Смотреть в Telegram
پَرسه
روز بیست ُ ششم ؛ چشمات با چشمای من آشنا بود! ما تا به حال همدیگرو ندیده بودیم؟ شاید یه روز توی یکی از خیابونای قدیمی شیراز از کنار هم رد شدیم و ُ شونه هامون به هم اثابت کرده و یکی از ما عذر خواهی کرده و به سرعت رد شده شایدم یه بار با یه مسیر مشترک یه تاکسی…
روز بیست ُ هفتم ؛

برای من از نوشتن شروع شد!
از وقتی که نوشتم و در آنْ لبخند روحم رو دیدم
در اون لحظه های لطیف انگار به جایی به جز اینجا تعلق داشتم
و این من بودم که همون لحظه ها صاحب حجم عظیمی از آرامشی بودم که روانه ی قلب کوچک و غمگینم میشد و همه چیز رو تغییر میداد .
دیگه نوشتن نمیتونست عمل ساده و پیش پا افتاده ای باشه ..
پس من از شمع و نور و نگاه نهایت استفاده رو بردم تا واژه هارو ببینم ، بچینم و نگهدارم .
حالا نوشتن برام عمل سبزیه که بوی خاک نم خورده میده و مستقیم با روحم حرف ها داره .
برای تو از چی شروع شد؟
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств