#نقد_ادبیانتخاب: گروه ادبی پیرنگ
به نظر میرسد که دو نظر اساسی در باب
استعاره وجود دارد. یکی، که میتوان دیدگاه کلاسیک نامیدش،
استعاره را «انفکاکپذیر» از زبان میداند؛ صناعتی که میتوان برای حصول تاثیرات ویژه و ازپیشاندیشیده وارد زبان کرد. این تاثیرات به زبان کمک میکنند تا به آنچه هدف اصلیش تلقی میشود برسد، یعنی افشای «واقعیت» جهانی که، بلاتغییر، ورای آن قرار دارد.
و دیدگاهی هم هست که میتوان آن را رمانتیک نامید و به موجبِ آن
استعاره از زبان جداییناپذیر است؛ زبانی که «بالضروره استعاری» است، و «واقعیت»ای که در نهایت محصولِ غایی کنش و واکنشِ اساسا «استعاریِ» کلمات و «شتاب ماده»ای است که هر روزه با آن برخورد میکند.
استعاره، که آگاهانه به کار گرفته میشود، فعالیتِ ویژهی زبان را تشدید میکند و حقیقتا خلق واقعیتی «جدید» را در بر دارد.
دو تلقی از زبان که در این دیدگاههای مربوط به
استعاره مفروض است شاید معرف دو انتهای پیوستاری باشد که گهگاه شاعران، یا گروههایی از شاعران را به سوی خود جلب کرده است. آنان که جلبِ دیدگاه «کلاسیک» میشوند معمولا زبان را در شکل مطلوب آن ابزاری برای ایضاح تلقی میکنند و یحتمل، به همین دلیل، موثرترین شکلِ آن را شکل مکتوبش میدانند. آنان که جلب دیدگاه «رمانتیک» میشوند معمولا زبان را متعهد به ضد یک نوع وضوح میدانند، آن هم به نام نوع دیگری از وضوح که در مقام مقایسه شاید نوعی اغتشاش به نظر برسد. آنان زبانی را ترجیح میدهند که طنین و «ابهامها»ی صدای سخنگو در آن حفظ شده است. و البته بین این دو سَر نیز عرصهای وسیع قرار دارد.
اگر دیدگاه «مدرن» در باب
استعاره وجود داشته باشد، همانا ادامهی دیدگاه رمانتیک است، هر چند که در آن تحولات جالبی رخ داده حاکی از آنکه این دو سَرِ پیوستار آنقدر در تقابل با هم نیستند که نتوان آشتیشان داد. مثلا رهیافت زبانشناسی نوکلاسیک را داریم که اعتبار دیدگاه رمانتیک را تا آنجا میپذیرد که در آن وجود نوعی «پسزمینه»ی «بالضروره استعاری» برای زبان پذیرفته شده، اما کاوش در فرایندهایی را پیشنهاد میکند که به مدد آنها ممکن است
استعاره به عنوان «پیشزمینه» در زبان جایگیر شود. و دیدگاه مردم شناسیِ نورمانتیک را داریم که تا اینجا را میپذیرد که
استعارهها واقعیت را برای ما «خلق میکنند»، اما در ضمن متذکر میشود که این واقعیتی جدید نیست و بیشتر تقویت و بیان دوبارهی واقعیتی قدیمی است که در کل نحوهی زندگی ما از پیش مفروض گرفته شده است.
شکی نیست که این نوع گزارش، زیاده ساده کردنِ موضوعی بسیار پیچیده است.
استعاره خود چنان بلاواسطه و چنان زنده است که تمامی این گونه تبیینهای فروکاهندهی این فرایند را به سخره میگیرد. با این همه، در درازمدت «حقیقت» اهمیتی ندارد، زیرا تنها راه دستیابی به آن
استعاره است.
استعارهها هستند که اهمیت دارند: آنها خود حقیقتاند. به قول والاس استیونز ... متاسفانه، «چیزی به عنوان
استعارهی یک
استعاره وجود ندارد».
کتاب
#استعاره #ترنس_هاوکسترجمهی
#فرزانه_طاهری #نشر_مرکز@peyrang_dastan