Смотреть в Telegram
هزار سال از آن شب رفت شبی که روح من او را دید هزار سال ، زمان بگذشت هزار سال ، زمین گردید در آن شب ، ابری ، از آهن ، داغ گرفت پهنه‌ی دنیا را غریو گمشده ای برخاست زمین مکید ، تن ما را میان آتش و خون ، آن شب چه نعره ها که زدیم از درد دریغ و درد ، زمین او را فروکشید و مرا قی کرد چه آتشی ! چه هیاهویی! چه آسمان و زمینی بود! کسی ندید و نخواهد دید شب غریب غمینی بود نوذر پرنگ @nozar_parang
Telegram Center
Telegram Center
Канал