شاه فرتوت ابریقستان

#دریابندری
Канал
Логотип телеграм канала شاه فرتوت ابریقستان
@oldkingofebrighestanПродвигать
2,64 тыс.
подписчиков
24,5 тыс.
фото
3,83 тыс.
видео
8,32 тыс.
ссылок
به مجله سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، هنری، ورزشی #شاه_فرتوت_ابریقستان خوش آمدید... ارتباط با ادمین: @oldking1976
خب، قصه‌ زندگی عالیجناب #دریابندری به پایان رسید و من ماندم با انبوهی خاطره از خواندن ترجمه‌ها و کلماتش و البته دیدارهایم با او.
مثل بسیاری دیگر. قطعا واضح و مبرهن است نقشش در فرهنگ‌ساختن، در انتخاب کتاب، در چگونه کارکردن و آنچه میراث ادبی و فرهنگی‌اش می‌دانیم، اما مهم‌تر از این جنبه منشش بود در زیستن. یک ”تام‌سایر” تمام‌عیار. پسر ناخدا خلف همان سودای خنده و #آزادی بود. چه زمانی که در جوانی اول بار دیدمش بعد آن سکته‌ هولناکِ مغزی، چه این اواخر که دیگر لب به سخن نمی‌گشود، همواره در حالِ خندیدن بود انگار. چه آن زمان که صدای قهقهه‌اش گوش فلک را پر می‌کرد، چه این اواخر که با نگاهش می‌خندید. با جهان شوخی داشت. یک بار در اوانِ جوانی تا تیررس اعدام رفته و برگشته بود انگار دریافته بود ارزش زیستن و نوشتن را تا مُردن در راه یک مرام و حزب.
ما مدیون او هستیم به خاطر این سودای روایت و‌ خنده. چه وقتی مدیر بود در واحد دوبلاژ تلویزیون در دوران #پهلوی دوم، چه آن زمان که به‌صراحت در گفتگوهایش از علایق خاص ادبی‌اش می‌گفت. یک بار تعریف کرد که وقتی #هوشنگ_ابتهاج از زندان آزاد شد در اوایل دهه‌ شصت، دوستانی واسطه شدند این دو آشتی کنند بعد سی سال. می‌گفت وقتی #سایه داخل شد، انبوهی ریش دیدم که کمی ابتهاج میانش بود! و بعد قهقهه‌ نابش...
هیچگاه دریابندری را در حال گله و ناله از جهان ندیدم، هرچند بسیار بر او سختی رفته بود. گاهی با آدم‌ها شوخی می‌کرد. سمعک نمی‌گذاشت و تاکید داشت راحت می‌شنود! یا ادای چرت‌زدن درمی‌آورد. استادِ حفظ حریمش بود. و در این حریم هیچکس راه نداشت گویا. نه تفاخری داشت به ترجمه‌هایش نه ابایی که تکرار کند به نظرش #بوف_کور رمانِ بدی‌ست!
دریابندری خود آن مفهومِ شوخ‌طبعانه‌ای بود که به مبارزه با جهان سفت و بی‌رحم می‌رود.
آن آشپزخانه‌ کم‌نظیر و زبان درخشان کتاب آشپزی‌اش با مرحوم راستکار نیز در ادامه‌ی همان ایده‌ حظ‌بردن از جهان خلاصه می‌شد. برای همین مرثیه برای او دور از اوست، چه پر، شاد و ناب زیست و بارها مرگ را دور زد و احتمالا این بار خودش اجازه داده تا جانش برود!
آخر بار در دفتر نشر کارنامه دیدمش. پشت یک میز، نگاه‌مان می‌کرد. فکر کنم باز یکی از همان پیراهن‌های صورتی محبوبش را تن کرده بود، کلامی نگفت در کل آن دورهمی و فقط نگاه کرد. انگار مشغول کار مهمی بود در ذهنش که دخلی به ما نداشت. او چنین بود و چنین هم زیست و چنین هم بی‌تن شد. انگار تام سایر یا هاکلبریِ تواین در قلب آبادان که هیچگاه نخواست بزرگ شود. و این غبطه‌برانگیز است.

#مهدی_یزدانی_خرم

#نجف_دریابندری
#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
✍️ میلاد عظیمی

🖊 دریغا دریابندری!

از صبح که این عکس #نجف_دریابندری را در ایبنا دیدم حالم خراب است!
محمد زهرایی می‌گفت از #دریابندری پرسیدند #جمالزاده چه می‌کند؟ با همان ظرافت معهودش گفت: سالهاست مشغول مردن است!
عکس دریابندری را که دیدم به یاد این حرفش افتادم. هیهات از زندگی! دریغ از دریابندری!

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف
می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش

دریابندری نمونۀ یک روشنفکر روشن‌بین بود؛ هوشمند و فهمیده. ظریف و بذله‌گو و نکته‌پرداز. خوش‌مشرب و خوش‌ذوق و خوش‌قریحه. قهقهه‌هایش مشهور بود. صابون سیاست به تنش خورده بود. زندان کشیده بود. تا آنجا که من فهمیده‌ام در سیاست عمیق و جدی بود. سیاست شعرزدۀ امثال گلسرخی و اخوان‌ثالث و دیگران را جدی نمی‌گرفت. چپ بود و چپ ماند اما منعطف بود. بی آنکه به ورطۀ زبونی و ذلّت فرو بلغزد نگاه انتقادی به جریان سیاسی چپ داشت. مقدمه‌اش بر ترجمۀ تاریخ روسیۀ شوروی بسیار آموزنده است. دریابندری عقده‌ای نبود. اگر با دیگران شوخی می‌کرد می‌توانست خودش را هم دست بیندازد. بسیارخوان و بسیاردان بود. خودآموخته بود. زهرایی که سالها مصاحب دریابندری بود می‌گفت نجف بعد از مقداری نوشتن می‌گوید: احساس می‌کنم خالی شدم و باید بخوانم و دیوانه‌وار می‌خواند. همه چیز می‌خواند اما بر ادبیات و فلسفه تمرکز بیشتری داشت.
#سایه می‌گفت: نجف پیش از سکته قصاید خاقانی و قاآنی را از برمی‌خواند. خودم از دریابندری شنیدم که معلمش را در نثرنویسی بوستان سعدی –و نه گلستان– می‌دانست.
می‌گفت بوستان را از بر بوده. دریابندری مترجم درجه‌اولی بود. رمان و نمایشنامه و تاریخ و تاریخ هنر و تاریخ سینما و فلسفه غرب و تاریخ فلسفه غرب ترجمه کرد. آقای زهرایی می‌گفت #برتراند_راسل، فیلسوف شهیر که دریابندری چند کتابش را ترجمه کرده، در نامه‌ای به نجف از زیبایی نثر او به انگلیسی ستایش کرده است. در میان مترجمان معاصر #محمد_قاضی را بیشتر از همه قبول داشت. این را به من گفت و فیلمش را دارم. نقاش هم بود و دربارۀ نقاشی مطالعات داشت و یادداشت‌ها نوشته است. طرحی که از دکتر #مصدق کشیده ماندنی است. عکاس بود. به فیلم و تئاتر علاقه داشت. از جوانی دربارۀ فیلم نوشت. دریابندری بخشی از تاریخ ویرایش ایران است. دریابندری منتقد صاحب‌سبکی بود. نکته‌یاب و شیرین‌نویس و طناز و صریح. تازه‌جو و درپی استعدادهای نو. عجب نگاه ژرفی داشت این استاد نجف! آنچه دربارۀ همینگوی در مقدمۀ ترجمۀ پیرمرد و دریا نوشته کهنه‌شدنی نیست. وای از وقتی که می‌خواست جدل کند. دعوای او با #عباس_میلانی خواندنی است یا آنچه دربارۀ چوبک نوشته. در تکه‌پرانی آیتی بود بزرگ. زمان اسکات خصم بی‌انصاف هم می‌شد. دریابندری به نظر من یکی از بزرگترین نثرنویسان روزگار ماست. نوشته‌هایش آموزگار نثر فصیح فارسی است.
یاد آقای زهرایی بخیر. هر روز دریابندری را به دفتر نشر کارنامه می‌برد. در آن دفتر دلپذیر بسیار دریابندری را دیدم. گوشش سنگین بود اما هوشش بجا بود. یک شب هم با سایه به کلبۀ ما آمد. وقتی خوب نمی‌شنید، ”سایه” کلافه می‌شد. غصه می‌خورد. از او دربارۀ #مرتضی_کیوان پرسید. گفت: سایه می‌دانی که من کیوان را خیلی دوست داشتم و سایه به‌درد گریست. طفلک عاطفه آن شب چقدر دلهره داشت که باید برای مؤلف کتاب مستطاب آشپزی غذا بپزد. با رغبت غذا خورد و تعریف و تشویق کرد. دربارۀ کتاب مستطاب آشپزی باید جداگانه بنویسم. به دریابندری می‌گفتم این کتاب نمی‌گذارد به یأس فلسفی برسم. می‌خندید. به او می‌گفتم حکیم. می‌گفت مانعی ندارد بگو. این «مانعی ندارد»های دریابندری هم داستان دارد. یک شب با زهرایی به خانۀ سایه آمدند. زهرایی هی می‌خندید. سایه گفت چرا می‌خندی؟ گفت با نجف به عیادت محمد حقوقی رفته بودیم. نجف به آقای حقوقی گفت: آقای حقوقی شنیده‌ام شما شعر هم می‌گویید. حقوقی گفت بله. نجف گفت: مانعی ندارد. ادامه بدهید. زهرایی می‌گفت طفلک حقوقی مانده بود چه بگوید.

چه نگاه عجیبی داری در این عکس استاد نجف. قربان نگاهت بروم ای حکیم دریابندری!می‌بینی؟! دنیا روزبه‌روز بدتر می‌شود و ما روزبه‌روز تیره‌روزتر. کاش بلد بودم مثل تو قهقهه بزنم.

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan