اینستاگرام نشر فرهنگ ایلیا:
Nashre.farhange.ilia
آدرس نشر فرهنگ ایلیا:
رشت. خیابان آزادگان. جنب دبیرستان دکتر بهشتی (خیابان صفایی). خ حاتم. شماره 49
۰۱۳- ۳۳۳۴۴۷۳۲-۳۳
📙آغوش سنگی دیوار 🖋 نویسنده: محمد رضاییراد 🔸موضوع: مجموعه داستان 📖 ۹۷ صفحه 📕 قطع: رقعی 🔹نوبت چاپ: ۱۴۰۲ | چهارم
📜 میدانست چشمانش را که زیباست و موهای پیچ در پیچ اش را. بگذار ببینمت اکنون چگونهای! چهرهات همین... و چشمانت همان... سیاه و زیبا، و نافذ و مهربان... وخسته و لبریز از آنچه دیده است: شرههای خونِ بیصاحب، خار خارِ خورشید بر جراحتهای ناسور و آتشِ عطشِ سیراب ناشدنیِ لب های چاک چاک... و موهایت. چه کردی آن موها را؟ آن پیچاپیچ سیاه را؟ این تویی با این سرِ صاف آفتاب سوخته؟ هنوز باد دسته موهایت را در میان خاکریزها و تپهها می پراکنّد. باد میوزد سرد است. علفهای هرز را دانهدانه از لای جرز سنگها بیرون می کشم. دارم به چشمان و موهایت فکر میکنم. دیروز به دستهایت فکر میکردم، و پریروز به شانه هایت. تو را به تکههایی تقسیم کردهام... تکه تکه. اینگونه میتوانم به هر تکه، هر قدر که بخواهم فکر کنم. هر چه را که دربارهشان در خاطر دارم احضار میکنم و تا بینهایتِ جزییاتشان را به یاد بیاورم.
📖مجموعۀ ۲۲ خاطره – داستان جذاب و خواندنی از خاطرات جمعیِ مردمان دهۀ چهل رشت. خاطراتی که داستان شدهاند و در عینحال داستانهایی که خاطره بر بالهایشان نشسته است.
✔️هشت سالهام. میخواهم بروم حمام، با خانمجان. حمام عمومی حاجآقا بزرگ. حمام نمره هم داريم اما خانمجان حمام عمومی را بيشتر دوست دارد. من هم. حمام عمومی بزرگ است. حوض بزرگی دارد. دخترهای ديگری هم میآيند. گاهی همکلاسیهايم هم میآيند. میتوانيم به هم آب بپاشيم و بخنديم. گاهی هم کفبازی کنيم. کفها را مثل بادکنک باد کنيم و بهطرف هم فوت کنيم. البته اگر خانمهايی نزديک ما باشند، حتماً دعوایمان میکنند و میگويند: «آرام بگير زای! تی نجستِ آبا اَطرف اووطرف فوونکون!»
🔴 چاپ دوم منتشر شد 🔴 • 📙فرهنگ محبس (واژهها و اصطلاحات کاربردی در زندانهای ایران)
🖋 گردآورنده: امین حقره
🔸موضوع: فرهنگ 📖 ۱۷۶ صفحه 📕 قطع: رقعی ▪️ ۸۵/۰۰۰ تومان 🔹نوبت چاپ: دوم | ۱۴۰۱
📜✔️حبسِ بلندگو: به زندانیهایی گفته میشود که دائما حواسشان به بلندگوی زندان است بلکه اسمشان را به نشانهی آزادی بخوانند. ✔️حبسِ تاریک: انفرادی. ✔️دو سَر حاکم: به کسی میگویند که دوبار حکم اعدامش تائیدشده و به خودش هم ابلاغ شده است. ✔️زیر اَخیه رفت: پذیرفت. برخلاف میلش مسئولیت انجام عملی را قبول کرد.
🖋 نویسنده: محمد رضاییراد 🔸موضوع: مجموعه داستان 📖 ۹۷ صفحه 📕 قطع: رقعی 💰 ۴۵/۰۰۰ تومان 🔹نوبت چاپ: ۱۴۰۱ | سوم
📜 میدانست چشمانش را که زیباست و موهای پیچ در پیچ اش را. بگذار ببینمت اکنون چگونهای! چهرهات همین... و چشمانت همان... سیاه و زیبا، و نافذ و مهربان... وخسته و لبریز از آنچه دیده است: شرههای خونِ بیصاحب، خار خارِ خورشید بر جراحتهای ناسور و آتشِ عطشِ سیراب ناشدنیِ لب های چاک چاک... و موهایت. چه کردی آن موها را؟ آن پیچاپیچ سیاه را؟ این تویی با این سرِ صاف آفتاب سوخته؟ هنوز باد دسته موهایت را در میان خاکریزها و تپهها می پراکنّد. باد میوزد سرد است. علفهای هرز را دانهدانه از لای جرز سنگها بیرون می کشم. دارم به چشمان و موهایت فکر میکنم. دیروز به دستهایت فکر میکردم، و پریروز به شانه هایت. تو را به تکههایی تقسیم کردهام... تکه تکه. اینگونه میتوانم به هر تکه، هر قدر که بخواهم فکر کنم. هر چه را که دربارهشان در خاطر دارم احضار میکنم و تا بینهایتِ جزییاتشان را به یاد بیاورم.
🛍 برای تهیهی این کتاب با ما تماس بگیرید: رشت: ۳۳ - ۳۳۳۴۴۷۳۲ - ۰۱۳ مرکز پخش و فروش در تهران: ۰۲۱ - ۶۶۹۶۳۶۱۷ «بیدگل»
🔸موضوع: خاطره – داستان 📖۱۷۰ صفحه 📕قطع: رقعی 💰 ۵۵۰۰۰ تومان 🔹️وضعیت: موجود
🎨 نقاشی روی جلد: بهمن دادخواه
📖مجموعۀ ۲۲ خاطره – داستان جذاب و خواندنی از خاطرات جمعیِ مردمان دهۀ چهل رشت. خاطراتی که داستان شدهاند و در عینحال داستانهایی که خاطره بر بالهایشان نشسته است.
🛍 این کتاب را از کتابفروشیها بخواهید یا با ما تماس بگیرید: رشت: ۰۱۳- ۳۳۳۴۴۷۳۲ - ۳۳ مرکز پخش و فروش در تهران: ۰۲۱- ۶۶۹۶۳۶۱۷ «بیدگل»
🔸موضوع: مجموعه داستان 📖 ۹۷ صفحه 📕 قطع: رقعی 💰 ۴۰/۰۰۰ تومان 🔹️نوبت چاپ: ۱۴۰۰ | دوم
📜 میدانست چشمانش را که زیباست و موهای پیچ در پیچ اش را. بگذار ببینمت اکنون چگونهای! چهرهات همین... و چشمانت همان... سیاه و زیبا، و نافذ و مهربان... وخسته و لبریز از آنچه دیده است: شرههای خونِ بیصاحب، خار خارِ خورشید بر جراحتهای ناسور و آتشِ عطشِ سیراب ناشدنیِ لب های چاک چاک... و موهایت. چه کردی آن موها را؟ آن پیچاپیچ سیاه را؟ این تویی با این سرِ صاف آفتاب سوخته؟ هنوز باد دسته موهایت را در میان خاکریزها و تپهها می پراکنّد. باد میوزد سرد است. علفهای هرز را دانهدانه از لای جرز سنگها بیرون می کشم. دارم به چشمان و موهایت فکر میکنم. دیروز به دستهایت فکر میکردم، و پریروز به شانه هایت. تو را به تکههایی تقسیم کردهام... تکه تکه. اینگونه میتوانم به هر تکه، هر قدر که بخواهم فکر کنم. هر چه را که دربارهشان در خاطر دارم احضار میکنم و تا بینهایتِ جزییاتشان را به یاد بیاورم.
🛍 برای تهیهی این کتاب با ما تماس بگیرید: رشت: ۳۳ - ۳۳۳۴۴۷۳۲ - ۰۱۳ مرکز پخش و فروش در تهران: ۰۲۱ - ۶۶۹۶۳۶۱۷ «بیدگل»