شاه فرتوت ابریقستان

#علی_زمانیان
Канал
Логотип телеграм канала شاه فرتوت ابریقستان
@oldkingofebrighestanПродвигать
2,64 тыс.
подписчиков
24,5 тыс.
фото
3,83 тыс.
видео
8,32 тыс.
ссылок
به مجله سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، هنری، ورزشی #شاه_فرتوت_ابریقستان خوش آمدید... ارتباط با ادمین: @oldking1976
دانش‌آموزان در میانهٔ سه دنیای متعارض
به بهانهٔ فرارسیدن پاییز و بازگشایی مدارس

◀️ سازگاری و هماهنگی کلی میان اجزا و عناصر "زیست‌جهان" آدمی، لازمه‌ سلامت روانی و سامان اجتماعی و سیاسی است. وقتی عناصر زندگی با یکدیگر تعارض و ستیز داشته باشند و هنگامی که رویارویی و خصومت در عرصه‌های متفاوت، آشکارا رخنه کرده باشد، آن‌گاه با تبعات منفی روان‌شناختی و جامعه‌شناختی مواجه خواهیم شد.

در آستانه‌ ماه مهر و شروع سال جدید تحصیلی، باید به این پرسش بیندیشیم که آیا عناصر و مولفه‌ها‌ی "زیست جهان" دانش‌آموزان با یک‌دیگر سازگار و هماهنگ‌اند؟
در یک نگاه کلی، پاسخ منفی است و دانش‌آموزان، زیستن در سه عرصهٔ تقریبا متعارض را تجربه می‌کنند.

دانش‌آموزان در سه جهان متعارض زندگی می‌کنند:

جهان اول: خانواده
جهان دوم: مدرسه
جهان سوم: جامعه

سازگاری و یا عدم سازگاری این سه جهان، مهم و بلکه مهمترین و بنیادی‌ترین مسئله‌ای است که باید مورد توجه و تامل قرار گیرد. زیرا "جامعه سالم"در گرو"انسان سالم"است و سلامت روان‌شناختی، اخلاقی و جامعه‌شناختی هر انسانی بشدت تاثیر سازگاری و یا عدم سازگاری محیط‌های سه‌گانه‌‌ای است که در آن زندگی می‌کند. تعارض و آشفتگی و کشمکش‌های زیست‌جهان، اولا سلامت روان افراد را مخدوش می‌کند و منجر به انواع آسیب‌های روان‌شناختی می‌گردد. ثانیا، افراد را به سمت جامعه‌گریزی و حتی جامعه ستیزی سوق می‌دهد. ثالثا، به انحطاط اخلاق منتهی می‌گردد.

زیستن در سه دنیای متعارض، به این معنی است که کودکان با سه جهان ارزشی، سه گونه سلسله مراتب ترجیحات و سه دسته انتظارات متعارض مواجه می‌شوند.
سه جهان مورد نظر را از زوایای مختلف می‌توان مقایسه کرد.
از میان انواع مولفه‌ها، سه عامل تاثیرات مستقیم و کوتاه مدت بر کودکان می‌گذارد. به دیگر سخن، اگر خانه، مدرسه وعرصه‌ عمومی و یا همان جامعه را به منزله‌ سه منبع هنجار در نظر بگیریم، گویی کودکان با سه ارباب روبرو هستند که هر یک از این اربابان، انتظارات، هنجارها و دستورات متعارضی دارند و کودکان در میانه‌ سه ارباب که هر یک او را به سمتی می‌کشد قرار گرفته است.
سرگشتگی اجتماعی و یا "آنومیای اجتماعی"، نتیجه تعارض هنجارها و ارزشهایی است که بتدریج به علت همین تعارضات، منزلت، مشروعیت و احترامشان را از دست می‌دهند و افراد را در برهوت "بی‌هنجاری" رها می‌کنند. به نحوی که معیار، سنجش و تفکیک "خوب" از "بد" را از دست می‌دهند. فرسایش و تخریب ترازوی ارزیابی برای فهم عمل درست، لاجرم به تخریب جامعه و انحطاط اجتماعی منجر می‌شود. تخاصمات و پریشانی‌ها افزایش می‌یابد و "امر اجتماعی" را به بن‌بست می‌کشاند.
صلح اجتماعی بدون سازگاری معقول میان این سه جهان زندگی، چندان ممکن نیست. بلکه تنشی پنهان است که لایه‌های روابط اجتماعی را در هم می‌نوردد. "جنگ سرد" است که با روکشی از صلح‌شکننده تزیین شده است.

اختلاف و کشمکش خانه، مدرسه و جامعه بر سر چیست؟
به نحو مختصر، از میان موضوعات متعدد، هشت تعارض و ناسازگاری میان این سه حوزه قابل مشاهده است:

۱.  انتظارات متعارض نسبت به "سبک زندگی"
۲.  هنجارهای متعارض نسبت به "ارزش‌های دینی"
۳.  نگرش‌های متعارض نسبت به "ارزش‌های سیاسی"
۴. تعریف متعارض درباره "خوشبختی و سعادت"
۵. نگرش‌‌های متعارض نسبت به "ارزش‌های فرهنگی"
۶. دیدگاه متعارض نسبت به "هنجارها"
۷. انتظارت متعارض نسبت به "رفتار مطلوب"
۸. برنامه‌ریزی متعارض برای اهداف و آینده‌ای که پیش رو است.

تعارض و ناسازگاری میان خانه و مدرسه، بیشترین و عمیق‌ترین تعارض‌ها را تشکیل می‌دهد. و از میان انواع تعارضات میان خانه و مدرسه، دو گونه تعارض در صدر اهمیت است:
اولا،  تعارض در ناحیه‌ نگرش‌ها و ارزش‌های دینی
ثانیا تعارض‌ها در ناحیه‌ ارزش‌ها و نگرش‌های سیاسی.

هر دوی این تعارضات اختلال جدی در جامعه‌پذیری دینی و جامعه‌پذیری سیاسی ایجاد کرده است. سرگشتگی ارزشی و بحران در حوزه‌ رفتارها به فرسودگی و فرسایش نوجوانانی منجر شده که قرار است از طریق نهاد آموزش و پرورش، برای یک زندگی سالم و موفق آماده شوند. این در حالی است که نه تنها به این هدف نمی‌رسند که نوعی دچار "چندگانگی فرهنگی" و "تشتت وجودی" می‌گردند.

نتیجه کلی و ماحصل آموزش و پرورش در نزاع با خانواده، خلق "انسان دوپاره" و "انسان دو زیستی" است.
انسانی که باید هم‌زمان در دو جهان متعارض با دو گونه انتظارات ناهماهنگ زندگی کند، چنان‌که در نهایت سامان فرهنگی، وجودی و سلامت روان‌شناختی‌اش در معرض انواع آسیب‌ها قرار می‌گیرد.
"خستگی مزمن" و از دست رفتن انگیزه موفقیت، از جمله تبعات زندگی دوگانه‌ای است که روان دانش‌آموزان را در هم می‌شکند.

✍️ #علی_زمانیان

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید
@Oldkingofebrighestan
انتخابات و نظامی که روی سر راه می‌رود!

در نقد "مسأله‌شناسیِ" نظام سیاسی

✍️ #علی_زمانیان

یکی از معیارهای بنیادین در فهم نظام‌های سیاسی، "مسأله‌شناسی" آنان است. "مسأله‌شناسی" یعنی این که نظام سیاسی، به چه چیزی اهمیت می‌دهد و در پی حل‌وفصل چه چیزی است؟

یکی از راه‌هایی که بدانیم مسأله‌ نظام سیاسی چیست، این است که از او بخواهیم مسأله‌های خود را بیان کند. اما این شیوه چندان ما را به شناخت نمی‌رساند؛ بلکه لازم است به عمل و رفتار واقعی او توجه کنیم و دریابیم عملا و در وقت تعارض میانِ مسأله‌ها، به کدام یک، اهمیت بیشتری می‌دهد؛ کدام را اصل و کدام را فرع می‌داند؛ امکانات و مقدورات‌اش را در پای کدام یک هزینه می‌کند و در مجموع و در بازهٔ زمانی دراز مدت، "نظام ترجیحات" او در صحنهٔ کنش سیاسی کدام است.

لازم است پیش از آن که از میزان کارآمدی نظام سیاسی پرسش کنیم، "ترجیحات مسأله‌ای" او را مورد توجه قرار دهیم. این نکته، ناظر است به محدودیت‌ها و امکاناتی که همهٔ نظام‌های سیاسی را در تنگنا قرار می‌دهد و از این رو باید دست به انتخاب بزنند و برخی از امور را به نفع برخی دیگر، نادیده بگیرند؛ زیرا دست یافتن به همه‌ مطلوب‌ها ممکن نیست. بنابراین، نظام‌های سیاسی، ضرورتا برای رسیدن به مطلوب خود، باید چیزهایی را فدا کنند و آن‌ها را در درجهٔ پایین اهمیت قرار دهند. پرسش دقیق این است که یک نظام سیاسی، برای رسیدن به مطلوب خویش، حاضر است چه چیزهایی را نادیده بگیرد؟ مسألهٔ نظام سیاسی از دل این نادیده گرفتن‌ها و سلسله مراتب ترجیحاتِ در صحنهٔ عمل، قابل شناسایی است.

بحران از جایی آغاز می‌شود که "مسأله‌شناسی" حاکمان با "مسأله‌شناسی" شهروندان، متفاوت و بلکه متضاد می‌شود. این گسست و شکاف است که احساس بیگانگی و دوری میان شهروندان را با نظام سیاسی دامن می‌زند. نظام سیاسی، عملا، در پی حل مسأله‌هایی روان می‌شود که شهروندان، آن را مسأله‌ نمی‌دانند. یکی از راه‌های مسالمت‌آمیز برای تخفیف این شکاف بحران‌خیز، انتخابات است. انتخابات، مسیر عبور آن چه جامعه آن را مسأله‌ می‌داند به سمت مبادی تصمیم‌گیری و متن قدرت حاکم [است]. انتخابات، روندی است که طی آن، نظام اولویت‌بندی، مسئله‌شناسی و نظام ترجیحات نظام سیاسی به گونه‌ای تغییر کند که به مسأله‌های واقعی شهروندان نزدیک‌تر گردد. شهروندان در انتخابات می‌خواهند کاری را بکنند که #مارکس با #هگل کرد. مارکس در مقدمه‌ کتاب "کاپیتال" به این نکته می‌پردازد که مخروط فلسفی هگل را که وارونه بود، برگردانده است. در نظر او، فلسفهٔ هگل، روی سر راه می‌رفت و او این فلسفه را بر روی پا قرار داده است. قرار است #انتخابات، "مسئله‌شناسیِ" وارونهٔ نظام سیاسی را که روی سر راه می‌رود، برگرداند و آن را روی پا قرار دهد. اما اگر انتخابات نتواند نظام ترجیحی و مسأله‌شناسی حاکمان را تغییر دهد، به انتخاباتی سرد و بی‌رمق تبدیل می‌گردد.

مثال ملموس و انضمامی برای آن چه گفته شد:
در بسیاری از نگرش‌سنجی‌هایی که از سوی مراکز مختلف پژوهشی انجام می‌گیرد، طرح یک پرسش نشان می‌دهد که مسألهٔ جامعه چیست. پرسش این است: "به نظر شما در حال حاضر مهمترین مشکل جامعه چیست؟" همین پرسش در پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان، که از سوی وزارت ارشاد انجام گرفته، نیز آمده است. (این پیمایش در سه نوبت و آخرینشان در سال ۹۵ انجام شده است). پنج مشکل اساسی که از نظر شهروندان مسأله‌ اصلی است عبارت است از: بیکاری و مسائل شغلی، گرانی و تورم، فقر و کمبود امکانات، مسائل و مشکلات اقتصادی، بی‌عدالتی و تبعیض.

نظام سیاسی، هنگامی می‌تواند ادعا کند که مسأله‌های او با جامعه همسو و سازگار است که تمام تلاش و همت خود را به‌نحو عملی و منظم برای حل و فصل آن انجام دهد. چنان حرکت نماید که در نهایت، منجر به حل این مسأله‌ها گردد و در هنگام تعارض میان این مسأله‌ها و مطلوب‌های ایدئولوژیک خود، از خواسته‌های خود بگذرد و چنان کند که همه چیز در خدمت حل این مسأله‌ها درآید.

وقتی می‌تواند ادعا کند که مسأله‌ او همان مسأله‌ مردم است که به جای غنی‌سازی اورانیوم، به غنی‌سازی زندگی ساکنان این مرز و بوم همت گمارد. چه فایده دارد اورانیوم غنی شده، هنگامی که زندگی‌ها تهی شده و از کیفیت آن شدیدا کاسته شده باشد؟

شهروندان از خود می‌پرسند با بهره‌گیری از شیوهٔ خردمندانه و دموکراتیک انتخابات، آیا می‌توانند مسأله‌های نظام را تغییر دهند و نظام ارزشی و ترجیحات او را که روی سر راه می‌رود بر روی پا برگردانند؟ پاسخ به این پرسش، هر چه به سمت مثبت میل کند، میزان شرکت در انتخابات افزایش می‌یابد و در مقابل، اگر آن را ابزاری کند و شیوه‌ای ناکارآمد برای تغییر سلسله مراتب ترجیحات نظام سیاسی تشخیص دهند، از میزان مشارکت در انتخابات کاهش می‌یابد.

✍️ علی زمانیان
t.center/oldkingofebrighestan
توجیه رنجهای که اربابان قدرت با تصمیم های اشتباه بر سر مردم می‌آورند

#علی_زمانیان

آقای #صدیقی، امام جمعه‌ [موقت] تهران گفته‌اند برای رفتن به بهشت، باید رنج ببرید. به تعبیر خودشان: "از درون فشار می‌بینید، از درون سختی می‌بینید [و] پرس می‌شوید".

🔗 "صدیقی"، این چنین، هزینه‌ ملاقات خدا و رفتن به بهشت را له شدن آدمیان زیر دست و پای #فقر، رنج و بیماری معرفی می‌کند. او نمی‌داند با این سخنان دارد با خدا چه می‌کند. نمی‌داند، زیرا رنج انسان را به رسمیت نمی‌شناسد. این که خود او اکنون آیا در چه رفاه و امنیت و ... زندگی می‌کند، البته مهم است. اما مهم‌تر از این مسئله‌ شخصی، ایده‌ اوست. زیرا آدمی را بر سر یک انتخاب هولناک و دردناک قرار می‌دهد. نتیجه‌اش این می‌شود که اگر بهشت می‌خواهید، باید منتظر عذاب‌ها و رنج‌ها و سختی‌ها باشید. بهشت را به بهای رنج و پرس شدن لابلای درد به شما می‌دهند.

🔗به این ترتیب، او برای توجیه رنج‌هایی که اربابان قدرت با تصمیمات اشتباه و سیاست‌های ناکارآمد تولید کرده‌اند، حاضر است تصویری از خدایی بی تفاوت در برابر رنج انسان ارائه دهد؛ و بلکه بدتر، #کرونا می‌فرستد و جهان را یک سال در بهت و سرگشتگی می‌کشاند تا آدمیان را امتحان کند. بیماری کشنده می‌فرستد تا انتقام بگیرد. مرگ‌های خوفناک و مصیبت‌ها می‌فرستد، چون خداست.

🔗چگونه می‌توان بهتر از این، کسانی را از خدا متنفر کرد. چگونه می‌توان ملتی را از او دور کرد. خدایی که انسان را لابلای رنج‌ها "پرس" می‌کند و هیچ نمی‌اندیشید که "پرس" شدن چه دردی دارد؛ و نمی‌اندیشد که جان خسته‌ آدمیان در کوره‌ هراس‌ها و دردها چگونه می‌سوزد.

🔗 خدای "صدیقی"، و یا خدا در خوانش "ٌصدیقی"، خدایی بی توجه به همه‌ آدمیانی است که در رنج از دست دادن عزیزان‌ و یا هراس و ترس از مرگ، شکسته‌ می‌شوند و مصیبتی که همه را در خانه‌ها حبس کرده است. خدایی که هزینه‌ بهشت رفتن را درهم شکستن آدمی، و خم شدن زیر بار رنج قرار داده است.

🔗او می‌گوید: "مرگ کرونا خودش یکی از عبرتهاست آماده بشویم، مرگ حق است کرونا هم نباشد به یک بهانه دیگری اجل می‌آید و ما رفتنی هستیم، ما ماندنی نیستیم."
و این چنین به رنج ناشی از مرگ عزیزان، بی اعتنایی می‌کند؛ بی اهمیت جلوه‌شان می‌دهد؛ به ما می‌گوید: حالا طوری نشده است؛ ما که می‌خواهیم بمیریم، چه با کرونا و چه بی کرونا. منطقی از این دست، سخنانی به این نحو، آیا نتیجه‌ای جز انفعال و خمودی دارد؟

🔗 اگر برای کاستن از فقر و رنج، کاری نمی‌کنید، دست کم پای خدا را به میان نکشید. اگر برای زخم‌های دردناکِ زندگی مردم، دارویی ندارید، این چنین، جراحت زخم‌ها را بدتر نکنید.
مهارت سخن گفتن ندارید، دستکم مهارت سکوت کردن بیاموزید.

عکس:
تصاویری از حوزه علمیه ازگل در بالاشهر تهران به تولیت جناب صدیقی که محل زجر کشیدن و پرس شدن ایشان و طلابشان است.

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@Oldkingofebrighestan
#دین_آسانی یا #آیین به جای #ایمان
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@oldkingofebrighestan

با جایگزین کردن آیین محرم و عزاداری به جای ایمان ، به نوعی به دین آسانی رسیده ایم.
دین آسانی یعنی این که، فقط کافی است در مجلس عزای امام حسین حاضر شویم و چند قطره اشک بریزیم، پیراهن مشکی به تن کنیم، در صف نذری بایستیم، و چیزهایی از این قبیل، تا به رستگاری برسیم. این چنین می شود که رستگاری را به کالایی دم دستی و آسان یاب تبدیل کرده ایم.
چقدر بر منابر و مداحان گفته اند و می گویند که یک قطره اشک بر امام حسین، نجات بخش اخروی است، و "نجات"، را چنین آسان کرده اند.
این در حالی است که ایمان، تلاشی مستمر، سخت کوشی بنیادین و همیشگی در مسیر حقیقت جویی است. ایمان رفتن و رفتن و گام نهادن در وادی سخت و ناهموار زیستن اخلاقی و خویشتن داری مداوم است.
ایمان چیزی نیست که بتوان آن را یک بار برای همیشه بدست آورد. ایمان را باید دایما نو کرد. ایمان، گام زدن در جهت حقیقت خواهی و زیستن بر مدار عدالت طلبی است. آنان که خود را واصل به حقیقت می دانند به واقع ایمان از کف نهاده اند.

رستگاری، کوشش مدام می خواهد. رستگاری، یعنی پذیرفتن تمام مشقات و رنج هایی که همۂ هستی آدمی را درمی نوردد. تردیدهایی که روح و جان را در هم می پیچد. تناقض هایی که علی رغم شان باید چنان زیست که گویی با آنها مواجه نشده ای.
رستگاری یعنی در میان آتشی بر گرفته از هیزم تنومند خواهش ها و تمنیات و یک عمر فرسوده شدن. رستگاری حاصل فراز و نشیب ها و رنج کشیدن های مداوم است.

آیین ها که پررنگ می شوند بتدریج، ایمان، کم رنگ و کم رنگ تر می شود.
این چنین می شود که سوگواران، به جای مواجه شدن با خداوند، با آیین ها سرگرم می شوند و آیین را به جای ایمان می نشانند.
وقتی با آیین ساده و سهل سوگواری می توان به رستگاری رسید و یقین حاصل می شود که با ریختن اشک بر شهدای کربلا آدمی با گناهان تسویه می کند، آن گاه است که ضرورت مراقبت دائم و خویشتن داری مستمر امری بیهوده می شود. و چنین است که رستگاری را به آیین قیمه و قمه تبدیل می کنیم.

چرا باید اخلاقی زیست، در حالی که می توان به سادگی گناهان را با قطره اشکی پاک کرد؟!
چرا باید طریق سختِ زیست دینی و اخلاقی را برگزید، در حالی که راهی کوتاه و بی هزینه پیش رو داریم؟ کسانی که خیالی آسوده دارند که می توانند در روز جزا، پرونده را با اشک هایی که ریخته اند بشویند و فاتحانه بهشت را تصاحب نمایند، چنین افرادی چرا باید تن به مراقبه و نظارت رنج آور بر رفتار خویشتن بدهند؟
چرا باید چون مولانا، بر سر ایمان خویش چو بید لرزان باشند و چرا تشویش درون و اضطراب آنها را فراگیرد؟

🔹همچنان که آمد، آیین های پررنگ این چنین، دو آفت بزرگ دارند:

1. آیین را به جای ایمان می نهد

2. اخلاقی زیستن را بلاموضوع می کند.

آن که به آسانی می تواند در اندک زمانی و با شرکت در آیین ها، نجات یابد، البته در رفتار خویش بی پروایی می کند و اخلاق را در روابط اجتماعی پاس نمی دارد.
✔️این در حالی است که انسان خوب بودن و ایمان داشتن، سخت و بسیار سخت است.

سخنان گفته شده اصلا به معنای نادیده گرفتن کارکردهای مثبت آیین محرم نیست، و خواهان طرد و حذف آن هم نیست، زیرا نه تنها بود و نبود آیین ها به فرمان کسی نیست، بلکه، آیین ها لابد کارکرد مثبتی را بر دوش دارند که ادامه می یابند.

در این جا، لبه نقد متوجه نحوه مواجهه با آیین ها است. در هر حال، آیین ها نباید به جای اصل بنشینند و خودشان، هدف شوند.
اما آن چه اکنون شاهدش هستیم جا به جا شدن حاشیه و متن است. آیین که امر حاشیه ای است به جای ایمان و اخلاق که متن و محور هستند، نشسته است.

#علی_زمانیان

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
دلايل خسته شدن از دین :

1) اولین و شاید مهمترین علت خستگی از دین، حضور حجیم و بسیار پررنگ و خسته کننده تبلیغات و توصیه ها و نمایش دینی در همۂ زمان ها و مکان های مرتبط و نامرتبط است.

رادیو و تلویزیون در تمام مدت شبانه روز و تمامی شبکه ها مشغول گفتگو و یا تبلیغ مباحث، معارف و یا مسایل دینی است. علاوه بر این ها، تبلیغات شهری سراسر مشحون از این نمایش ها است. بیلبوردها و تابلوها، و پرچم ها و تراکت ها و... از دین می گویند.

مدارس و تعلیم تربیت و انواع مراسمی که برگزار می شود، مملو از مسایل دین و تعلیم دینی است.
سخنرانی ها و نشست ها و میزگردها و ... همه از دین می گویند. از در و دیوار شهر دین می بارد. آنها نمی دانند که چنین فضایی لاجرم ذهن و روان را خسته می کند.

2) از علت های بنیادین در خستگی از دین، این است که دین را با زندگی شان سازگار نمی بینند.دینی مزاحم که زندگی را به رسمیت نمی شناسد.

مزاحمی که لحظه به لحظه حضور دارد و می خواهد کنترل هر چیزی را به دست گیرد.
می خواهد برای هر چیزی برنامه داشته باشد، منطقه الفراغی را باقی نمی گذارد و تمام منافذ زندگی را اشغال می کند.
دینی که با شادی و فرحبخشی دمساز نیست و چالشی بزرگ با موسیقی،‌ هنر و شادی دارد.

تنش میان آن چه به منزله دین به جامعه معرفی می شود با هنر (موسیقی و سایر وجوه هنر)، تنش میان دین و شادی و همچنین تنش میان دین و زندگی روزمره
سبب می شود که دین، سایه ای سنگین بر آدمی تحمیل کند.

3) سومین علت خستگی،‌ نتیجه این است که شریعت و باید و نبایدهای دین را بیش از اندازۂ توان و حوصله اش، ارزیابی می کند.

دینی که بیش از اندازه فرمان می دهد و در هر زمان و مکان فرمانروایی می کند. فقهی فراگیری که همه چیز را تصاحب می کند، آن قدر که فرد احساس می کند در اسارت فقه و شریعت است.

فربه شدن فقه و سایه سنگین آن بر تمام مسیر زندگی و همۂ لحظات زندگیش، بتدریج فرد متعهد به فقه را خسته می کند و در نهایت به ضد خودش تبدیل می گردد.

زندگی مطلقا و کاملا بر اساس موازین فقهی (فقه حداکثری و فراگیر)، چیزی نیست که از عهده هر کسی برآید و در برابر چنین زندگی بردباری نشان دهد.

4)از جمله عللی که به خستگی از دین منجر شده است، حجیم شدن تعالیم و مفاهیم دینی است .

توده بزرگ و کهکشانی از ادبیات دینی و تعالیمی که افراد را احاطه کرده است. همهمه یی از دغدغه ها و نگرانی هایی که لحظه به لحظه زندگی را در خود فرو برده است.
مفاهیم و دغدغه هایی که هستی را بی جهت شلوغ کرده است.
خستگی از این همه تعالیم دینی و هزار توی سخنان و اندیشه هایی که نه تنها راه رهایی را به آدمی نمایان نمی کنند بلکه سبب گمگشتگی می شوند.

5) پنجمین علت خستگی و در نهایت، گریز از دین این است که:

دین حاضر و همین که "دین" اش می خوانند، دین واقعا موجود و یا به تعبیر امروزین, این قرائت از دین، انسان را به رسمیت نمی شناسد.
او را همواره قربانی می خواهد. در این رویکرد، دین برای انسان نیامده است بلکه این انسان است که مستمرا باید در خدمت دین باشد و حقوقش را پاس بدارد. دینی که حقوقی برای من انسان لحاظ نمی کند.

6) و بالاخره ششمین علت، در تناقض گفتار و رفتار مروجان دین و متولیانی است که چیزی می گویند و خودشان چیزی دیگر عمل می کنند.

مخاطبان در نمی یابند، اگر آن سخنان درست است چرا خودشان بدان ها وفادار نیستند؟

اگر دنیا، کالای زشت و ناهمواری است، اگر قدرت طلبی در اندیشه دینی نامقبول است، و بسیار اگر های دیگر، چرا گویندگان این سخنان حریصانه دنیا و قدرت را در تیول خویش گرفته اند؟

تعارض هایی از این دست، مخاطبان را آزرده و دین گریز کرده.

#علی_زمانیان

به #شاه_فرتوت_ابریقستان بپیوندید
@oldkingofebrighestan