آن روزها که وقت بود و فرصت و با عزیزان فلسفه میبافتیم، یک روزی عزیزی فلسفهای بافت که هدف ما در زندگی کلا باید
#خوشحالی باشد، باید سعی کنیم تجربههای مثبت را تا جا دارد زیاد کنیم، و بعد مثل همه ما مهندسین حرف از نمودار خوشی-زمان زد و بیشینه کردن سطح زیر نمودار و حرفش بر دل بیست و اندی ساله ما نشست...
[القصه] یک چند سالی فلسفهام بود و فکر میکردم که کار ما واقعا اینست که میان گل نیلوفر و قرن، پی تجربههای مثبت و خوشی بدویم...
گذشت و گذشت تا یک روزی، چهار سال بعدش در میان مزارع ذرت نشسته بودم توی کتابخانه و داستان سفر یک آقای آمریکایی را به یک معبد بودایی در تبت میخواندم. یک ذره عطر نامزدش را با خود برده بود که وقت دلتنگی بو کند و آقای استادِ توی معبد گیرِ کوچکی داده بود که:
یک آدم فقط عطر نیست، بوی عرقِ تن هم هست و هزار چیز دیگر. حاضری که همهچیزش را با هم بپذیری؟ خوبیها و بدیها و بیشیها و کاستیها؟
کتاب توی کتابخانه یک ساعتی بیشتر خوانده نشد ولی یک خللی ایجاد کرد در این فلسفه چهار سال قبلِ تجربه مثبت. فکر کردم که مثبت و منفیش را با هم باید دید، چه در انسانها، چه در کار، چه در زندگی.
بعدها البته فهمیدم که این دغدغه مختص من نبوده...
فکر میکنیم یک چیزی کشف کردهایم ولی یادمان میرود که این فکرها همزمان در جامعه جاری و ساری است و ما تنها نیستیم. یک شبی صحبتهای
#لوئی_سیکی گرامی را میدیدم و میگفت که :
از تلفنهایمان استفاده میکنیم که خودمان را بیحس کنیم، مدام دنبال تجربه مثبتیم و تجربه منفی را زیر خروارها لایک و قلب و ... دفن میکنیم.
میگفت که یک روزی توی ماشین بودم و
#بروس_اسپرینگستین میخواند و من غم رو دیدم که از اون دورها میاد و گفتم زود تلفن را بردار و به پنجاه تا فالوئر بگو سلام که غم از یادت بره.
بعد گفتم :
میدونی چیه؟ این کار رو نکن. بذار غم بین تو و تلفن بایسته و مثل هیجده چرخ زیرت کنه.
اون تیکهای که
بروس گفت اووووو دیگه نکشیدم!!!
زدم کنار جاده و زار زدم. تا جا داشت گریه کردم، و چقدر هم قشنگ بود. غم شاعرانه است. ما خوش شانسیم که لحظههای غمناک رو تجربه میکنیم."
قصه باز ادامه داشت. حتی
#مارک_منسون در کتاب
#هنر_ظریف_بیخیالی از خودش "قانون برعکسهای منسون" را درآورد که :
"هوس تجربه مثبتِ بیشتر خود یک تجربه منفی است، و قبولِ تجربه منفی، خود یک تجربه مثبت!"
آمارک منسون نمیدانست که مدتها قبل ،
#کافکا چه زیبا گفته بود که:
"از رنجهای جهان میتوانی حذر کنی. آزادی که این کار را بکنی و در طبیعت توست. این حذر اما، شاید خود رنجی است که میتوانستی از آن حذر کنی!"
و در چهل سالگی، بیشتر در این فکرم که :
هدف نه تجربه مثبت که
#آرامش_روح است و برای آرامش روح باید زندگی را زیست و تجربه کرد و مدام به فکر مثبت و منفی نبود. هر دو با هم میآیند و هر دو جزئی از کل هستند و وقت جدا کردنشان نیست.
بعد از مارک منسون و لویی سیکی و کافکا میگذرم و به
#شاملو فکر میکنم...
یک روزی، احتمالا در حیاط خانهای در سنخوزه نشسته بود و به این مساله فکر کرده بود و گفته بود :
"زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آیینه به قدمت خویش بنگرد، یا از لبخند و اشک یکی را سنجیده گزین کند. اینو یکی میگفت که سر سهراهی وایساده بود."
#علی_فرنوديان#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan