شمال بودم.
رفته بودم تا انرژیهای بد انباشته شده یک سال بد دیگر را تخلیه کنم و نشد. میدانم خیلیها هم مثل من بودند و نتوانستند.
بهجز خبر خطّههای فاجعه زده و دیدن تصاویر حیرت آور از مردم پا در گل و ماشینهای روی هم ریخته ، اینکه کاری از دستم بر نیامد، دهان زنگزدهام را تلختر کرد.
اخبار رسمی را که دنبال میکنی همه چیز آرام است و انگار نه که بحران پشت بحران زائیده شده است.
ستادهای امداد به سرانگشت معجزه به همهی آبها فرمان توقف دادهاند و کمکهای مردمی فقط از مجراهایی که تعیین کردهاند....
اگر اعتماد را از مردم گرفتهاند کاش لااقل دست انجمنهای حقوقی خیریه بازتر میبود. آنها در یاری دادن توانا هستند ، انگیزهاش را هم دارند.
اقلیم شناسها میگویند سیلابهای بهاری طبیعیاند؛ آنچه غیر طبیعیست خاک پیریست که تا توانستهاند رُساش را کشیدهاند و با سوءاستفاده ناتوانش کردهاند و مصداق یک ضربالمثل مهجور:
"تازه سر بزرگ زیر لحاف است!"
بعد از این خشکسالی خواهیم دید...
مازندران مانند سالهای پیش شلوغ نبود و معلوم بود حال نوروز خوب نیست.
جادهها روان بودند. حدس زدم نه بهخاطر راهداری و کار خوب پلیس...طبقه متوسط دیگر نمیتواند از مواهب شهروند متوسط بودن استفاده کند؛ همان وضعیتی که بیشتر حاکمان آنرا دوست دارند:
"عزای عمومی، عروسیست!"
کسانیکه حاصل چند ماه تلاششان را پس دست میانداختند تا ویلایی اجاره کنند دیگر نمیتوانند.
شمال همان شمال بود ، بدون یک وجب ساحل آزاد ، با جنگلهای تیغ خورده، زخمی و تُنُک.
جنگلهای باستانی هیرکانی با گونههای درختی نایاب و منحصر به فردی که در جوار تباهی سوداگران با نفوذ طبیعت فروش ، طعم احتضار را میچشند؛ اضمحلالی که بیهزینه نیست. طبیعت انتقام خودش را میگیرد. گیریم این وسط استاندار عزل شده کمترین هزینه را بپردازد.
روی بنرهای جادهای، محمدرضا
#شریفینیا ،
#گلزار و
#امین_حیایی حکمفرمایی میکردند برای تبلیغ مراکز تجاری. کنسرت هوروش بند و مسیح و آرش و چندتای دیگر: پیامبران شادی در زمانهای تاریک...
اولش کنسرتها را لغو کردند به احترام بلادیدههای استان مجاور و بعد که خبر از دهن افتاد، دوباره بلیت فروختند.
از نور تا محمودآباد تا نوشهر و چالوس، از متل قو تا عباس آباد بگیر بگاز تا رامسر ؛ نارنجستان، پلاژها و ساحلهای اختصاصی، کافیشاپها، پالادیوم، برج دوقلو، نانادو، کاسپین ، هالیدی، سالن ارکیده، جین وست ، خانه و کاشانه، ایران کتان...
جوانهایی که نشانه های یک عصر را در کنار یا در بغل دارند؛ زنان پلنگپوش قلیان بر لب!... همانها که با آهنگ ساسی لب میزنند: "آقای ما جنتلمنه! جنتلمنه! جنتلمنه!...."
و ماشینهای خاص.... دیگر کنار رستورانها از محصولات سایپا و ایران خودرو کمتر خبری هست و این شاید مهمترین خبر نباشد. مهمتر از سیلزدگی، بلازدگی و حتی ملخزدگی...
بسیاری از ایرانیها فقیرند ، امّا نجیباند و دست تهی را مشت میکنند تا مغرور بمانند. ولی تبعیض را برنمیتابند و آنرا بغض میکنند تا بهزمانش بشکنند. ایرانیها از یادشان نمیرود که چه کسانی دستشان را تنگ کردند و روز تنگدستی بدتر از روز بلاست. آنها میخواهند به شرافت و حرمت انسانیشان باقی بمانند.
میدانم بسیاری حتی در خانهشان هم بهزور غذایی فراهم میکنند. در چنین موقعیتی چه جایی برای شاعری و صدای آب و لذت تماشای قوس و قزح بعد از باران، یا حتی قدم زدن زیر باران که حالا به هندیبازی بیشتر شبیه شده است.
#آرمان_ریاحی#شاه_فرتوت_ابریقستان@Oldkingofebrighestan