#کتابخوانی> که با کس نسازد سرای سپنج
> مرگآگاهی در
#شاهنامه@literature9آگاهی به مرگ، وجه تمایز اصلی و اساسی آدمی با دیگر جانداران است. هیچ جانداری جز انسان، شاعر به مرگ خویشتن نیست، یا به عبارت دیگر نمیداند که روزی قالب تهی خواهد کرد و جان خواهد باخت، اما انسان پس از آگاهی یافتن از مفهوم وجودی خویشتن در عرصۀ حیات، و سپری کردن دوران بیخبری پیش از بلوغ و پشتسر نهادن ضمیر نامنقسم، با دریافت مفهوم زمان و تمیز گذشته از حال و پیبردن به اضطراب یا امیدی که آینده ایجاد میکند، به مرگ واقف میشود. البته پیبردن به مرگ لزوماً مرگآگاهی نیست. مرگآگاهی، پیوندی عمیق با رستاخیزباوری دارد. وقوف به مرگ اگر توأم با رستاخیزباوری نباشد، عافیتطلبی را بهدنبال خواهد داشت و عافیتطلبی در حقیقت ترس از ماسوىالله است و خوف عافيت! که در نهایت به «خودبنیادی» منجر میشود.
در ادب فارسی، هیچ کتابی بهمانند شاهنامۀ حکیم ابوالقاسی فردوسی -رحمهاللهعليه- آکنده از مرگآگاهی نیست. پهلوانان شاهنامه را اغلب از رویارویی با مرگ، در هراس نمیبینیم؛ چراکه رستاخیزباورند. آنان گذشتن از آسمان را با تن خاکی ممکن نمیدانند. هیچیک را از مرگ شکایتی نیست و از تقدیر آدمی نیز گلهای ندارند. در دایرۀ جهانبینی آنان و حکیم توس، آنچه مورد سرزنش است جهان ناپایدار بادبنیاد است که جز ناخردمندمردم را شادمان نمیدارد.
جهانا سراسر فسوسی و باد
به تو نیست مردِ خردمند شاد
فردوسی، مرگباوری خود را از زبان «زال» (در امتحان موبدان از وی) چنین بیان میکند:
دروگر زمان است و ما چون گیا
همانش نبیره، همانش نیا
به پیر و جوان یکبهیک ننگرد
شکاری که پیش آیدش بشکرد
جهان را چنین است ساز و نهاد
که جز مرگ کس را ز مادر نزاد
از این در درآید وز آن بگذرد
زمانه بر او دم همی بشمرد
بیا تا نداریم دل را به رنج
که با کس نسازد سرای سپنج
همین است یکسر سراسر سخن
کسی نو نخواهد سرای کهن
به اعتقاد پهلوانان شاهنامه، زندگی چون به مرگ فرجام مییابد، باید که در پرتو مرگ نیز ادامه یابد. مرگباوری توحیدی، آدمی را برآن میدارد که داد پیشه و از بیداد پرهیز کند، که جهان فانی دیاری است و جهان باقی دیاری، و آدمیان کاروانیان. منوچهر هنگام مردن، نوذر را چنین اندرز میگوید:
یکی پند گویم تو را از نخست
دل از مهر گیتی ببایدت شست
جهان کشتزاریست با رنگ و بوی
«درو» مرگ و عمر «آب» و ما «کشت» اوي
چنان چون «درو» راست «هموار کشت»
همه مرگ راییم ما خوب و زشت
بهجاییم و همواره تازان بهراه
بدین دو نوند سپید و سیاه
چنان کاروانی کز این شهر بر
بودشان گذر سوی شهر دگر
در پرتو مرگباوری توحیدی، ترس را در هیچ پهلوانی راه نیست. باورداشت رستاخیز با این نگرش که: «تن، مرگ راست»، قباد، فرزند کاوۀ آهنگر را -که آمادۀ نبرد با بارمان، پهلوان سپاه افراسیاب است- وامیدارد تا به قارن، برادر خویش که وی را از میدان رفتن بر حذر میدارد، چنین پاسخ دهد:
بدان ای برادر که تن، مرگ راست
سر نامور سودن ترگ راست
کسی زنده بر آسمان نگذرد
شکار است و مرگش همی بشکرد
یکی را برآید به شمشیر هوش
بدانگه که آید دو لشکر به جوش
سرش نیزه و تیغ برّنده راست
تنش کرکس و شیر درّنده راست
یکی را به بستر سرآید زمان
همی رفت باید سبک بیگمان
حکیم توس را شاید بهجرأت بتوان مرگباورترین شاعران این مرزوبوم بهشمار آورد. او در جایجای
کتاب خویش، خوانندۀ خود را به باورداشت مرگ و رستاخیز اندرز میدهد؛ چراکه يقين توحیدی به مرگ داشتن، ترس از روز «پادافره» را در دل بزرگ میکند و چندانش میپرورد که آدمی را از رویآوردن به بدی و چشم برگاشتن از نیکی و پاکی بازمیدارد. پس از کشتهشدن نوذر بهدست افراسیاب، فردوسی میگوید:
ایا دانشیمرد بسیارهوش
همه چادر آزمندی مپوش
که تخت و كله چون تو بسیار دید
نخواهد بسی با کسی آرمید
رسیدی به جایی که بشتافتی
سرآمد کزو آرزو یافتی
چه جویی از این تیرهخاک نژند
که هم بازگرداندت مستمند
اگر چرخ گردان کشد زین تو
سرانجام خشت است بالین تو
•
•
> برگرفته از مقالۀ «رستاخیزباوری و مرگآگاهی در شاهنامۀ فردوسی»، از
کتاب «ستیز با خویشتن و جهان»، اثر «یوسفعلی میرشکاک»، انتشارات برگ، ۱۳۶۹.
> امروز، ۲۵ اسفندماه، روز «پایان سرایش شاهنامه»، اثر جاودانۀ حکیم توس است؛
سرآمد کنون قصۀ یزدگرد
به ماه سفندارمذ روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهانداور کردگار.
#ابوالقاسم_فردوسی#شاهنامه_فردوسی#شاهنامهخوانی#یوسفعلی_میرشکاک