سارا و باران‌های مشرقی

Канал
Логотип телеграм канала سارا و باران‌های مشرقی
@mozaffari_eПродвигать
76
подписчиков
اشعار اقبال_مظفری
خواب:

به خوابِ اسب و پرنده
سفر نکرده به مشرقِ زمینِ رؤیایی
چه رنگ‌های شگرفی به دیده می‌آمد
و نقشِ پردۀ گلرنگ
شبیهِ تاج‌محل بود
و میوه‌های دل‌انگیزِ باغ‌های بنارس
درونِ لُجۀ جوشانِ آب می‌رقصید
و هند با همۀ رنگ‌های گرم و عجیبش
به دیده می‌تابید.
پرنده بر کَپَلِ اسب دانه برمی‌چید
و اسب یورتمه می‌رفت
و یالِ زردِ بلندش
چو آب در دلِ خیزاب تاب بر‌می‌داشت.
پرنده بال گشوده
به سوی قلۀ گوگردی و سپیدِ دماوند
رها سفر می‌کرد.

سحر که در پیِ تعبیرِ خواب خود رفتم
نوشته بود به اوراقِ یک کتابِ عتیق:
پرنده هم‌قفسِ رهروانِ آزادی‌ست
و خوابِ اسب و پرنده نشانِ آزادی‌ست.

۱۴۰۳/۲/۷

#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
آب:

سوار
ایستاد
و چشم در پیِ دیدارِ چشمه‌ای گرداند
تمامِ دشت پُر از خارزارِ قحطی بود.
دوباره راه افتاد
هنوز در تهِ خورجینِ خود دو قمقمه داشت
درون قمقمه‌ها چند جرعه آبی بود.
در آن کرانۀ بی‌مرز
نه چشمه‌ای و نه رودی
کویر نقشِ سرابی به دیده می‌تاباند
پرنده‌ای که از آفاقِ دور می‌آمد
نشسته بر سرِ سنگی
هلاک و تب‌زده از فرطِ تشنگی جان داد.
سوار، خسته و تشنه
در آن کویرِ تب‌آلود یک‌نفس می‌راند
گلوی زخمی او از عطش لبالب بود
و اسبِ تشنه دمادم چه له‌لهی می‌زد.
سوار
پیاده شد ناگاه
و آبِ قمقمه‌ها را به اسبِ خود نوشاند

10/2/1403
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#نیمایی

در پس دیوارهای شب
می‌شکند بغض سیاه کسی که سینه‌اش
مدفن آوازهای قدیمی‌ست
می‌خواند با صدای خستهٔ مجروح
"مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه‌تر کن..."

در طنین این صدا پرنده‌ای‌ست که هر شب
در قفسی تنگ و تار از این شاخه به آن شاخه می‌پرد
باز صدا می‌خواند با طنینی از ملال
"زآهِ شرر بار
این قفس را
بر شکن و زیر و زبر کن..."

شب دوباره خیمه می‌زند به پهنهٔ جهان
آنک با نغمه‌ها و ناله‌ها
هم‌صدایی مردان و زنان در افق به گوش می‌رسد
"ظلم ظالم
جور صیاد
آشیانم
داده بر باد..."

پردهٔ شب در سپیدی سحر
از فراز آسمان
تا به پهنهٔ زمین فرو‌ می‌غلطد
در صدای خستهٔ پرنده ناله‌ایست زیر و بم
در فراخ روشن به اوج می‌رسد
"نوبهار است
گل به بار است
ابر چشمم
ژاله‌بار است..."

چند قطره خون
از کنار و گوشهٔ منقار مرغ سحر در قفس می‌چکد
سر میان زانوان فرو
مردی از اقصای بامداد
می‌گوید با خود:
"نعش این‌همه شهید
روی دست مانده است..."

١٤٠٢/٦/٢٢
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#قصیده

به احترام نام مادر، برای مادرم، محترم بنی‌عامریان

گریه می‌گیردم از حالِ نزاری که تو داری
شادم از دل ولی از باغ و بهاری که تو داری
درد می‌موجد از آفاقِ دل و جانِ تو اما
در شگفتم ز لبِ خنده‌گساری که تو داری
مادر ای خالقِ هستی من، ای بودِ من از تو
چه کنم با غمِ بی حدّ و شماری که تو داری؟
تا کی‌ام مهر نوازی کنی و خاطره‌سازی؟
عجب از حوصله و صبر و قراری که تو داری
هیچ خارا نکند رنج و عذابِ تو تحمل
کی دمد نورِ شفق از شبِ تاری که تو داری؟
بر هجای گلِ نامت ندمد زخمۀ خاری
خشمِ پاییز نگیرد به بهاری که تو داری
ریش شد سینه‌ام ای سینۀ تو ریش تر از من!
همچو مرغِ چمن از نالۀ زاری که تو داری
در پسِ عرصۀ ناایمنِ این عمرِ توان‌سوز
امن‌تر جای جهان است کناری که تو داری
سالم از شصت گذشت و تو هنوزم بنوازی
شاکرم از تو و از این همه یاری که تو داری
آن درختی که در اقلیم محبت زده ریشه
تا نثارِ کِه شود این بر و باری که تو داری
همچو طفلی که به لالایی مادر کند عادت
عاشقم بر نفسِ قصه‌گزاری که تو داری
باغت آباد که در پهنۀ این دشتِ کویری
خوش‌دلم از گلِ بی‌رنجۀ خاری که تو داری
دلِ تنگم مدد از کام و زبانِ تو بجوید
زان نواهای خوشِ زمزمه‌واری که تو داری
معدنِ عاطفه‌ها گوهرِ تو، مهر تبارت
فخر دارم به تو و اصل و تباری که تو داری
ماه پنهان شود از جلوۀ نوری که تو هستی
مهر تمکین کند از عّز و وقاری که تو داری
عِطرِ گل‌های بهشتی‌ست همه دامنِ مهرت
نقشِ فردوسِ برین است نگاری که تو داری
در پی مشعله‌دارانِ رهِ مهر و محبت
در نماند قدمِ راه سپاری که تو داری
اُسوۀ روشنِ ایثار بود نقشِ وجودت
عالمی عقده گشاید ز نثاری که تو داری

#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#غزل

هر چه از وهم حضور خویش می‌کاوم غیابی در حضورم
می‌دَوَم هرچند با حسرت پیِ خود باز هم از خویش دورم
گرچه از خورشید حیرت راه بردم تا دلِ آیینه‌واری
باز هم در جامه‌های عاریت پوشیده هستی طورِ نورم
هم‌چو دالانی که ره وا می‌کند در ظلمت نه‌توی هستی
چون شب تاریک و یخبندان پیش از آفرینش سوت و کورم
جان اگر آیینۀ دق شد ولی در غم‌گساری پایدارم
عالمی با من تبانی می‌کند در رنج و من سنگِ صبورم
سَیرِ نه‌توی فلک کردم به فیضِ شب‌چراغ عشق اما
هیچ دیّاری در این ویرانه طرفی بر نبندد از حضورم
گرچه عمری خاکسار کوی رندان بوده‌ام بی‌نیّت، اما
بسته‌ام بال و پرِ پرواز را آسان به زنجیرِ غرورم
بندیِ لکاته کی دریابد اکسیرِ اثیرِ هستی خود؟
در خراب‌آبادِ هستی در دلِ ویرانۀ خود بوفِ کورم


بهار 1384
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#غزل

شبِ گرگ در پویهٔ بچه‌آهو
شبِ له‌لهِ تشنگی بر لبِ جو

شبِ موج و خیزاب و طغیانِ دریا
شبِ حسرت ساحل از مرگ یک قو

شبِ کنجِ آلونکی تنگ و تاریک
و تشویشِ درویش در بانگِ یاهو

شبِ تُردِ نیلوفری‌های این باغ
شبِ سوگ لادن در اندوهِ شب‌بو

شبِ ناجوانمردِ سرما و بوران
شبِ تیرهٔ انجمادِ پرستو

شبِ درنوردیدنِ جاده, تنها
دویدن کران تا کران سوی بی‌سو

ویلدایی از برف و توفیدنِ باد
فرو هِشته بر شانه‌ها موجِ گیسو

شبِ درد و انبوهی از دار و دژخیم
شبِ گریهٔ تلخِ من, خندهٔ او

شبِ چوبهٔ دار و قدقامتِ مرد
شبِ مرگ در تیرگی, بی‌هیاهو

#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#غزل

برق سپیده سر زد و این شب سحر نشد
بانگ خروس برشد و کس باخبر نشد
برخاست گرد راه و بسی کاروان گذشت
ما را ولی به قافله کس راهبر نشد
ره شد کمین رهزن و شب شد رفیق دزد
بانکی ز نایِ قافله سالار بر نشد
کو عارفی که بر سرِ دریای ننگ و نام
از موج‌خیز حادثه بگذشت و تر نشد؟
از دور روزگار چه گویم کزین گذر
جز غم نصیبِ مردم صاحب نظر نشد
سنگ آب شد ز سوزِ دل ناشکیب ما
شکر خدا که نالۀ ما بی‌اثر نشد
کو گلبنی که تیر بلایش به دل نزد
کو گلشنی که زخمی تیغ تبر نشد

پاییز 1386
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#غزل

از روز و شب ملولم و از ماه و سال هم
دل کنده‌ام ز هستی و از قیل و قال هم
ما را غم زمانه به پایان نمی‌رسد
زآینده خسته‌ایم ز ماضی و حال هم
دیگر اثر نمی‌کند این‌جا به جان من
شادی که هیچ، غصه و رنج و ملال هم
در چشم من سپید و سیاه جهان یکی‌ست
مرداب شب گرفته و آب زلال هم
تنها نه دل گسسته‌ام از خشت و خاک عقل
دل کنده‌ام ز آب و هوایِ خیال هم
ما را غمی ز بیش و کم زندگی نبود
اندیشه‌ای به شوکت و جاه و جلال هم
نقصان گرفت عمر و به پایان رسید راه
بیم زوال و دغدغه‌های کمال هم
تنها زمانه نیست که فرسود جانِ من
رنج فراق و شوقِ امیدِ وصال هم

پاییز 1384
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#غزل

بیا بیا که به چشمِ من عاشقانه‌ترینی
ترانه‌ای، غزلی، گوهر، یگانه‌ترینی
به جستجوی کسی بوده‌ام به وسعت دریا
کنون به چشم من ای دوست، بی‌کرانه‌ترینی!
غزل، نگارۀ پُرنقشِ شاعرانه‌ترین‌هاست
تو مطلع غزلی، ناب و شاعرانه‌ترینی
به نقشبندیِ زیبایِ کائنات اهورا
پرند عاطفۀ خلقتی، زنانه‌ترینی
تو نیروانۀ رازی، تو آفرینۀ بودا
تو نامه‌های سلیمان، تو پرترانه‌ترینی
بیا که سبز بمانیم تا همیشۀ دنیا
کنار نام من ای دوست جاودانه‌ترینی
شبی چو شعله بیفکن، شراره‌ای به دل من
تو پیکِ خلسۀ عشقی، تو عارفانه‌ترینی

زمستان 1373
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#غزل

بیا، بیا به تماشای آب‌ها برویم
به شب‌نشینی گرمِ حباب‌ها برویم
بیا ز دوزخِ تن پرورانِ خون‌آشام
به سرزمین دل انگیز خواب‌ها برویم
تو چون منی و چو من با غمی گریبان‌گیر
بیا که در طلبِ پیچ و تاب‌ها برویم
از این جزیرۀ خوکان و کرکسانِ پلید
بیا که با پر و بالِ شهاب‌ها برویم
ز ریب عارف و عامی به جان شدیم آخر
کجا از این همه رنج و عذاب‌ها برویم؟
نه، بیش از این نتوان انتظار نوح کشید
بیا که همره طوفان در آب‌ها برویم
ببین که نغمۀ ما را نمی‌خرند به هیچ
بیا که جَسته به شهرِ غراب‌ها برویم
بیا که در پسِ دیوار تیرگی چون ماه
به شب نشینی گرمِ حباب‌ها برویم

بهار 1355
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#غزل

بانگی چنان هرزه چون طبل، طبلی تهی‌میان بودی
جز ژاژهای گوش‌آزار، عمری گذشت و نسْرودی

هر یاوه را هزاران بار، گفتی بلند و گوش‌آزار
یک از هزار هیچ اما زَاهلِ زمانه نشْنودی

چون موجِ بُرده سر تا اوج، از اوج باژگون گشتی
زین‌گونه بالاروی‌ها، جز کاستن نیفزودی

جز خشم و ناروا و کین، جز نعره‌های زهرآگین
یک بار رویِ شادی را بر چشمِ خلق نگشودی

کُشتی صدایِ آزادی، مهلت به شادی ندادی
بستی درِ مهر و شادی، خود نیز هم نیاسودی

بر طبلِ دشمن‌تراشی، بستی چماق از پس و پیش
خود نیز ازآن مترسک‌ها، یک شام و روز نغنودی

پاییز پ۱۳۷۵
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
فقط برای نوشتن یک شعر
چنگی به سینۀ دریا می زنم
تمام پنجره‌های رو به جهان را تأویل می‌کنم
از ابتدای جهان می‌آغازم
با چشم‌های اسب به دنیا نگاه می‌کنم
از یک ردیف چوبۀ دار عکس می‌گیرم
در امتداد شب/ با ماه
دیوارهای سر به فلک کشیده را رصد می‌کنم
روی چارپایه می‌نشینم و
از زاویۀ یک پندار
به دوردستِ جهان نگاه می‌کنم
از باغ‌های گیلاس تا مزارع گندم
پر می‌کشم به رویِ سُنبله‌ها
دیوار باغ را
تا مرزهای روشنِ اردیبهشت تخریب می کنم
ترجیع بندِ تازه ای از خلقت
با واژه‌های باستانی می‌نویسم
از چند دقیقۀ اکنون در شب
ستاره می چینم
و ماه را کنار فنجان چای می‌گذارم و
سیگار دود می‌کنم
نام تمام باکره‌ها را ردیف می‌کنم
و از مسیح مصلوب/ پیغمبری می‌سازم
به چوبه‌های دار نگاه می‌کنم
نام‌های بسیاری را رج می‌زنم
این‌ها همه بی‌ چشم‌بند به بالای دار رفته‌اند و
به خاطرِ زندگی مرده‌اند
تمامِ پنجره‌ها کیپ در کیپ بسته‌اند
هوای رابطه ابری‌ست
عقربه‌های ساعت شماطه‌دار
رویِ ساعت اعدام خوابیده است
و سپیده‌دم آمادۀ تشییع است
مرخصیِ گورکن‌ها لغو شده است
و غسال‌ها کافور و کفن کم آورده‌اند
تا دو سه دقیقۀ دیگر
زنان پریشیده موی بر جنازۀ سهراب
پُرسه می‌خوانند
شب‌های بی‌شمار/ در آب‌های راکد مرداب
بیدار مانده‌ام
یک روز/ با ماهانِ رودخانه راهی شدم
تقدیرِ من خیزآب‌های روشنِ دریا بود
حالا حک می‌کنم به رویِ پارۀ سنگی
نام تمامِ شهیدان را
فقط برایِ نوشتن یک شعر

تهران ــــ ۹۹/۱۲/۱۵
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#غزل

طنینِ معبد آئینه‌ها پیچیده در باغِ تنت امشب
ویا نم‌نم تراوش می‌کند مهتاب از پیراهنت امشب

شکوه رقص نیلوفر بر آبی یا خدا می‌موجد از جانت
که چون بالِ ملائک می‌درخشد چین به چینِ دامنت امشب

مگر در آب‌های نغز رؤیا شسته‌ای گیسو که در خوابم
تراوش می‌کند در هر نفس صد چشمه نور از گردنت امشب

ز هر لغزیدن موجی در اندامت هزاران حلقه گل ریزد
معطر گشته نجواهای شب از خواهش تن با منت امشب

تنت تاب از تمنا دارد و چون شعله می‌پیچد به گِردِ من
خوشا با شوقِ من جان را به جان آوردنت امشب

زمستان 1375
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#غزل

در نگاهم ذره‌ای شوقِ تماشا نیست
در دلم شور و شراری از تمنا نیست

چون درختی سایه‌ام عریان شد از پاییز
دگمۀ سبزی در اندامم سراپا نیست

زان بهارانی که بگذشتند و در راهند
شور و شوقی در دل این باغ پیدا نیست

قاصدان، ای قاصدانِ شوق فرداها!
هیچ امیدی مرا در دل به فردا نیست

از چه می‌خوانی مرا ای هم سفر در راه
ناکجا‌آباد من این‌جا و آن‌جا نیست

گو برآرد ریشه‌ام را باد ویرانگر
جای هیچ افسوس و هیهات و دریغا نیست

یادگار تلخ و تاریکِ زمستانم
ترسم از بیدادِ باد و سوز سرما نیست

گرچه باغی خشکم و بی‌برگ و بار اما
"باغِ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست"


پاییز 1376
*سطری از اخوان ثالث

#اقبال_مظفری
#غزل

به شادی گل رویت غم فراق سرآمد
ببین که در شبِ وصلت مه از محاق درآمد

فغان که در طلبِ یک دوروز شوقِ رهایی
هزار سرو سرفراز فدیۀ ظفر آمد

مقیمِ حلقۀ مویش شدیم و تاری از آن مو
به کف نیامده عمرِ عزیز ما به سر آمد

هنوز کامِ دل‌افسردگان نکرده لبی تر
که شامِ تیرۀ هجران به صورتی دگر آمد

دریغ و درد ز سودای عشق و ذوق رهایی
که در خیال چه نقشی زد و چه در نظر آمد

ز عمر کوته آزادی و وصال تو ای جان!
چه جوی‌ها که ز خون دلم به چشمِ تر آمد

نفس برآمد و کس دم نزد به مظلمه آری
ببین ز خونِ سیاوش هزار لاله برآمد

زمستان 1362
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#غزل

به شوقٍ مقدمش تا خانه از بنیاد ویران شد
به هرجا دیده بودم خانه‌ای آباد ویران شد

شکوهِ مسند آزادی و بنیادِ آبادی
ز یورش‌های بنیان سوزِ استبداد ویران شد

نبینی از صدا بر طاق این ویرانه پژواکی
از آن روزی که خشت خانۀ فریاد ویران شد

ترحم نیست در ذات پلنگ آهوی صحرا را
هم از روز ازل این خانه از بیداد ویران شد

نه جای حیرت است انکار معمار فلک، باری
چو اول خشت را بر کج‌روی بنهاد ویران شد

از آن روزی که سنگ طعنه باریدند بر منصور
دبستان‌های عشق بصره و بغداد ویران شد

اسفند 1356
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
مرثیه: به دایی عزیزم، علی اشرف بی‌عامریان


چه آتشی‌ست در آفاق آسمان کبود
که سرکشیده به هر سوی آن تنورۀ دود

بر این کرانه دگر رهروی نمی‌گذرد
که تیره شد همه اقصای هر چه بود و نبود

بنال بلبل بی‌دل که در سراسر باغ
نماند نام و نشانی ز گل از آتش و دود

سخن به ناله درآمیز در ترانه که باز
حریرِ قول و غزل را نه تار ماند و نه پود

در این هوای نفس‌کُش به گوش کس نرسد
بجز طنین غم انگیز نالۀ بدرود

چه جای حرف و حدیث است و رایِ هم سخنی
که نیست در سر یاران هوای گفت و شنود

هوا گرفته و دل تنگ و آسمان خاموش
نه سوز نالۀ نی ماندّ و نه نوای سرود

بخوان به سوگ شقایق در این چمن غزلی
که وقت گریۀ بید است و گاه نالۀ رود

در این چمن که عزادار سرو و لاله شده‌ست
از این بهار دل انگیز نورسیده چه سود؟

به سوگواریِ آن شهسوار شیرین کار
ز ما به خیلِ سواران داغدیده درود

چنان ستوه خموشی گرفت عرصۀ باغ
که در ضیافت گل کس ترانه‌ای نسرود

نهالِ صبر مرا بین که بعدِ عهدِ خزان
نه از مجاهده کاهید و نه جوانه فزود

تهران- شهریور 1398
#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#شعر_ناب

در سوگ زنده یاد، #کیومرث_مؤیدی

در هوار ظلمتِ شب‌های دشمن‌خوی ِ قیراندود
چون شهابی بود
در پیِ روزانِ ابری آفتابی بود
پاک چون آئینه، روشن همچو گوهر
در لطافت همچو باران، در زلالی قطره آبی بود
آهویی دل‌خسته از جنگ و گریزِ دائمِ صیاد
با دلی ناشاد
تشنه بود اما
در سوادِ سردِ چشم اندازِ غمگشینش سرابی بود
یکه و تنها
می‌کشید اندوهِ تلخِ روزگاران را
هر زمان با حسِ تنهایی گرفتار عذابی بود
قصه‌گویِ روزگار تیره و تلخِ تبار ما
تلخ و شیرینِ حدیثِ مردمان را بازتابی بود
نغزگوی و نکته‌دان و شاعر و عارف
نکته خوانِ هر کتابی بود.
همچو صرافانیِ بینادل
نیک را از بد شناسا، ناقدِ روشن ضمیرِ هر صواب و ناصوابی بود.
در دیاری که محیطِ شعر و عرفان است
شعرِ نابی بود.

سنقر - دوازدهمِ آبان یک هزار و سیصد و نود و هفت
#اقبال_مظفری
#نیمایی

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#پس_زمینه_سیاه_است

پس زمينه سياه است اين گلِ كوچك بامدادي را
پس زمينه سياه است دل‌هاي همين سي‌چهل سال پيش عاشقان را
اين جا هم
يك مشت خرت و پرت مانده و
بساطي خنزر پنزري
گزليكي دسته استخواني و گلدان شكسته‌ي راغه و
چند جنس بنجل ديگر
ما مانده‌ايم و
اين دريچۀ كوچك!

#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
#غزل


آتش زنيد اي عاشقان، اين آتش ناپاك را
صد شعله قربانش كنيد، اين باد و آب و خاك را

كارش به سودا مي‌رسد، جاني كه صفرايي شده
آبي بزن بر آتشش، اين طبعِ سينه‌چاك را

اي باغبانِ بهترين، دستي برآر از آستين
در جاي آن ناپاك‌ها، بنشان نشاي تاك را

سوسن چه دارد قابلي، نرگس چه دارد حاصلي؟
گر خود تو هم اهل دلي، تيمار كن آن پاك را

بگذار سالي چند از اين، نشو و نما‌ها بگذرد
زان پس بگير از هر رگش، آن آبِ آتشناك را

در خُم نگه دار آب را، تا اربعيني بگذرد
وانگه به مستي طي كند،‌ صد پلۀ افلاك را

مطرب نوايي سازكن، از داغِ دل آغاز كن
در گردش آور ساقيا،‌ آن بادۀ چالاك را

زان آب خوش دارم وضو، اي ساقيان ِ‌نيكخو
ديگر نخواهيدم كه‌از او،‌ پيشه كنم امساك را

همچون "غبار" از بام و در، صد چشم و گوشم در خبر
مطرب بزن بار ِ‌دگر،‌ آن گوشۀ غمناك را!

#اقبال_مظفری

https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
Telegram Center
Telegram Center
Канал