برای من از نوشتن شروع شد! از وقتی که نوشتم و در آنْ لبخند روحم رو دیدم در اون لحظه های لطیف انگار به جایی به جز اینجا تعلق داشتم و این من بودم که همون لحظه ها صاحب حجم عظیمی از آرامشی بودم که روانه ی قلب کوچک و غمگینم میشد و همه چیز رو تغییر میداد . دیگه نوشتن نمیتونست عمل ساده و پیش پا افتاده ای باشه .. پس من از شمع و نور و نگاه نهایت استفاده رو بردم تا واژه هارو ببینم ، بچینم و نگهدارم . حالا نوشتن برام عمل سبزیه که بوی خاک نم خورده میده و مستقیم با روحم حرف ها داره . برای تو از چی شروع شد؟