پیرنگ | Peyrang

#درباره_نوشتن
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
К первому сообщению
#درباره‌_نوشتن
گزینش: گروه ادبی پیرنگ

قصه همان نخ تسبیح است، نه خودِ تسبیح. تسبیح آن قطعه‌های خوش‌رنگ و فرم‌گرفته‌یی هستند که بر آن‌ سوار می‌شوند و به کمک آن و روی آن یک شکل معنادار می‌گیرند. بدون آن نخ پراکنده و بی‌شکل می‌شوند، اما هنوز چیزی از تسبیح ‌بودن در وجودشان هست. در نخ اما نمی‌شود چیزی از تسبیح پیدا کرد.
... داستان به قصه محتاج است، چون نباید پراکنده باشد، مثل همان نخ تسبیح که دانه‌های پراکنده‌ی تسبیح را گرد هم می‌آورد و به‌شان شکل می‌دهد. داستان بدون قصه شکل نمی‌گیرد و دیگر می‌تواند شامل هر چیزی باشد، هر اتفاقی و به هر اندازه‌یی؛ نه تکه‌ها و دانه‌هایی شبیه و ناشبیه به ‌هم، اما همه شکل‌داده‌شده و مرتب‌شده به قصد تبدیل‌ شدن به یک چیز، که تسبیح باشد. بدون آن نخ می‌شود هر چیزی را کنار چیزی دیگر گذاشت. با آن نخ / قصه اما نمی‌شود. همه‌ی آن اجزا‌ء، همه‌ی جزییات باید مربوط باشند به قصه، تا هم آن را پیش ببرند و هم به تأخیر بیندازند. پیش ببرند، اما تا می‌شود با جزییاتی بیشتر و بیشتر. و هر چه این جزییات مربوط به قصه و پیش‌برنده‌ی قصه بیشتر، داستان کُندتر و رسیدن به انجام قصه، با تأخیر بیشتر. پس باید هی جزییات را بیشتر و بیشتر کرد، اما بدون تکرار نالازم، و بدون بیرون زدن قصه. این است که داستان به قصه محتاج است.

#حسین_سناپور
#تو_در_تویی_شگردها
#نشر_چشمه

@peyrang_dastan
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍.
#درباره_نوشتن
#برشی_از_کتاب

هنرمند و سیاست، ویرجینیا وولف، ترجمه صفدر تقی‌زاده*

چکیده‌نویسی و انتخاب؛ گروه ادبی پیرنگ

ویرجینیا وولف گذشته از رمان، نقدها و مقاله‌های ادبی نابی هم نوشته است که او را در ردیف مقاله‌نویسان برجسته‌ی دنیای ادبیات قرار می‌دهد. بخشی از مقاله‌ی او را به نام داستان‌نویسی امروز در اینجا می‌خوانیم.

[…] لازم به ذکر این نکته نیست که نویسنده‌ها به سیاست دلبسته‌اند. […] رمان‌نویس به جای نقل زندگی خصوصی شخصیت‌های رمان، به محیط اجتماعی و عقاید سیاسی آنها می‌پردازد. روشن است که نویسنده چنان با زندگی بشری سر و کار دارد که وجود هر نوع انگیزشی در درونمایه‌ی اثرش به اجبار زاویه دیدش را تغییر می‌دهد. هنرمند نگاهش را یا متوجه‌ی مسائل و مشکلات مستقیم و آنی می‌کند و یا موضوع اثرش را با مسائل امروزی مرتبط می‌سازد و یا در پاره‌ای موارد، چنان مسحور هیجان‌های آنی می‌شود که مُهر سکوت بر لب می‌زند. [...] بیشتر مردم، در این نکته توافق دارند که نوعی تفاهم بین هنرمند با جامعه وجود دارد [...] هنرمند خود معتقد است که ارزش اثرش وابسته به آزادی اندیشه، امنیت فردی و مصونیت از امور جاری و عملی بوده است. زیرا آمیزش هنر با سیاست، به عقیده‌ی او، آمیزشی نامشروع است. پس باید از مسئولیت‌های سیاسی مبرا باشد؛ او در این راه از بسیاری از امتیازهایی که یک شهروند فعال از آن بهره‌مند است چشم می‌پوشاند؛ و در قبالِ آن چیزی را که یک اثر هنری می‌نامندش، می‌آفریند. جامعه نیز خود را موظف می‌داند که اوضاع را به شیوه‌ای اداره کند که دستمزد بخور و نمیری به هنرمند بپردازد. [...] اما اگر درست باشد که یک چنین پیمانی بین هنرمند و جامعه وجود دارد [...] جامعه نه تنها ارباب که حامی اوست. اگر این حامی، زیادی سرگرم یا زیادی آشفته و گیج باشد که نتواند قابلیت‌های حاد و حساس خود را به کار گیرد، هنرمند در خلا و بیهوده کار خواهد کرد و هنرش آسیب خواهد دید و چه بسا که از فقدان تفاهم نابود شود. از سوی دیگر، اگر این حامی نه تهیدست و نه بی‌اعتنا که دیکتاتور و خودکامه باشد [...] باز هم هنرمند نادیده انگاشته می‌شود [...] کارگاهش اکنون دیگر، گوشه‌ی آرام و خلوت نیست. [...] کارگاهش مورد هجوم صداهایی است [...] که فریاد می‌زنند: «از تو حمایت نمی‌کنم [...] آن‌قدر رنج کشیده‌ام و شوریده‌ام که دیگر از کارهای تو لذت نمی‌برم.» (یا) «از برج عاجِ خود پایین بیا و کارگاهت را رها کن.» «استعدادت را به کسوت یک پزشک، یک معلم به کار گیر، نه یک هنرمند...» و باز صدایی است که به هنرمند هشدار می‌دهد که تا زمانی که نتواند دلیل قانع‌کننده‌ای ارائه دهد که چرا هنرش برای جامعه مفید است، باید به صورتی فعال به جامعه کمک کند. [...] و سرانجام صدایی است که بسیاری از هنرمندان کشورهای دیگر آن را شنیده‌اند و به ناگزیر به آن تمکین کرده‌اند. این صدا می‌گوید: «هنر تو باید تنها به فرمان ما باشد [...] فاشیسم را ستایش کن. هر وعظی را که به تو دیکته می‌کنیم، موعظه کن. بدان که به هیچ صورت دیگری، زنده نخواهی ماند.» [...] او (هنرمند) ناگزیر است که در سیاست شرکت کند، باید خود را درون کانون‌هایی [...] جای دهد. دو انگیزه‌ای که برای او بسیار مهم‌اند در معرض خطر است. نخست نجات خود؛ و دیگری نجات هنرش. [...] به نظر می‌رسد نویسنده مکلف است نه با میل و اراده‌ی خود [...] طرحی کلی فراهم کند، کمدی و تراژدی و جاذبه‌ی عشقی فراهم کند و با ظاهری از احتمال باورپذیری، کل اثر را [...] پاک و مبرا از خطا محفوظ نگه دارد. [...] امرِ حاکم خودکامه اطاعت شده است: رمان به اندازه‌ی لازم پخته و آماده است [...] یعنی زندگی این‌طورست؟ [...] اگر نویسنده، آدم آزادی بود و نه یک برده، اگر می‌توانست هر چه را که خود برمی‌گزیند بنویسد و نه آنچه را که ملزم به نوشتن است، اگر می‌توانست پایه‌ی اثرش را بر احساس خود استوار کند نه بر اصول قراردادی، دیگر طرح کلی، کمدی، تراژدی، جذبه‌ی عشق یا مصیبت به سیاق پذیرفته وجود نداشت. [...] زندگی یک ردیف چراغ‌های درشکه نیست که به صورتی متقارن تنظیم شده باشند. [...] وظیفه‌ی رمان‌نویس آیا آن نیست که این گونه‌گونی‌ها را بیان کند، این روح ناشناخته و بی‌هیچ نوع خط‌کشی و محدودیت را، با هر نوع نابهنجاری یا غموضی که ممکن است به نمایش بگذارد [...] ما صرفا در پی تهور و صداقت نیستیم؛ ما پیشنهاد می‌کنیم و نظر می‌دهیم که خمیر مایه‌ی مناسب داستان با آن چه عادت و سنت به ما باورانده است قدری مغایرت دارد.

#ویرجینیا_وولف

*فصل‌نامه‌ی فرهنگی، ادبی، هنری سمرقند. ویژه‌نامه‌ی ویرجینیا وولف

@peyrang_dastan