منتظران ظهور✅

#داستان
Канал
Логотип телеграм канала منتظران ظهور✅
@montazeranzohormaПродвигать
141
подписчик
13,9 тыс.
фото
5,59 тыс.
видео
492
ссылки
قَالَ رَسُولُ اللہ(صَلَّےاللہٌ عَلَیہِ وَآلِہِ وَسَلَّم): ✍مَن مَاتَ ولَم یَعرِف اِمَامَ زَمَانہِ مَاتَ مِیتَهَ جَاهِلیَّة. ♨️ارتباط با ادمین👇 @Ali_s_10_4_8
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌸#داستان_ولادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س

🎙با صدای شهيد حاج شيخ احمد كافے

جبرئيل به عرش نقش كوثر زده است
طوبي گل تسبيح به پيكر زده است

از خانه ي كـوچك محمـد امشب
خورشيد زمين و آسمان سرزده است

میلاد با سعادت حضرت فاطمه (س) و روز مادر مبارکباد❤️❤️🌸
📚#داستان_کوتاه

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید :

ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

ملا در جوابش گفت :
بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم .

دوستش دوباره پرسید :
خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد :
بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود .

به شیراز رفتم ، دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود .

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم .

دوستش کنجکاوانه پرسید :
دیگه چرا ؟

ملا گفت :
برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم .

«هیچ کس کامل نیست»

🌴❤️🌴
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📚#داستان_آیت_الله_بروجردی

🎙با صدای شهيد حاج شيخ احمد كافے

🌸امام علی(ع)

اِنّ النّدَمَ عَلَی الشَّرِ یدعو اِلی تَركِه
پشیمانی از کار بد، خود باعث ترک آن خواهد شد
﴿اصول کافی، ج ٤، ص ١٥٩﴾

‌‌‌🪴‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎

🌻الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فرجهم
🌸داستان کوتاهي از غرور و تکبر

!!!يک روز گرم شاخه اي مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند به دنبال ان برگهاي ضعيف جدا شدند و ارام بر روي زمين افتادند شاخه چندين بار اين کار را با غرور خاصي تکرار کرد تا اين که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسيار لذت مي برد .برگي سبز و درشت و زيبا به انتهاي شاخه محکم چسبيد ه بود و همچنان از افتادن مقاومت مي کرد .در اين حين باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ي خشکي که مي رسيد ان را از بيخ جدا مي کرد و با خود مي برد .
وقتي باغبان چشمش به ان شاخه افتا د با ديدن تنها برگ ان ا زقطع کردنش صرف نظر کرد بعد از رفتن باغبان مشاجره بين شاخه وبرگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندين با ر خودش را تکاند تا اين که به ناچاربرگ با تمام مقاومتي که از خود نشان مي داد از شاخه جدا شد و بر روي زمين قرار گرفت .باغبان در راه برگشت وقتي چشمش به ان شاخه افتاد و بي درنگ با يک ضربه ان را از بيخ کند شاخه بدون انکه مجال اعتراض داشته باشد بر روي زمين افتاد.
ناگها ن صداي برگ جوان را شنيد که مي گفت:
👈اگر چه به خيالت زندگي ناچيزم در دست تو بود ولي همين خيال واهي پرده اي بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کني نشانه حياتتت من بودم

🍃🌺..موضوع👆🏻🙄🌺🍃

#داستان
#غرور
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎧 #داستان_کوتاه_صوتی

💠 مخترع یک دین جدید 💠

🔶 یکی از زنان حاضر : ما معتقدیم که حرفهای گذشته ات حق بوده است و اكنون خودت در دينت شك كرده ای ؟
یکی از مردان حاضر : آخر مرد مومن ، چرا گلستانی را که با زحمت ساخته ای به دست خودت آتش میزنی ؟!
یکی دیگر از مردان حاضر : به خدا قسم که من دینی شیرینتر و کاملتر از آنچه تو به ما آموخته ای ندیدم و نمیخواهم که ببینم ... 🔶
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☝️مجازات سه گناه ...!

🌹#داستان_آموزنده

شخصی به حکیمی گفت فلانی پشت سر تو تهمتی را به تو نسبت داد؛
حکیم گفت او به سمت من تیری انداخت که به من نرسید؛ تو آن تیر را برداشتی و در قلب من فرو کردی!

داستان دوم:
مردی نزد امام سجاد علیه السلام آمد و گفت:
«الان از مجلس "فلان" شخص می آیم. او درباره شما می گفت که (علی بن الحسین) شخصی گمراه و بدعت گذار است!».
امام سجاد در پاسخ فرمودند: «حرف هایی که در مجلس خصوصی زده می شوند، امانت هستند و تو رعایت (حقّ مجلس) آن مرد را نکردی. و حقّ مرا نیز مراعات نکردی زیرا از (برادرم) مطلبی را به من رساندی که از آن خبر نداشتم!»
(الاحتجاج طبرسی، ج ۲، ص۱۳۸).

داستان سوم:
شخصی امام علی علیه السلام آمد و از کس دیگری سمایت کرد آن حضرت فرمود: ای مرد! ما درباره ی این گفتار تحقیق می کنیم، اگر درست بود (به خاطر سخن چینی) مورد خشم ما هستی و اگر دروغ بود تو را مجازات می کنیم و اگر میل داری از سخن خویش صرف نظر کن، مرد با عذر خواهی حرف خود را پس گرفت.
(سفینة البحار،ج۴ص۵۶۷).
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🕊♥️🕊

🎧 #داستان_صوتی

💠 شیر سامرا 💠

🔶 وقتی داعشیها به ۶۰۰ متری حرم امام هادی (ع) رسیدند ! مهدی از همه جلوتر بود ...
همسر شهید : دوست دارم به همه بگویم این امنیت را قدر بدانید که با خون مهدی ها و یتیم شدن محمد هادی ها به دست آمده است ... 🔶

#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات

🌸🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌸

🌸🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎧 #داستان_کوتاه_صوتی

💠 زمین گرد است پسرم 💠

🔶 مرد : دلم خوش بود با این ارثی که بهم رسیده یه باغ خوب خریدم ... اما زهرمارم کردن این مردم !
زن : یعنی چی ؟! تو باغ خریدی به مردم چه مربوطه آخه ؟! ... 🔶


#داستان_بسیار_زیبا

استاد فاطمی نيا می گويد : علامه جعفری از پدر آیت الله خوئی، مرحوم آقا سید علی اکبر خوئی، نقل می کند در قدیم در شهر خوی یک زنی بسیار زیبا بوده. چون شهر کوچک بود همه هم را می شناختند این دختر زیبا نصیب جوانی شد. مکه ای برای این جوان واجب شد. این جوان ذهنش بد جوری مشغول شد که در این مدت طولانی که باید با شتر و...سفر کنم این زن را به چه کسی بسپارم. نزد مقدسی رفت که زنش به او بسپارد او قبول نمی کند و می گوید نامحرم است، چشممان به او می افتد به گناه می افتیم. داشی در خوی بوده مشهور بوده به علی باباخان.

به او گفت: می خواهم بروم مکه می خواهم زنم را به شما بسپارم. دخترهایش را صدا زد و گفت: او را ببرید داخل. خیالت تخت برو مکه. جوان رفت مکه بعد از شش هفت ماه با اشتیاق رفت در خونه علی باباخان زنش را تحویل بگیرد. در زد گفت: آمده ام زنم را ببرم. گفتند: بابا علی خان نیست ما نمی توانیم او را تحویل دهیم.

💭 گفت: بابا علی خان کجاست؟ گفتند: تبریز.راه زیادی بود و ماشینی نبود بالاخره خودش را رساند به تبریز. علی باباخان را پیدا کرد. گفت: اینجا چه می کنی؟ گفت: تو این زن را سپرده بودی به من. شنیده بودم که این زن زیبا است. ترسیدم حتی در این حد که بیاد به ذهنم که ببینم این چه شکلی است. به همین دلیل تو که رفتی من تمام مدت را رفتم تبریز تا تو برگردی.
#داستان_واقعی 📝

🍂لحظه سخت جان دادن🍂

روزی عزرائیل نزد موسی آمد، موسی پرسید:
برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟
عزرائیل: برای قبض روحت.
موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل: مهلتی در کار نیست. ‼️

موسی (ع) به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.

خداوند به عزرائیل فرمود:
«به موسی (ع) مهلت بده!» عزرائیل مهلت داد.
موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت:
«سفری در پیش دارم!»
مادر گفت: «چه سفری؟»

موسی (ع) گفت: «سفر آخرت»

مادر گریه کرد. موسی (ع) نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسر وداع کرد، کودک دست به دامن موسی زد و گریه کرد، دل موسی (ع) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد خداوند به موسی (ع) وحی کرد:
«ای موسی! دل از آنجا بکن من از آن‌ها نگهداری می‌کنم و آن‌ها را در آغوش محبتم می‌پرورانم»
دل موسی (ع) آرام گرفت.
به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو می‌گیری؟
عزرائیل: از دهانت
موسی: آیا از دهانی که بی واسطه با خدا سخن گفته است جانم را می‌گیری؟
عزرائیل: از دستت
موسی: آیا از دستی که الواح تورات را گرفته است؟
عزرائیل : از پایت
موسی: آیا از پایی که با آن به کوه طور برای مناجات با خدا رفته‌ام؟
#عزرائیل نارنجی خوشبو به موسی داد، موسی آن را بو کرد و جان سپرد.

فرشتگان به موسی (ع) گفتند:
«یا أهوَنَ الأنبیاء مَوتاً کیفَ وَجَدتَ المَوتَ؛
ای کسی که در میان پیامبران از همه راحت‌تر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟

موسی (ع) گفت: «کَشَاه تُسلَخُ و هِیَ حَیَّه؛
#مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند، یافتم.»

📚مناهج الشارعین (علامه میرداماد)، ص 590
💠💠💠💠💠💠💠💠


#داستان_آموزنده

گویند :صاحب دلى ، براى اقامه نماز به
مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛
پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رود
و پند گوید.... پذیرفت ... نماز جماعت تمام شد.
چشم ها همه به سوى او بود مرد صاحب دل
برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه خطاب به جماعت گفت :

مردم! هر کس از شما که مى داند امروز تا
شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد!
کسى برنخاست گفت :حالا هر کس از شما که
خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد !
باز کسى برنخاست.گفت : شگفتا از شما که به
ماندن اطمینان ندارید ؛ و براى رفتن نیز آماده
نیستید ‼️
#داستان

مردی خدمت امام موسی کاظم (عليه السلام) آمد و عرضه داشت :

فدایت شوم ، از یکی از برادران دینی کاری نقل کردند که ناپسند بود ، از خودش پرسیدم انکار کرد در حالی که جمعی از افراد موثق و قابل اعتماد این مطلب را از او نقل کردند !
حضرت فرمودند : گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن ..
حتی اگر پنجاه نفر قسم خوردند که او کاری کرده و او بگوید نکرده ام از او قبول کن و از آنها نپذیر !
هرگز چیزی که مایه عیب و ننگ اوست و شخصیتش را از بین می برد در جامعه منتشر نکن که از آنها خواهی بود که خدا در موردشان فرموده :
"کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مؤمنان پخش شود عذاب دردناکی در دنیا و آخرت دارند".

حسن ختام این مطلب ، حدیثی تکان دهنده از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که فرمودند :
هر شخصی گناه و کار زشتی را نشر و پخش کند ، همانند کسی است که آن کار را انجام داده است..

🍃🌺موضوع👆🙄🌺.

اخلاق

🍃🌷| تُوبِه‌حُرّ |🌷🍃
جوانی به حکیمی گفت:
وقتی همسرم را انتخاب کردم،
در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است...

وقتی نامزد شدیم،بسیاری را دیدم که مثل او بودند ...
وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم...
چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.

حکیم گفت: آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟
جوان گفت: آری

حکیم گفت:
اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی،احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند.
جوان با تعجب پرسید:
چرا چنین سخنی می‌گویی؟

حکیم گفت: چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند.
آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟
جوان گفت: آری
حکیم گفت: مراقب چشمانت باش!

#داستان

🍃🌷°| تًوبِه‌حُرّ |°🌷🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎧 #داستان_صوتی

💠 از حادثه ی کربلا هم سخت تر بود. 💠

🔶 شما ندیدید اشکهای یتیمانی را که در میان آزادگان جنگ تحمیلی به دنبال پدر شهیدشان می گشتند !! شما چشمهای انتظار مادران در انتظار بازگشت فرزند را ندیدید ... 🔶

#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات

🌸🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌸


🍀🍀🍀
حضرت شعیب میگفت :

گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!

خداوند به حضرت
شعیب وحی میکند که به او
بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..

آن فرد از حضرت
شعیب درخواست نشانه میکند.

خداوند میگوید به او بگو
که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف
انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..

امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاري كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم مي‌سـازد.

#داستان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎧 #داستان_صوتی
💠 کجایند مردان بی ادعا ؟ ... 💠

🔶 خوب به صداشون گوش کن ...
حالا از خودت بپرس : الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پات رو روی خون کدام شهید گذاشتی ؟؟!! 🔶

#یاد_شهدا
#فرماندهان_شهید_بابایی_رجبی_خرازی_باکری_و___
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات

🌸🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌸
💢ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﭘﻠﯽ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ …ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮐﻤﮏ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ …ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ …

ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎﺗﺘﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!!ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺷﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﺗﻮﻥ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!!ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ .

ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .…ﺑﻴﺮﻭﻧﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ …ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﺷﻨﻮﺍﺳﺖ .

🔺دﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ! ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ.

#داستان

🍃🌷°| تًوبِه‌حُرّ |°🌷🍃 
#داستان_پندآموز☺️📝|👌

پادشاهی دﺭ زمستاﻥ به نگهباﻥ گفت:
سردﺕ نیست؟! گفت: عادت دارم
گفت: میگویم براﺕ لباﺱ گرﻡ بیاورند.

ﻭ فراموش کرﺩ ،
صبح جنازﻩ نگهباﻥ رﺍ دیدند، روﻯ ﺩیوار نوشته بود:
به سرما عادﺕ داشتم، ﺍما وعده لباس گرمت مرﺍ از پاﻯ درآورد...!

👈مواظب وعده هایماﻥ باشیم!
نصب هر گونه وعدهٔ دروغ پیگرد قانونی نه،
ولی* پیگرد الہی* دارد..! ⚠️⛔️🛑🔥''

👈حواسمون‌باشه!
اسماعیل بی نماز
داستان صوتی مهدوی
🔊 #داستان_صوت_مهدوی

💽 اسماعیل بی نماز
🔺 نیت کرده بودم محصول باغ رو که فروختم، با پولش یک ماهی برم مشهد زیارت. آخه شش هفت سالی میشد که نرفته بودم. همون روز اول متوجه شدم تمام پولم گم شده! نه جایی برای خوابیدن داشتم و نه غذایی برای خوردن. متوسل شدم به امام رضا. اما ایشون شخصی رو معرفی کردن که اصلا انتظارشو نداشتم...

🎧 گوش کنید و نشر دهید📡
#داستان_کوتاه_آموزنده

💠یک شب برای خدا💠

🌀دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد.

⚡️خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت ای جوان، سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید به تو بدهم، مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی.دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.

💢روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.

⚡️احمد رو به دزد کرد و گفت دینارها را بردار و برو، این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.

حال دزد دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد.

💢گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت تاکنون به راه خطا می رفتم، یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم،
خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت،
مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم.

⚡️کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
Ещё