این پاییز ، پاییز خودخواه
خویش را به راسته عاشقان می رساند
تا پیچش باد زرین کند
هوهوی دلبری را
جوی آب کنار درخت کهسال بخویش میبالد
که چون هر پاییزبه تسبیح میکشد
الف بای رنگین از شاخسار اقاقیا بر خویش
تلخای مشکوک از ابر بارش هجر بر جان می کشد
برگ پشته ای بر گردباد میرقصد
گویی به تداوم طنین انداز است ترانه هرگز هرگز
پژواکی گوش می نوازد
خجلت بی تو بودن را
شرمسارت باد پاییز
که در رد نگاهش
نخوانم بار دیگر دوستت دارم ها را
وغروب همان غروب پرتقالی
میان چهار باند آدینه یاد
تا نفسی باقی بنشیند به تکرار
مسلسل برگ بر زمین میکوبد
تا به خش خش پای عاشقان
ملودی گویا تر از معجزه باهم بودن بزند
ریشه بی انتها جوشان از
مهر تو بر می گیرم
تا پا بر جا
هر انیه پاییز بر آینه خانه تنهایی
تداعی چشمانت را
را بازپس بگیرم
خوش میدانم چندی است
آفتاب تاریک گریخته رخسارت
منیر بر جانم نشده
این پاییر عافیت بگیرد چشمان عاشقم
منیر بر سرکشی عطر آمدنت
قربانگاهی خواهم ساخت تا تو و فقط تورا
بر آغوش بی حسرت کشم ...م.ن
#منوچهرافتخارزاده #باورت_باشدیا_که_نه_ابد_بودنم_حریص_عشقت_خواهم_ماند وقت خوش پاییز