منتظران ظهور✅

#داستان_آموزنده
Канал
Логотип телеграм канала منتظران ظهور✅
@montazeranzohormaПродвигать
141
подписчик
13,9 тыс.
фото
5,59 тыс.
видео
492
ссылки
قَالَ رَسُولُ اللہ(صَلَّےاللہٌ عَلَیہِ وَآلِہِ وَسَلَّم): ✍مَن مَاتَ ولَم یَعرِف اِمَامَ زَمَانہِ مَاتَ مِیتَهَ جَاهِلیَّة. ♨️ارتباط با ادمین👇 @Ali_s_10_4_8
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☝️مجازات سه گناه ...!

🌹#داستان_آموزنده

شخصی به حکیمی گفت فلانی پشت سر تو تهمتی را به تو نسبت داد؛
حکیم گفت او به سمت من تیری انداخت که به من نرسید؛ تو آن تیر را برداشتی و در قلب من فرو کردی!

داستان دوم:
مردی نزد امام سجاد علیه السلام آمد و گفت:
«الان از مجلس "فلان" شخص می آیم. او درباره شما می گفت که (علی بن الحسین) شخصی گمراه و بدعت گذار است!».
امام سجاد در پاسخ فرمودند: «حرف هایی که در مجلس خصوصی زده می شوند، امانت هستند و تو رعایت (حقّ مجلس) آن مرد را نکردی. و حقّ مرا نیز مراعات نکردی زیرا از (برادرم) مطلبی را به من رساندی که از آن خبر نداشتم!»
(الاحتجاج طبرسی، ج ۲، ص۱۳۸).

داستان سوم:
شخصی امام علی علیه السلام آمد و از کس دیگری سمایت کرد آن حضرت فرمود: ای مرد! ما درباره ی این گفتار تحقیق می کنیم، اگر درست بود (به خاطر سخن چینی) مورد خشم ما هستی و اگر دروغ بود تو را مجازات می کنیم و اگر میل داری از سخن خویش صرف نظر کن، مرد با عذر خواهی حرف خود را پس گرفت.
(سفینة البحار،ج۴ص۵۶۷).


#داستان_آموزنده

گویند :صاحب دلى ، براى اقامه نماز به
مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛
پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رود
و پند گوید.... پذیرفت ... نماز جماعت تمام شد.
چشم ها همه به سوى او بود مرد صاحب دل
برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه خطاب به جماعت گفت :

مردم! هر کس از شما که مى داند امروز تا
شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد!
کسى برنخاست گفت :حالا هر کس از شما که
خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد !
باز کسى برنخاست.گفت : شگفتا از شما که به
ماندن اطمینان ندارید ؛ و براى رفتن نیز آماده
نیستید ‼️
#داستان_آموزنده

🌴 هیـزم شڪن پیـری از سخـتی روزگار وکهـولت ، پشتـش خمیـده شـده بـود.مشغـول جمـع ڪردن هیزم از جنگل بود. آن قـدر خستـه ونا امیـد شده بود ڪه دستـه هیزم را به زمیـن گذاشت وفریاد زد: دیگر تـحمل این زندگی را ندارم،کاش همیـن الان مـرگ به سـراغم می آمـد ومرا با خود می برد.همین که این حرف از دهانش خـارج شد، مرگ به صورت یک اسڪلت وحشتنـاک ظـاهر شد و به او گفت: چه می خـواهی ای انـسان فانی؟شنیدم مرا صـدا کردی. هیـزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد: ببخشید قربان، ممکن است کمک کنید تا من این دستـه هیزم را روی پشتم بگذارم.

گاهی ماازاینکه آرزوهایمان برآورده شوند،سخت پشیمان خواهیم شد پس مواظب باشیم که چه آرزویی می کـنیم چون ممکن است بر آورده شـود وآن وقت ...

" تفڪر خود را تغییـر دهیـد تا زندگی شما تغییـر ڪند"

‌‌‌
🌺🍃
🍃
#داستان_آموزنده📜
#در_پرتو_مهر_مهدوی🥰


ابوعلی بغدادی می گوید:

در بخارا بودم. کسی به من ده عدد شمش طلا داد و گفت: وقتی که به بغداد رسیدی، به حسین بن روح تسلیم کن تا خدمت حضرت تقدیم دارد.

من به سفر پرداختم و از رود آمویه که می گذشتم، شمشی از آنها گم شد و من نفهمیدم. به بغداد که رسیدم، شمشها را شمردم و یکی را گمشده دیدم. شمشی خریدم و آن را کشیدم و به آنها افزودم و به خدمت جناب حسین بن روح نایب خاص امام زمان علیه السلام رسیدم و همه طلاها را تحویل دادم.

حسین گفت: شمشی که خودت خریده ای بردار و بدان اشاره کرد. سپس گفت: شمشی که گم کرده بودی به ما رسید و آن و به من نشان داد.😊

من نگاه کردم، دیدم درست همان شمشی است که هنگام گذشتن از رود آمویه گم شد.[1]😳

📚پی نوشت

📒[1] اثبات الهداة، ج 3، ص 681.

📕منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ امام زمان (ع) سرچشمه نشاط جهان، ص: 88

🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤



🍃
🌸🍃
🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷
🌷

📖 #داستان_آموزنده

زمان حضرت موسی(ع)
یه پسر بی معرفت بی ادبی بود
که یه مادر خیلی پیری داشت
و مادرش رو هم خیلی اذیت میکرد
توهین میکرد ، جسارت میکرد ، طعنه میزد .
پسر بی معرفت که از رسیدگی به مادرش خسته شده بود ، یه روز نمک نشناسی رو به اوج خودش رسوند و مادر و برداشت برد بالای یه کوهی گذاشت ،گفت مادرم پای اومدن پایین که نداره یا از گرسنگی میمیره یا حیوانی درنده ای میاد و مادرم رو می‌کشه
راحت میشم.

مادرش رو گذاشت بالای کوه و رفت پایین
خدا وحی کرد خطاب به حضرت موسی(ع)، موسی پاشو برو این بنده ی ما نادانی کرده جهالت کرده
مادرش گذاشته بالای کوه
برو اون مادر رو پایین بیار

حضرت موسی علیه السلام رفت بالای کوه
مادر رو با اون وضعیت که دید خیلی متاثر شد.
خدایا چه بنده های بی معرفتی داری
وحی شد موسی اون بی معرفتی پسر رو دیدی
حالا معرفت مادرم ببین
وقتی پسر رفت پایین
مادرش دستش رو آورد بالا دعا کرد
گفت خدایا !
این مسیری که ما اومدیم بالا خیلی مسیر خطرناکیه
حیوون و درنده هم خیلی اینجا هست
این پسر من الان داره می‌ره پایین
یه وقت بلایی سرش نیاد
پاش نلغزه زمین بخوره
درنده ای از بین نبردش
خدایا محافظ پسرم باش ..!

👈حضرت موسی (ع)احساساتش به جوش اومد
که چقدر مادر مهربانه !

💞خدا فرمود موسی مهر مادری رو دیدی ؟
"من نسبت به بندهام از این مادر مهربان ترم !😭"

رفقا هرکی با این خدا رفیق نشه
باخته سرش کلاه رفته.

🌙💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖🌙



🌷
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷