هزار سال از آن شب رفت
شبی که روح من او را دید
هزار سال ، زمان بگذشت
هزار سال ، زمین گردید
در آن شب ، ابری ، از آهن ، داغ
گرفت پهنهی دنیا را
غریو گمشده ای برخاست
زمین مکید ، تن ما را
میان آتش و خون ، آن شب
چه نعره ها که زدیم از درد
دریغ و درد ، زمین او را
فروکشید و مرا قی کرد
چه آتشی ! چه هیاهویی!
چه آسمان و زمینی بود!
کسی ندید و نخواهد دید
شب غریب غمینی بود
نوذر پرنگ
@nozar_parang