.
#برشی_از_کتابآنوقتها، پیش از جنگ بزرگ، در زمان رویدادهای آمده در این اوراق، هنوز زنده یا مردهبودن یک نفر این اندازه بی اهمیت نشده بود. وقتی یکی از شمار انبوه خاکیان کم میشد، فوراً یکی دیگر جایش را نمیگرفت تا یاد درگذشته فراموش شود، بلکه خلئی باقی میماند، جای خالی او. و شاهدان مرگ، چه دور و چه نزدیک، هر بار که جای خالی او را میدیدند، زبانشان بند میآمد. اگر خانهای در آتش میسوخت و جایش در ردیف خانههای خیابانی خالی میشد، محل آتشسوزی تا مدتها خالی میماند. چون بنّاها آرامتر و با تأنی بیشتری کار میکردند، و از نزدیکترین همسایهها گرفته تا رهگذران، هر بار که چشمشان به آن جای خالی میافتاد، به یاد پیکره و دیوارهای خانهی ناپدیدشده میافتادند. آن وقتها اینجوری بود! هر رویندهای، مدتها طول میکشید تا رشد کند؛ و هر آنچه نابود میشد، مدتها طول میکشید تا فراموش شود. اما هر آنچه زمانی وجود داشت، ردی از خود بهجا میگذاشت و آن قدیمندیمها مردم به خاطراتشان زنده بودند، همینطور که امروز به توانایی فراموشکردن سریع و قاطعانه زندهاند. فرماندهان و سربازان و حتی مردم آن شهر کوچک تا مدتها از مرگ پزشک هنگ و گراف تاتنباخ متأثر بودند. هر دو را با رعایت کامل تشریفات نظامی و آداب شرعی دفن کردند. گرچه همقطارانشان جز بین خودشان با احدی دربارهی چگونگی مرگشان حرف نزده بودند، گویا ساکنان پادگان کوچک بو برده بودند که آن دو جانشان را بر سر شرافتشان گذاشته بودند. و چنین بود که انگار از آن روز به بعد رنگ رخسارهی تکتک افسران بازمانده خبر از مرگی نزدیک و فجیع میداد، و آقایان غریبه برای فروشندگان و صنعتگران شهر کوچک غریبهتر شده بودند. افسران چون پرستندگان غیرقابل فهم الههای دور و سنگدل، که در عین حال حيواناتِ قربانی او هم بودند - قربانیهایی با لباسهای رنگارنگ و آرایش باشکوه -، به اینسو و آنسو میرفتند. مردم نگاهشان میکردند و سر تکان میدادند. حتی به حالشان دل میسوزاندند. مردم میگفتند اینها امتیازات زیادی دارند. میتوانند با شمشیر اینطرف و آنطرف بروند و دل از زنها ببرند، و قيصر گویی که آنها پسرانش باشند، شخصاً به امورشان رسیدگی میکند. اما در چشم برهمزدنی، یکی آنیکی را میرنجانَد، و آن رنجش جز با خون پاک نمیشود!
#مارش_رادتسکی#یوزف_روت#محمد_همتی#نشر_نو@peyrang_dastanwww.peyrang.orghttp://instagram.com/peyrang_dastan/