.
#برشی_از_کتابگزینش: گروه ادبی پیرنگ
میدانست که بیهوده است. نوشتن یا ننوشتن
مرگ بر ناظر كبير توفیری نداشت. ادامه دادن یا ادامه ندادن یادداشت توفیری نداشت. در هر دو صورت،
پلیس اندیشه دستگیرش میکرد. او مرتکب جرم اصلی شده بود، جرمی که حاوی دیگر جرمها بود. اگر هم قلم روی کاغذ نبرده بود، باز هم مرتکب آن شده بود. نام آن
جرم اندیشه بود. جرم اندیشه چیزی نبود که بتوان برای همیشه آن را مکتوم نگه داشت. چهبسا کسی مدتی، حتی چند سالی، از آن در میرفت، اما دیر یا زود گرفتار
پلیس اندیشه میشد.
همیشه شباهنگام پیش میآمد- بازداشتها بیچونوچرا به وقت شب پیش میآمد. پریدن ناگهانی از خواب، دستی خشن که شانهی شخص مظنون را تکان میداد، نورهایی که در چشمانش میتابید، حلقهای از چهرههای خشن پیرامون تختخوابش. در اکثر موارد نه محاکمهای در کار بود و نه گزارشی از جریان بازداشت. آدمها صرفاً ناپدید میشدند، آنهم همواره شباهنگام. اسمشان از دفاتر رسمی برداشته میشد، پیشینهی تمام کارهایی که کرده بودند زدوده میشد، هستی ایشان انکار میشد و سپس از یاد میرفت. از میان میرفتند، فنا میشدند:
بخار شدن معادل معمول آن بود.
لحظهای دچار هیجان شد. با خطی علم اجنه و شتابآلود نوشتن را از سر گرفت.
منو با تیر میزنن از پشت گردن میزنن بذار بزنن مرگ بر ناظر کبیر همیشه از پشت گردن میزنن بذار بزنن مرگ بر ناظر کبیر...
توضیح:
«ناظر کبیر» در این کتاب به آدمی اطلاق میشود که در رأس حکومتی توتالیتر قرار گرفته و مراقب کردار و گفتار و اندیشهی آدمهای زیر سلطهی خویش است.
از کتاب ۱۹۸۴
#جورج_اورول#صالح_حسینی#انتشارات_نیلوفر@peyrang_dastan