هیچ روزی تکرار نمی شود، هیچ شبی، دقیقا مثل شب پیش نیست هیچ بوسه ای، مثل بوسهی قبل نیست و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی روز ها همه زود گذرند. چرا ترس این همه اندوه بی دلیل برای چیست؟ هیچچیز همیشگی نیست،فردا که بیاید امروز فراموش شده است.
آواز من زنجیریست که نه بدایتی دارد و نه نهایتی. در آواز من تمام مردم را خواهی یافت. بگذار تا با هم بخوانیم سرود خلق را چرا که آواز، کبوتریست که برای رسیدن به دریا پرواز میکُند. رها میشود بالهایش را میگشاید تا پرواز کند پرواز...
... و یادِ آخرین کاغذهایی که نوشتم میافتم که کاغذهایم دشتِ برفیست و کلماتم جای پاها در راهیست که با هم رفتهایم و با هم گذشتهایم. من فیلسوف نیستم ولی میدانم وداع از موادی تشکیل شده است غیر قابل تجزیه، مثل خداحافظی!
فردا چهل سالهام چهل سالهتر از پیامبر زخمیتر از مسیح خستهتر از پاییز بچهتر از بهار بیتابتر از تو زیرا که عاشقم چُنان مردهام که تو را هم با خودم بردهام زیرا که حق من بودهای و من تو را خوردهام کوهی که بر شانهام نشسته سنگینتر است از هبوط پروانه زیرا صدای تو در گوشم پرسه میزند رنگینتر از سکوت پروانه.