Смотреть в Telegram
شب اندوهگین و دردناکی بود و می بارید تو می رفتی و با تو آسمان می رفت و شب می رفت تو می رفتی و بی تو آسمان می مرد و شب می مرد نمی دانم که با ما بود و دانم آن که با ما بود تو را می بست و می برد و مرا می خست و می آزرد تو می رفتی و من آرام در خود گریه می کردم غمم بر هر رگ نازک تر از مو نیشتر می زد زمین می برد با خود شهرها و آشیان ها را کبوتر های دست تو به حسرت بال و پر می زد در آن شب بی تو در من دست مرموزی تکان می خورد در آن شب بی تو در من پای سنگینی صدا می کرد تو گویی در شبی تاریک و باران خورده ، دستی سرد درون آشیان گرم و خاموشی شنا می کرد نمی دانم چرا آن شب چنین احساس می کردم که مرغی خواب می بیند شبی سرد است و توفانی درختان شاخه هاشان ، استخوانی گشته خون آلود فتاده آشیان ها در کف باد پریشانی شب اندوهگین دردناکی بود و می بارید نوذر پرنگ @nozar_parang
Telegram Center
Telegram Center
Канал