دستام را برای دست دادن با تو دراز میکنم اما تو ساحلِ دیگرِ دریایی، در آفریقا، گرمای دستات را احساس میکنم در حالی که انگشتانِ مرا در خود گرفته است... آه! چه زیباست داستانِ عشقِ من با شبحِ تو!
دست های تو شادخواری سه شاعر حکیم است که جام تلخ در کام شیرین می ریزند تا داستان دلدادگی مرا ببافند.
اشک های من گریه های سه زن زیباست که از دلتنگی ات در قلب من نام تو را مزه مزه می کنند بانوی من! جشن المکاشفه ی سه پادشاه بزرگ چشم های توست. به سلامتی خودت بنوش. #عباسمعروفی
مردم از عطر لباسم میفهمند که عشق من تویی از عطر تنم درمیابند که با تو بودهام از بازوی خواب رفتهام پی میبرند که زیر سر تو بوده است
نمیتوانم پنهان کنم از نوشتههای منوّرم میفهمند که برای تو نوشتهام در شعف گامهایم شوق دیدار تو را درمیابند در سبزینهی لبانم نشان بوسههای تو را پیدا میکنند
چگونه میخواهی داستان عاشقانهمان را از حافظهی گنجشکان پاک کنی و نگذاری خاطراتشان را منتشر کنند؟
کتاب مشهوری که خالقش را به شهرت رسانده تویی و درون تو؛ همان بهشتی ست که توصیفش را شنیده ام تفاوتش در اینست ؛ تو را که میخوانم شایسته بودن میشوم در اتاقی که تو هستی جهان با همه وسعتش میگنجد