمؤمنین علیه‌السلام از یک قاضی پرسید: «تو ناسخ و منسوخ از قرآن را می‌دانی؟» گفت: «نه» فرمود: «آیا به مقصود خدا در امثال قرآن اشراف داری و وارد هستی؟» گفت: «نه»

فرمود: «خود هلاک شدی و دیگران را هم به هلاکت رساندی.» (2)

📚 #منابع :
(1): غررالحکم، ج ۱، ص ۲۰۵
(2): مصباح الشریعه، باب 63

📚 #_۴۰۰موضوع۲۰۰۰داستان
#_جلد۱ص۶۸۹
#سید_علی_اکبر_صداقت

👇👇👇👇👇
@mahdaviyaanbahal
🍃مــــتــــقــــیــــانــ🍃
آزمایش (آزمودن)
@mahdaviyaanbahal
🍃مــــتــــقــــیــــانــ🍃

📖 #قرآن:

🔸 خداوند متعال در آیه‌ی ۱۵۵ سوره‌ی اعراف می‌فرماید: «(موسی گفت) این (هلاکت قوم) جز آزمایش تو، چیز دیگری نیست که هر کس را بخواهی به وسیله آن گمراه سازی و هر کس را بخواهی هدایت کنی»

📗 #حدیث:

🔸 امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «در فتنه‌ها مانند شتر دوساله باش، نه پشتی دارد که سواری دهد و نه پستانی تا او را بدوشند.»(1)

📜 #داستان:

🔻 چه آزمایشی :

🔸 سَمنون محب که از نزدیکان جُنید بغدادی بود، در مناجاتی عرض کرد: «الهی! در هر چه مرا بیازمایی در آن مرا راستم یابی و تسلیم شوم و دَم نزنم.»

در حال، دردی به وی مستولی شد که جانش به لب آمد و او دم نمی‌زد. همسایگان گفتند: «ای شیخ! دیشب تو را چه بود که از فریاد تو ما را خواب نیامد؟» درحالی‌که به‌ظاهر دم نزده بود.

یک‌بار دیگر گفت: «خدایا! دلم به غیر تو مایل نیست مرا به هر چه خواهی امتحان کن!» در حال، بولش بسته شد و به حبس بول دچار شد.

پس به مدرسه بچه‌ها می‌گردید و کودکان را می‌گفت: «عموی دروغ‌گو را دعا کنید تا حق شفایش دهد.»(2)

📚 #منابع :
(1): نهج‌البلاغه، حکمت ۱
(2): خزائن کشمیری، متن ۸

📚 #_۴۰۰موضوع۲۰۰۰داستان
#_جلد1ص91
#سید_علی_اکبر_صداقت

👇👇👇👇👇
@mahdaviyaanbahal
🍃مــــتــــقــــیــــانــ🍃
جنون ( دیوانه )

📖 #قرآن:

🔸خداوند متعال در آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی طور می‌فرماید: «پس تذکّر ده که به لطف پروردگارت تو کاهن و مجنون نیستی.»

📗 #حدیث:

🔸پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به دیوانه‌ای که افتاده بود برخورد کردند؛ فرمودند: «گفته شده او مجنون است، باز پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: بلکه او مریض و دردمند است.» (1)

📜 #داستان:
@mahdaviyaanbahal
🍃مــــتــــقــــیــــانــ🍃
🔻 با دعای امام دیوانه شد

🔸بسر بن ارطاه در زمان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، اسلام آورد؛ ولی از خباثت او آنکه در جنگ صفّین مقابل امیرالمؤمنین علیه‌السلام به جنگ آمد، وقتی از روی اسب به زمین افتاد، عورتش را ظاهر ساخت، پس امام صورتش را بگرداند و او فرار کرد.

بعد از کشته شدن مالک اشتر و محمد بن ابی بکر، معاویه او را به طرف یمن فرستاد که خونریز و سفّاکی سخت‌دل بود و به او گفت: در راه، هر کس را دیدی از شیعیان علی علیه‌السلام است و از حکومت من راضی نیست، با شمشیر آن‌ها را بکُش.

او از شام حرکت کرد و به هر ده و شهری که رفت، آنجا را غارت کرد تا به مدینه رسید و آنجا را هم غارت کرد؛ در آنجا دستور داد خانه‌ی یاران پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مانند ابو ایّوب انصاری را آتش بزنند. سپس به مکه رفت و اهل مکّه از ترس خونریزی او با او بیعت کردند.

خلاصه این‌که بی‌باکی او به حدی کشید که امیرالمؤمنین علیه‌السلام او را نفرین کرد و فرمود: «خدایا او را نمیران مگر اینکه عقلش را از او بستانی و مغزش را پریشان گردانی.» پس از دعای امیرالمؤمنین علیه‌السلام طولی نکشید که بسر به جنون و دیوانگی مبتلا شد.

پس شمشیر و سلاح جنگی را از او بازگرفتند و او هی فریاد می‌کرد: شمشیری به من بدهید تا مردم را بکشم!
آن‌قدر فریاد می‌کرد و این‌طرف و آن‌طرف دنبال شمشیر می‌دوید تا نزدیکانش ناچار شدند، شمشیر چوبی به او دادند و کیسه‌ای پر از باد کردند و جلویش انداختند تا شمشیر چوبی را بر کیسه باد شده بزند.

او به هر که در خانه‌اش می‌دید، حمله می‌کرد و آنان با دست دفاع می‌کردند. به همین دیوانگی بود تا مرگش فرارسید و به دوزخ واصل شد. (2)

📚 #منابع :
(1): بحارالانوار، ج ۱، ص ۱۳۱
(2): پیغمبر و یاران، ج 2، ص 56 -نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 141

📚 #_۴۰۰موضوع۲۰۰۰داستان
#_جلد۱ص۶۵۹
#سید_علی_اکبر_صداقت

👇👇👇👇👇
@mahdaviyaanbahal
🍃مــــتــــقــــیــــانــ🍃
جزع (بی تابی، ناشکیبایی)

📖 #قرآن:

🔸خداوند متعال در آیه‌ی ۲۱۴ سوره‌ی بقره می‌فرماید: «چون حوادثی همچون گذشتگان به شما برسد که بر آنان گرفتاری‌ها و ناراحتی‌ها رسید، آن‌چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که با او ایمان آورده بودند گفتند: پس یاری خدا کی خواهد آمد؟»

📗 #حدیث:

🔸امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «بی‌تابی جلوی مقدّرات را نمی‌گیرد، ولی پاداش انسان را از بین می‌برد.» (1)

📜 #داستان:
@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
🔻 دو ملک

🔸در بنی‌اسرائیل قاضی‌ای بود که پسرش وفات کرد. پس در فقدان او بی‌تابی و ناله بسیار می‌کرد. پس دو ملک به صورت انسان برای شکایتی نزدش آمدند.

اوّلی گفت: «گوسفندان این مرد، بر زراعت من وارد شدند و آن را خراب نمودند.» دوّمی گفت: «او زمین کشاورزی‌اش را بین کوه و نهر آب قرار داده و من راهی غیر این، برای عبور نداشتم.»

قاضی گفت: «تو مگر نمی‌دانستی که راه مردم فقط همین است و در آنجا کشاورزی کرده‌ای؟» او در پاسخ گفت: «مگر وقتی خدا به تو پسر داد، نمی‌دانستی روزی خواهد مُرد؟» پس آن دو فرشته به جایگاه خود بازگشتند. (2)

📚 #منابع :
(1): غررالحکم، ج ۱، ص ۱۸۲
(2): سفینه البحار، ج 2، ص 7

📚 #_۴۰۰موضوع۲۰۰۰داستان
#_جلد۱ص۶۵۱
#سید_علی_اکبر_صداقت

👇👇👇👇👇
@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
ثروت (غنی)
@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
📖 #قرآن:

🔸خداوند در آیه‌ی ۹۳ سوره‌ی توبه می‌فرماید: «(ای پیامبر) مؤاخذه تنها برای کسانی است که از تو اجازه می‌خواهند، درحالی‌که ثروتمند هستند (و امکان کافی برای جهاد دارند) راضی شدند که با بازماندگان (زنان و کودکان و بیماران) بمانند.»

📗 #حدیث:

🔸امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «اندکی از ثروتمندان هستند که مواسات کنند و نیازهای دیگران را برآورند!» (1)

📜 #داستان:

🔻 با دعای پیامبر ثروتمند شد

🔸عبدالله بن جعفر، برادرزاده و داماد امیرالمؤمنین علیه‌السلام دارای ثروتی بیشمار بوده و سخاوتش زبانزد خاص و عام بود.

علت ثروتمند شدن او این بود که در کودکی در کوچه با بچه‌های هم سن و سال خود بازی می‌کرد و با گِل چیزهایی می‌ساخت.

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم عبورش از نزدیک ایشان شد و پرسید: «عبدالله این‌ها را می‌خواهی چه کنی؟» عرض کرد می‌خواهم بفروشم و با پول آن‌ها خرما بخرم. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند معامله‌ات را برکت دهد.»

عبدالله بن جعفر گوید: «در اثر دعای پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم هر چه می‌خریدم، استفاده‌ی سرشاری می‌بردم.»

او ثروتمندی بود که بر اثر بذل و انفاق، هر وقت مردم مدینه از یکدیگر قرض می‌گرفتند، موعد پرداخت را زمان بخشش عبدالله بن جعفر تعیین می‌کردند. (2)

📚 #منابع :
(1): غررالحکم، ج ۲، ص ۲۶۰
(2): پیغمبر و یاران، ج 4، ص 130-قاموس الرجال، ج 5، ص 409

📚 #_۴۰۰موضوع۲۰۰۰داستان
#_جلد۱ص۶۴۱
#سید_علی_اکبر_صداقت

👇👇👇👇👇
@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
#داستان_کوتاه

طفلی از باغی گردو می‌دزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا دزد گردو را بیابند. روزی وقتی طفل گردوها را دزدید و قصد داشت از باغ خارج شود لشکرِ کمین‌کرده‌ها به دنبال طفل افتادند و طفل گردوها را در راه رها کرده و از ترس جان خود فرار کرد. آنان پسرک را در گوشه‌ای بن‌بست گیر انداختند و پسرک از ترس بر زمین چمباتمه زد و نشست و دست بر سر گذاشت و امان خواست.

حکیمی عارف این صحنه را می‌دید که صاحب گردوها چوبی در دست بلند کرده و می‌گوید: برخیز! چرا گردوهای ما را می‌دزدی؟! طفل گفت: من دزدی نکردم. یکی گفت: دستانت رنگی است٬ رنگ دستانت را چگونه انکار می‌کنی؟ دیگری گفت: من شاهد پریدنت از درخت بودم... حکیم وارد شد و چند سکه غرامت به صاحب مال داد تا از عقوبت او دست برداشتند.

حکیم در کُنجی نشست و زار زار گریست. گفت: خدایا! در روز محشر که تو می‌ایستی و من در مقابل فرشتگانِ توام، چگونه گناهان خود را انکار کنم با این‌که دستانم و فرشتگانت بر حقیقت و بر علیه من گواهی خواهند داد؟!! خدایا! امروز من محشر تو را دیدم، در آن روز بر من و بر ناتوانیِ‌ام رحم نما و با من در محاسبۀ گناهانم تنها و پناهم باش و چنانچه من بر این کودک رحم کردم و نجاتش دادم تو نیز در آن روز بر من رحم فرما و مرا نجات ده!!!

@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
توصیف دنیا با امثله

📖 #قرآن:

🔸خداوند متعال در آیه‌ی ۴۵ سوره‌ی کهف می‌فرماید: «(ای پیامبر!) زندگی دنیا را برای آنان به آبی تشبیه کن که از آسمان فرو می‌فرستیم و به‌وسیله‌ی آن، گیاهان زمین (سرسبز) در هم فرو می‌رود، امّا بعد از مدّتی می‌خشکد و بادها آن را به هر سو پراکنده می‌کند.»

📗 #حدیث:

🔸امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «به‌راستی‌که مَثَل دنیا و آخرت، حکایت مردی است که دو زن دارد که هرگاه یکی را راضی کند، دیگری را خشمگین کرده است.» (1)

📜 #داستان:

🔻 پیرزن

🔸روایت شده که دنیا بر حضرت عیسی علیه‌السلام ظاهر شد، پس او را به‌صورت پیر زنی (در مکاشفه) دید که دندان‌های پیشین او از ریشه شکسته است و به انواع زیورها آراسته شده.

حضرت فرمود: «با چند شوهر ازدواج کرده‌ای؟» گفت: «نمی‌توانم آن‌ها را برشمارم» فرمود: «تمامشان را کشته‌ای یا طلاقت داده‌اند؟» گفت: «تمامشان را کشته‌ام.»

فرمود: «بد به حال بقیّه شوهرهایت! چگونه از شوهرهای گذشته‌ات که یکی‌یکی آن‌ها را کشته‌ای، عبرت نمی‌گیرند و از تو دوری نمی‌کنند؟» (2)

📚 #منابع :
(1): غررالحکم، ج ۱، ص ۳۷۲
(2): راه روشن، ج 6، ص 19

📚 #_۴۰۰موضوع۲۰۰۰داستان
#_جلد۱ص۶۰۹
#سید_علی_اکبر_صداقت

👇👇👇👇👇
@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
توسّل

📖 #قرآن:

🔸خداوند متعال در آیه‌ی ۷ سوره‌ی بقره می‌فرماید: «(پس از هبوط حضرت آدم از بهشت) آدم از پروردگارش کلماتی (دعا و توسّل) دریافت داشت و توبه کرد و خدا توبه‌ی او را پذیرفت.»

📗 #حدیث:

🔸امام هادی علیه‌السلام (در زیارت جامعه کبیره) می‌فرماید: «به‌وسیله‌ی شما (ائمه) خدا ما را از خواری نجات داد و موج‌های گرفتاری را برطرف کرد.» (1)
@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
📜 #داستان:

🔻 دوستان متوسل

🔸مولی حسن کاشی از شعرا و مداحان ائمه علیهم السّلام بود. وقتی‌که از زیارت مدینه برگشت، به عراق رفت و نزد مرقد پاک امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمد و ایستاد و قصیده را که ابتدایش این شعر است، شروع به خواندن کرد.

ای زبده‌ی آفرینش، پیشوای اهل دین **** وی ز عزت مادح بازوی تو روح‌الامین
شب در خواب امام را دید و به او فرمود: «تو از راه دور به‌سوی ما آمده‌ای و دو حق از ما طلب داری: یکی مهمان ما هستی و دومی اشعاری برایم سرودی؛

اکنون به بصره برو؛ در آنجا تاجری است معروف به مسعود بن افلح، چون نزدش رفتی سلام مرا برسان؛ و بگو امیرالمؤمنین می‌فرماید: روزی که می‌خواستی به طرف عمان حرکت کنی، به ما متوسل شدی و نذر کردی که اگر کشتی حامل اموال تجارتت سالم به ساحل برسد، هزار دینار در راه ما خرج کنی، هزار دینار از او بگیر و در زندگی‌ات صرف کن.»

کاشی می‌گوید: به بصره رفتم و او را پیدا کردم و خواب امیرالمؤمنین و پیغام حضرتش را به او رساندم. او آن‌قدر خوشحال شد که نزدیک بود بی‌هوش شود.

مسعود تاجر گفت: به خدا سوگند هیچ‌کس از این توسلم به‌غیراز امیرالمؤمنین علیه‌السلام، آگاه نبود، پس هزار دینار پول و از جهت شکر، لباس گران‌قیمتی به من عطا کرد و همچنین ولیمه‌ای به فقرای بصره داد. (2)

📚 #منابع :
(1): من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۱۵
(2): داستان‌ها و پندها، ج 2، ص 44 -روضات الجنات، ص 171

📚 #_۴۰۰موضوع۲۰۰۰داستان
#_جلد۱ص۵۹۹
#سید_علی_اکبر_صداقت

👇👇👇👇👇
@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
توحید

📖 #قرآن:

🔸خداوند متعال در آیه‌ی ۸۸ سوره‌ی قصص می‌فرماید: «معبود دیگر را با خدا مخوان که هیچ معبودی جز او نیست.»

📗 #حدیث:

🔸امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «برترین فرایض که بر انسان واجب است، شناسایی خدا و اقرار در بندگی نسبت به اوست.» (1)

📜 #داستان:

🔻 توحید عجائز

🔸روزی امیرالمؤمنین علیه‌السلام با جمعی از پیروان از جایی عبور می‌نمود، پیر زنی را دید که با چرخ نخ‌ریسی خود، مشغول ریستن پنبه است.

پرسید: «خدا را به چه چیزی ‌شناختی؟» پیرزن به جای جواب دست از دسته‌ی چرخ نخ‌ریسی برداشت و طولی نکشید که پس از چند بار دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد.

عجوزه گفت: «یا علی علیه‌السلام چرخی به این کوچکی، برای گردش احتیاج به من دارد، آیا ممکن است، افلاک با این عظمت و آسمان و زمین به این بزرگی، بدون مدبّری دانا و صانعی توانا به گردش افتند و از گردش خود باز نایستند؟»

امام رو به اصحاب خود کرد و فرمود: «مانند پیرزنان خدا را بشناسید». (علیکم بدین العجائز) (2)

📚 #منابع :
(1): بحارالانوار، ج ۴، ص ۵۴
(2): پند تاریخ، ج 1، ص 9

📚 #_۴۰۰موضوع۲۰۰۰داستان
#_جلد۱ص۵۸۷
#سید_علی_اکبر_صداقت

👇👇👇👇👇
@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
تواضع

📖 #قرآن:

🔸خداوند متعال در آیه‌ی ۶۳ سوره‌ی فرقان می‌فرماید: «بندگان خدای رحمان آنان هستند که بر روی زمین به تواضع و فروتنی راه می‌روند.»

📗 #حدیث:

🔸رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هیچ‌کس برای خدا تواضع نکرد مگر خدا رفعت و بزرگی به او داد.» (1)
@mahdaviyaanbahal
🌺مــتــقــیــان🌺
📜 #داستان:

🔻 تواضع رسول خدا (ص)

🔸«ابوذر» گوید: «سلمان فارسی» و «بلال حبشی» را دیدم که با هم به حضور رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسیدند.

در این میان، سلمان برای احترام به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، به پاهای رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم افتاد و بر آن‌ها بوسه زد.

پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم ضمن جلوگیری از این کار، خطاب به سلمان فرمود: «از آن کارهایی که عجم (غیر عرب‌ها) در مورد شاهان خود انجام می‌دهند، انجام نده. من بنده‌ای از بندگان خدا هستم؛ ازآنچه می‌خوردند من نیز می‌خورم و ازآنجاکه مردم می‌نشینند من نیز می‌نشینم.» (2)

📚 #منابع :
(1): جامع السعادات، ج ۱، ص ۳۵۹
(2): درس‌هایی از زندگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله، ص 162-بحار، ج 76، ص 63

📚 #_۴۰۰موضوع۲۰۰۰داستان
#_جلد۱ص۵۷۵
#سید_علی_اکبر_صداقت

👇👇👇👇👇
@mahdaviyaanbahal
🌺مــتــقــیــان🌺
تکلّف

📖 #قرآن:

🔸خداوند متعال در آیه‌ی ۸۶ سوره ص می‌فرماید: «ای پیامبر! بگو من از جهت رسالت مزدی نمی‌خواهم و از متکلّفین نیستم (که حرفی از پیش خود و به تصنّع بزنم.)»

📗 #حدیث:

🔸پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ما گروه انبیاء و امینان و پرهیزگاران، از تکلّف (و تصنّع) بری هستیم.» (1)
@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
📜 #داستان:

🔻 عیال‌وار

🔸امام علی علیه‌السلام تکلّف دوستانش را در دوستی، غلوآمیز و تکلّف دشمنانش را در دشمنی، افراط‌آمیز دانسته و دوست نمی‌داشت. لذا فرمود: «دو گروه درباره‌ی من به هلاکت می‌رسند؛ دوستانی که راه اغراق می‌پیمایند و دشمنانی که راه افراط می‌روند.»

امام علیه‌السلام را دیدند که مقداری خرما خریده و در چادر شبی پیچیده و خود، آن را به خانه می‌برد. بعضی که امام را دیدند، گفتند: «اجازه دهید برای شما بیاوریم.» فرمود: «عیال‌وار، خود به بردن آن سزاوارتر است.» (2)

ِ
📚 #منابع :
(1):مصباح الشریعه، باب ۳۵
(2): صدای عدالت انسانی،1/121-تربیت اجتماعی، ص 333

📚 #_۴۰۰موضوع۲۰۰۰داستان
#_جلد۱ص۵۶۷
#سید_علی_اکبر_صداقت

👇👇👇👇👇
@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
#داستان_های_اخلاقی

🔅حکایتی زیبا درباره حق الناس حتما بخونید🔅
@mahdaviyaanbahal
💫مــتــقــیــان💫
✍️ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی می‌کرد ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ از ﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ.

🔸ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می‌نمایم،
که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده‌اند ﺑﺨﻮﺍبد!
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد
فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.

🔹ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه‌ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه خواب ﺭﻓﺖ.
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ.
ﺳﻮﺍﻝ می‌پرسند ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ می‌گوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند:
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ‏) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر هیچ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ.
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و....
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ‌ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید.

🔸ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می‌شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ می‌گیرد ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ
می‌شود ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪﺷﺎﻥ می‌آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ.

🔹ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ می‌کنند ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ می‌گذارد ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ
ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ!
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ می‌گوید:
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ...

ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست
ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست

هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور
هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست...

🔻حق الناس تنها موضوعیست که در قیامت با شفاعت هم حل نمی‌شود
🔺

@mahdaviyaanbahal
💫مــتــقــیــان💫👌
#داستان_های_اخلاقی

هرچه کنی به خود کنی

زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود…

🔸سرانجام صاحبکار در حالیکه با تأسف با این درخواست موافقت می‌کرد، از او خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه‌ای را به عهده بگیرد... نجار نیز چون دلش چندان به این کار راضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و با بی‌دقتی به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد. زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سال‌های همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او می‌دانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می‌برد و تمام دقت خود را می‌کرد.

🔹"این داستان زندگی ماست"

🔰گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هر روز می‌سازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق می‌فهمیم که مجبوریم در همین ساخته‌ها زندگی کنیم، اما فرصت‌ها از دست می‌روند و گاهی شاید، بازسازی آنچه ساخته‌ایم ممکن نباشد..

💢 شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده می‌شوند!

@mahdaviyaanbahal
🍃مــتــقــیــان🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎧 #داستان_کوتاه ( آیا ماهم خودمان را به خواب نزده ایم؟ )


♦️ اولی: به نظرم طلاها را بگذاریم پشت آن جعبه ی کنار دیوار...

♦️ دومی: نه فکر کنم آن مرد که در گوشه ی کاروان سرا خوابیده بیداراست،خودش را به خواب زده

@mahdaviyaanbahal
🌺مــتــقــیــان🌺
Ещё