مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#استغفار
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
🌷 رسول اکرم(صلی الله عليه و آله) :

مَن اَکثَرَ مِنَ الاِستِغفارِ جَعَلَ اللّه‏ُ لَهُ مِن كُلِّ هَمٍّ فَرَجا وَ مِن كُلِّ ضَیقٍ مَخرَجا وَرَزَقَهُ مِن حَیثُ لايَحتَسِبُ.

🖌 هر کس بسیار #استغفار کند خدا براى او از هر غمى گشایش و از هر تنگنایى راه خروجی قرار می دهد و از جایى که گمان نمیبرد او را روزی خواهد داد.

📚 نهج الفصاحه ، حدیث ۲۹۴۱
#هرچی_تو_بخوای

قسمت پنجاه و سوم


محمد تو گوش امین چیزی گفت که نگاه امین فقط روی محمد موند.
محمد بالبخند به امین،بابا، مامان و من نگاه میکرد.
تو دلم گفتم
خدایا خودت کمکم کن.من چکار کنم الان؟
امین به باباومامان نگاه کرد.بابا به فرش نگاه میکرد ولی نمیدونم فکرش کجا بود.
مامان به محمد نگاه میکرد،منم به همه.
نمیدونستم باید چکار کنم...
محمد بالاخره رفت سمت مامان.گل روی میز گذاشت و روی زمین کنارش نشست.
قطره های اشک مامان میریخت روی صورتش.محمد دستشو بوسید و فقط نگاهش میکرد.مامان هم محمد رو نوازش کرد،مثل اون روز که امین رو نوازش میکرد.چند دقیقه ای طول کشید.
بابا بلند شد و محمد رو در آغوش گرفت، مثل اون روز که امین رو در آغوش گرفته بود.
امین شاهد تمام این صحنه ها بود. نتونست تحمل کنه و رفت تو حیاط. محمد وقتی از بابا جدا شد،به جای خالی امین نگاه کرد،بعد به من نگاه کرد.با اشاره بهش گفتم رفت بیرون.اومد پیش من،آروم و بالبخند گفت:
_میدونم خودت هم زندگی داری و باید به شوهرت برسی ولی حواست به زن و بچه های منم باشه.
اشکهام جاری شد.گفتم:
_محمد، من دیگه نمیتو...
حرفمو قطع کرد و گفت:
_قوی باش زهرا.💎نگو نمیتونم.تو باید بتونی.تا وقتی #داعش هست،تا وقتی #اسلام دشمن داره،تا وقتی تو رکاب امام زمان(عج) اونقدر #بجنگیم که اسلام پیروز بشه امثال من و امین باید بریم جنگ. #تو باید #قوی باشی.نگو نمیتونم. #ازخدا بخواه کمکت کنه.

حرفش حق بود و جوابی نداشتم...
فقط از خدا کمک میخواستم.ازش میخواستم بهم توان بده.
محمد رفت تو حیاط،پیش امین.خیلی با هم صحبت کردن.
بعد از رفتن محمد،امین بهم گفت که
_اون شب محمد بهش گفته بود،تا وقتی تو نرفته بودی سوریه من نمیدونستم خانواده م وقتی من میرم چقدر سختی میکشن تا برگردم.حالا هم وقتی من برم تو متوجه میشی.کنارشون باش. مخصوصا زهرا. اگه زهرا سر پا و سرحال باشه،میتونه حال بقیه رو هم خوب کنه.

شب بعدش محمد با مریم و ضحی و رضوان که چهار ماهش بود،اومدن... ضحی بزرگتر شده بود و بیشتر میفهمید. یه روز از حضرت رقیه(س)💚بهش گفتم.
خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود.منم دیدم شرایط مناسبه بهش گفتم بابا محمدت برای اینکه مراقب حرم حضرت رقیه(س)باشه میره و یه عالمه پیشت نیست.از اون روز به بعد همه ش به محمد میگفت کی میری مراقب حرم حضرت رقیه(س) باشی.

علی و اسماء و امین هم بودن.طبق معمول مسئولیت مفرح کردن جمع اولش با من بود.کم کم امین هم وارد شد و با محمد کلی همه رو خندوندن.
محمد فردا بعدازظهر میخواست بره.امین بیشتر حواسش به من بود.منم طبق معمول #حفظ_ظاهر میکردم.از وقتی امین رفته بود احساس پیری میکردم.ولی الان بیشتر دلم میخواست بمیرم.
دیگه تحمل این سختی ها واقعا برام سخت بود.
گاهی آرزوی مرگ میکردم بعد سریع #استغفار میکردم.
گاهی به خدا شکایت میکردم که دیگه بسمه،بعد سریع استغفار میکردم.
گاهی مستأصل میشدم،
گاهی کم میاوردم.کارم مدام ذکر گفتن و استغفار و استغاثه بود.
روز بعد همه ناهار خونه ما بودن.امین زودتر از همه اومد.حال و هوای خونه ما براش جالب بود.خونه ما همه میگفتن و میخندیدن و سعی میکردن وقتی با هم هستن خوش باشن.گرچه لحظات گریه هم داشتیم ولی از #نارضایتی_نبود.
امین تو کارهای خونه و ناهار و پذیرایی کمک میکرد.علی و خانواده ش هم اومدن.مثل دفعه قبل محمد زودتر تنها اومد.
اول علی بغلش کرد.چند دقیقه طول کشید.بعد امین بغلش کرد.امین حال و هوای خاصی داشت.دوست داشت جای محمد باشه و بتونه بره سوریه.بعد امین نوبت من شد.دل من آروم شدنی نبود.
هیچی نمیگفتم.اشک میریختم بی صدا.
فقط میخواستم...


نویسنده بانو #مهدی‌یار_منتظر_قائم
بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
قسمت #سی_وهفت


بار اولی نبود..
که کسی را نجات میداد..و دختران کوچه و خیابان.. محبتشان را ابراز میکردند..
#تقوا داشت..
اما خب #جوان بود.. و مورد #توجه همه.. #استغفار میکرد و راه میرفت..
با تمام خصوصیات او..
هرخانواده ای..آرزو میکردند..که دامادشان باشد.. #غیرت و #مردانگی_اش.. زبانزد همه شده بود..

پایش را.. پشت کفشش..
گذاشت..کتش را.. که از روی یکی از شانه ها افتاده بود.. درست کرد..
«ذکر لاحول ولاقوة الا بالله»خواند..
کوچه ها ساکت و خلوت بود..
ساعت به ١٢ نزدیک میشد.. در هر کوچه که میرفت.. غیر صدای لخ لخ کفشش صدایی نبود..

مدت ها بود...
که وقتی عصبانی میشد.. داد وهوار راه نمی انداخت..

به مدد ارباب.. ماه منیر بنی هاشم.ع.. و کلاس ها..
عادت کرده بود..
حرفش را.. با #قاطعیت و #محکم بگوید.. چنان کوبنده بگوید.. که جای هیچ تردیدی.. باقی نگذارد..
به اندازه کافی.. #ابهت و #جذبه اش.. باعث جلال و جبروتش.. شده بود..

قبلا #احترامی که نصیبش میشد.. از #ترس بود.. و الان.. از #ادب، #معرفت و مرام #اهلبیت علیه السلام بود..


به خانه رسید..
زهراخانم نگران.. در حیاط خانه.. نشسته بود..
عباس با کلید.. در را باز کرد.. هنوز وارد نشده بود.. که مادرش.. هراسان به سمتش امد..

_کجایی مادر..؟؟خوبی..؟ سالمی...؟؟طوریت نیست..؟!!!

عباس.. پشت دست مادر را بوسید.. و با خنده گفت
_اره با...! سالمم.. بادمجون بمم من..!! نگران چی شدی.!

مادر لبخندی زد و گفت
_مردم از نگرانی مادر..!

دستش را.. روی سینه گذاشت.. و با لحنی شیرین گفت
_مو نوکرتوم با...دشمنت بمیره..!

حسین اقا..
با حسادتی آشکار.. از پله های ورودی حیاط.. پایین می آمد..

_خوب مادر و پسر.. خلوت کردید..!بفرما خانم.. اینم گل پسرت.. صحیح و سالم

زهراخانم..
لبخند ملیحی.. به صورت همسرش پاشید..
عباس.. به سمت پدر رفت.. مردانه به آغوش کشید پدرش را..

حسین اقا_خدا حفظت کنه بابا

آرام در گوش پدر نجوا کرد
_شرمنده دیر شد..


زهرا خانم.. وارد خانه میشد.. که گفت
_من برم غذا گرم کنم برات مادر..

عباس و پدرش..
باهم وارد خانه شدند.. عباس بلند گفت
_ن مامان..اشتها ندارم..


مهر ماه شده بود..


ادامه دارد...


#ڪپـے_فقط_باذکرنام_نویسـندہ

اثــرے از؛ بانو خادم کوی یار
<حاج اسماعیل دولابی>

↫هروقت ڪسی شما را اذیت ڪرد و یا از ڪسی ناراحت شدید، نمیخواهد به ڪسی بگویید. بلڪه #استغفارڪنید.

هم برای خودتان و هم برای ڪسی ڪه شمارا اذیت ڪرده است. بگو بیچاره ڪارِبدی ڪرده است. اگرفهم داشت نمیڪرد.

☝️وقتی استغفار میڪنی خداوند دوست دارد و خیلی تلافی میڪند. اگر قلبت حاضر نیست استغفار ڪند، با #زبان‌استغفارڪن. آن وقت یڪدفعه دلت نرم میشود.

♨️👌اگر دو سه مرتبه این ڪار را ڪردی دیگر غم نمیتواند شمارا بگیرد. چون راهش را بلد هستی.
#استغفار‌_امـانگاه‌_انسان‌است؛ یعنی پناهگاه. وقتی گفتی استغفرالله در پناه خدا هستی.


#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
توبه یعنی در آغوش رحمت خدا...

امیرالمومنین علی علیه السلام:
#استغفار شش شرط دارد:

پشیمانی و حسرت از اعمال گذشته،
عزم برترک گناه برای همیشه، اداء
کردن حقوق مردم که بر عهده اش
است. اداء کردن حقوقی که از جانب
خدا بر او واجب بوده وقضاء شده ،
آنچه از گوشت بدنش از حرام روئیده
باگرسنگی و پشیمانی و گریه بر گناهان
آبش کند تا پوست به استخوان رسیده
و از نوگوشت بروید(در صورت خوردن
مال حرام ) زحمت عبادت را به خود
بچشاند چنانچه خوشی و شیرینی گناه
را به خود چشانده است.

📚وسائل الشیعه ج ۱۱ صفحه ۳۶۱


ღೋ ═════╗
امام صادق (علیه السلام) :

🍁 هر کس هنگام رفتن به رختخواب ، صد بار #استغفار کند ، گناهان او فرو می ریزد ؛ همانگونه که برگ درختان فرو ریزد.

📗 ثواب الاعمال ص 23
✳️منتظران ظهور

#استغفار

"استغفـار" قصـه درازیسـت.....
شــروع آن "دنیـــــا".....
ونهـایتـش"بهشت بریــن" است به خواست "خــداونـد"...
پـــــس......
ازگـفتنش"خَستــه" نشـویـد..
وهمیشه ورد زبانتان"استغفار"باشد.

🌸 "أستغـفـرالله العـظيـم الذی لااله الا هوالحی القيوم وأتوب إليـــه"🌸

یڪی از صالحین وبـزرگان
میفرمایـد:هیـچ غذایی وهیـچ دارویی..
بهتـــراز.....
"استغـفـار "
ندیده ونیافتــه ام..
حتی براے بیخوابی،..!

اگراستغفارڪردے
شیـطان میگه:ڪاری میڪنم
تابخوابد....!

بهترازاینست ڪـه به"استغفار"مشغول شود.
ازاین ڪلیدطلایی ڪه حلّال همه مشڪلات هست باذن اللّٰـــهﷻ..
غافل نباشـیـــــــم...

🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃



فوردوارد یادت نشه
بند 5️⃣5️⃣

🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ مَقَتَ نَفْسِی عَلَیْهِ إِجْلَالًا لَکَ فَأَظْهَرْتُ لَکَ التَّوْبَهَ فَقَبِلْتَ وَ سَأَلْتُکَ الْعَفْوَ فَعَفَوْتَ ثُمَّ مَالَ بِیَ الْهَوَى إِلَى مُعَاوَدَتِهِ طَمَعاً فِی سَعَهِ رَحْمَتِکَ وَ کَرِیمِ عَفْوِکَ نَاسِیاً لِوَعِیدِکَ رَاجِیاً لِجَمِیلِ وَعْدِکَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ🌹

ترجمه🔽

🌸بارخدایا! و از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که به خاطر تعظیم تو با نفس خویش دشمن شدم و اظهار توبه کردم و تو پذیرفتی و از تو درخواست عفو کردم و تو عفو کردی، ولی پس از آن هوای نفس مرا به سوی آن مایل کرد تا اینکه به طمع رحمت واسعه و عفو کریمانه‌ات و با فراموشی تهدیدت و آرزوی وعده جمیلت مجدداً به آن بازگشتم. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸

#استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین


•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🎙|