.
#درباره_نوشتن#برشی_از_کتابهنرمند و سیاست، ویرجینیا وولف، ترجمه صفدر تقیزاده*
چکیدهنویسی و انتخاب؛ گروه ادبی پیرنگ
ویرجینیا وولف گذشته از رمان، نقدها و مقالههای ادبی نابی هم نوشته است که او را در ردیف مقالهنویسان برجستهی دنیای ادبیات قرار میدهد. بخشی از مقالهی او را به نام داستاننویسی امروز در اینجا میخوانیم.
[…] لازم به ذکر این نکته نیست که نویسندهها به سیاست دلبستهاند. […] رماننویس به جای نقل زندگی خصوصی شخصیتهای رمان، به محیط اجتماعی و عقاید سیاسی آنها میپردازد. روشن است که نویسنده چنان با زندگی بشری سر و کار دارد که وجود هر نوع انگیزشی در درونمایهی اثرش به اجبار زاویه دیدش را تغییر میدهد. هنرمند نگاهش را یا متوجهی مسائل و مشکلات مستقیم و آنی میکند و یا موضوع اثرش را با مسائل امروزی مرتبط میسازد و یا در پارهای موارد، چنان مسحور هیجانهای آنی میشود که مُهر سکوت بر لب میزند. [...] بیشتر مردم، در این نکته توافق دارند که نوعی تفاهم بین هنرمند با جامعه وجود دارد [...] هنرمند خود معتقد است که ارزش اثرش وابسته به آزادی اندیشه، امنیت فردی و مصونیت از امور جاری و عملی بوده است. زیرا آمیزش هنر با سیاست، به عقیدهی او، آمیزشی نامشروع است. پس باید از مسئولیتهای سیاسی مبرا باشد؛ او در این راه از بسیاری از امتیازهایی که یک شهروند فعال از آن بهرهمند است چشم میپوشاند؛ و در قبالِ آن چیزی را که یک اثر هنری مینامندش، میآفریند. جامعه نیز خود را موظف میداند که اوضاع را به شیوهای اداره کند که دستمزد بخور و نمیری به هنرمند بپردازد. [...] اما اگر درست باشد که یک چنین پیمانی بین هنرمند و جامعه وجود دارد [...] جامعه نه تنها ارباب که حامی اوست. اگر این حامی، زیادی سرگرم یا زیادی آشفته و گیج باشد که نتواند قابلیتهای حاد و حساس خود را به کار گیرد، هنرمند در خلا و بیهوده کار خواهد کرد و هنرش آسیب خواهد دید و چه بسا که از فقدان تفاهم نابود شود. از سوی دیگر، اگر این حامی نه تهیدست و نه بیاعتنا که دیکتاتور و خودکامه باشد [...] باز هم هنرمند نادیده انگاشته میشود [...] کارگاهش اکنون دیگر، گوشهی آرام و خلوت نیست. [...] کارگاهش مورد هجوم صداهایی است [...] که فریاد میزنند: «از تو حمایت نمیکنم [...] آنقدر رنج کشیدهام و شوریدهام که دیگر از کارهای تو لذت نمیبرم.» (یا) «از برج عاجِ خود پایین بیا و کارگاهت را رها کن.» «استعدادت را به کسوت یک پزشک، یک معلم به کار گیر، نه یک هنرمند...» و باز صدایی است که به هنرمند هشدار میدهد که تا زمانی که نتواند دلیل قانعکنندهای ارائه دهد که چرا هنرش برای جامعه مفید است، باید به صورتی فعال به جامعه کمک کند. [...] و سرانجام صدایی است که بسیاری از هنرمندان کشورهای دیگر آن را شنیدهاند و به ناگزیر به آن تمکین کردهاند. این صدا میگوید: «هنر تو باید تنها به فرمان ما باشد [...] فاشیسم را ستایش کن. هر وعظی را که به تو دیکته میکنیم، موعظه کن. بدان که به هیچ صورت دیگری، زنده نخواهی ماند.» [...] او (هنرمند) ناگزیر است که در سیاست شرکت کند، باید خود را درون کانونهایی [...] جای دهد. دو انگیزهای که برای او بسیار مهماند در معرض خطر است. نخست نجات خود؛ و دیگری نجات هنرش. [...] به نظر میرسد نویسنده مکلف است نه با میل و ارادهی خود [...] طرحی کلی فراهم کند، کمدی و تراژدی و جاذبهی عشقی فراهم کند و با ظاهری از احتمال باورپذیری، کل اثر را [...] پاک و مبرا از خطا محفوظ نگه دارد. [...] امرِ حاکم خودکامه اطاعت شده است: رمان به اندازهی لازم پخته و آماده است [...] یعنی زندگی اینطورست؟ [...] اگر نویسنده، آدم آزادی بود و نه یک برده، اگر میتوانست هر چه را که خود برمیگزیند بنویسد و نه آنچه را که ملزم به
نوشتن است، اگر میتوانست پایهی اثرش را بر احساس خود استوار کند نه بر اصول قراردادی، دیگر طرح کلی، کمدی، تراژدی، جذبهی عشق یا مصیبت به سیاق پذیرفته وجود نداشت. [...] زندگی یک ردیف چراغهای درشکه نیست که به صورتی متقارن تنظیم شده باشند. [...] وظیفهی رماننویس آیا آن نیست که این گونهگونیها را بیان کند، این روح ناشناخته و بیهیچ نوع خطکشی و محدودیت را، با هر نوع نابهنجاری یا غموضی که ممکن است به نمایش بگذارد [...] ما صرفا در پی تهور و صداقت نیستیم؛ ما پیشنهاد میکنیم و نظر میدهیم که خمیر مایهی مناسب داستان با آن چه عادت و سنت به ما باورانده است قدری مغایرت دارد.
#ویرجینیا_وولف*فصلنامهی فرهنگی، ادبی، هنری سمرقند. ویژهنامهی ویرجینیا وولف
@peyrang_dastan