به جزر و مد ثانیه های نبودنت
چشم می دوزم
گویی در دلم برگ سبز کاجی می سوزد
سوار بر موکب پر غوغای خاطرات
و جنجال های شادی بر دلم رعشه کشان
واجور جان پناه بر نالش ریز نبودن هایت
کلمات را خشت خشت برهم می چینم
تا جادویی نغمه کلامت را بر من منیر سازد
خوش میدانم مرا خدای عشق به فراموشی سپرده است
چگون با جبر سراشیب واریز
به جدال برخیزم
انگونه که مرا به هجای تقدیر بی رونق سپرده ایی
اب پاکی بر دست ریخته
خنجری بر گلو بسمل شدن را در خود تنیدم ...م.ن
#منوچهرافتخارزاده ((کاش فقط چند واژه بود فقط شعربود!؟))
#شب_بخیرپبشنهاد می کنم ویدو رو حتما ببینید