《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》

#دستانزد_های_شاهنامه
Канал
Логотип телеграм канала 《افسانه فولکلور و ادبیات حماسی》
@legendfolkepicПродвигать
6,54 тыс.
подписчиков
6,59 тыс.
фото
243
видео
664
ссылки
زمینه فعالیت کانال: پژوهش و بازنشر کتب و مقالات شاخص در حوزه اسطوره‌شناسی، آئین‌پژوهی، فرهنگ عامه، ادبیات حماسی و زمینه‌های مرتبط @Epiclore :ارتباط
#دستانزد_های_شاهنامه شماره چهارم
(نمک بر سوخته پراگندن = نمک بر زخم پاشیدن) 👇

در داستان سیاوش طبق چاپ مسکو، گرسیوز که از سیاوش کین به دل گرفته است درصدد دل چرکین کردن افراسیاب نسبت به سیاوش است...

پس از گفتگوی بسیاری که میان افراسیاب و گرسیوز انجام شد، افراسیاب می گوید که سیاوش را به ایران نزد پدر خواهد فرستاد اما گرسیوز بدنشان این کار را نمی پسندد و می گوید که اگر سیاوش زنده بماند بر و بوم ویران خواهد شد ....
و ادامه می دهد : هرگاه بیگانه ای با تو خویشاوند شد همه راز های تو را خواهد دانست پس زمانی که او را از خود برانی چون دشمنی که برای خود اندوخته ای بر تو آسیب می رساند و نمک بر زخمت می پاشد :

(یکی دشمنی باشد اندوخته
نمک را پراگنده بر سوخته)

نمک پراگندن بر سوخته صورت دیگری از همان دستانزد معروف (نمک بر زخم پاشیدن) است که در ادبیات ما بسیار پر کاربرد است.
زخم یا سوخته خود به خود می سوزد و درد دارد و اگر نمک بر روی آن بپاشید درد آن دو چندان شده و حتی منجر به بدتر شدن آن می شود.

زخم یا سوخته در اینجا نماد یا استعاره از نقطه ضعف است و اگر کسی که با شما دشمنی دارد و در صدد آسیب رساندن یه شماست ، از آن زخم یا سوخته یا نقطه ضعف اطلاع داشته باشد آن را به روی شما می آورد و از نقطه ضعف شما سو استفاده می کند و نمک بر روی آن می پاشد....

پس مفهوم دستانزد این چنین است : آسیب رساندن و سو استفاده از راز ها و نقطه ضعف های دیگری .

در آثار دیگر شاعران نیز دیده شده است :
درخت خرمی را شاخ مشکن
نمک بر سوخته کمتر پراکن
(فخرالدین اسعد گرگانی)

خلقی به تیغ غمزه ٔ خون خوار و لعل لب
مجروح می کنی و نمک می پراکنی
(سعدی)

ریش فرهاد بهترک بودی
گر نه شیرین نمک پراکندی
(سعدی)

این چه نمک بود به داغم زدی
(وحید)

نگار من چو در آید به خنده نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان
(سعدی)

مرد محب را آتش شوق زیادت گردید، آتش بر آتش ریختند و نمک بر سوختگی بیختند دل سوخته و گرینده و نالنده آمد تا به سر کوی. ..
(احمد جام)

نعره زنان چون نمک بر آتشم ایرا
غم نمکم بر دل نگار بر افکند
(خاقانی)

و.....


نیره حسین زاده
کارشناس ارشد ادبیات

#شاهنامه
#دستانزد
#شاهنامه_پژوهی


@legendfolkepic
#دستانزد_های_شاهنامه شماره سوم (نوشدارو پس از مرگ سهراب)👇👇

در داستان زیبا و دلنشین رستم و سهراب و پایان داستان چنین خواندیم که پس از ضربت خوردن سهراب توسط رستم، رستم که پسرش را شناخته، گودرز را نزد کاوس می فرستد تا نوشدارو برای زخم سهراب بیاورد اما کاووس سر باز می زند و نوشدارو به سهراب نمی رسد اصلا، پس چگونه این دستانزد نوشدارو بعد مرگ سهراب رواج پیدا کرده است؟

دکتر خطیبی (که عمرش دراز باد) در مقاله ای با عنوان: منشا ضرب المثل نوش دارو بعد مرگ سهراب، به این موضوع پرداخته است و معتقد است این دستانزد چون همان دستانزد معروف : شاهنامه آخرش خوش است ، برگرفته از روایات مردمی و نقالان است که سینه به سینه نقل شده و به ما رسیده است، در این روایات که برخی از آنان در کتاب : مردم و شاهنامه اثر زنده یاد انجوی شیرازی گردآوری شده، آمده است : رستم خود به کاخ کاووس رفته و با نوشدارو باز می گردد اما وقتی به بالین سهراب می رسد او مرده است. ....

اما این دستانزد کاربردش کجاست؟
نوشدارو دیر رسیده و بعد از مرگ سهراب فایده ای ندارد .
پس کاربرد این دستانزد نیز چنین است که کمک و چاره ای که دیر برسد و فایده و کاربرد نداشته باشد.
این دستانزد برای کار ها و اعمال مسئولین امروز کشور نیز بسیار کاربرد دارد ، بعد از سیل و زلزله به بازدید می روند و در پی چاره اند ، پس از حرفی که زده اند اظهار پشیمانی و عذر خواهی میکنند ، پس از کشته شدن نخبگان تسلیت می گویند و همدردی می کنند و ......
همه این کار ها مصداق همین دستانزد نوشدارو بعد مرگ سهراب است .

شاهنامه تاثیر بسیاری بر ادبیات فارسی و به ویژه ادبیات عامه نهاده و این تاثیر در اشعار بسیاری از شاعران و نویسندگان دیده می شود که معروف ترین آن بیت معروف استاد شهریار است :

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

البته در اشعار شاعران دیگر نیز دیده می‌شود از جمله :

اگر چـه روستم را دل بپژمـرد
چه سود از نوشدارو چون پسر مرد
(عطار)

وقـت هر چیز نگـه دار که نافع نبود
نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهی
(طوطی نامه، ثغری)

نوشدارو چه سود خواهد داشت
چون شد از ملک زندگی سهراب
(ابن یمین فریومدی)

بعد ازین لطف تو با ما به چه ماند دانی؟
نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند
(منسوب به انوری)

نیره حسین زاده
کارشناس ارشد ادبیات

#شاهنامه
#دستانزد
#شاهنامه_پژوهی


@legendfolkepic
#دستانزد_های_شاهنامه شماره دو : (حرف حق تلخ است)

در داستان خسرو پرویز، زمانی که بهرام بر ساوه شاه پیروز می‌شود دچار غرور و آز می گردد و در صدد دست یابی به تاج پادشاهی است که همین امر موجب اختلاف شدید بین بهرام و خسرو می گردد ...

پس از یک گفتگوی طولانی و تند بین خسرو و بهرام، که بهرام خسرو را بی نژاد شاهی می خواند و می گوید فراموش کرده ای که پدران من تو را قدرت بخشیدند آیا با این آگاهی باز به دنبال پادشاهی هستی ؟ و سپس هر دو طرف بدون نتیجه ای از گفتگو راهی لشکرگاه خود می شوند ....

گردیه از آمدن برادر خود با خبر می شود و به نزد وی می رود و لب به پند و اندرز وی می گشاید ....

اما بهرام گوش نمی دهد و می گوید دانش و فضیلت از نژاد بالاتر است در دست یافتن به پادشاهی ...

پس گردیه گفت : من هرچه می گویم تو نمی پذیری
نگاه کن که دانای بلخ چه گفته :

نگر تا چه گوید سخن گوی بلخ
که باشد سخن گفتن راست تلخ

حرف حق تلخ است اما بدان دوست تو کسی است که عیب های تو را بگوید ....

بسیاری از حرفهای درست و به حق ، واقعیتی تلخ و غیر قابل انکار را بیان می کنند و ممکن است به ضرر بعضی تمام شود ، این دستانزد و بیت برای چنین مواردی به کار می رود...

این دستانزد در شعر دیگر شاعران نیز کاربرد دارد :

در منظرِ شب، کلامِ روشن تلخ است
بر بادکنک، بوسه ی سوزن تلخ است
شیرین کاریم، دوستان! مصلحت است
از حق، حتی دو حرف گفتن تلخ است
(امید مهدی نژاد)


دانی که خداوند نفرمود به جز حق
حق گوی و حق اندیش و حق آغاز و حق آور
(ناصر خسرو)


بس که حرف حق کسی در دهر نتواند شنید
گیرد اول در اذان گفتن ،موذن گوش را
(فیض کاشانی)

حرف حق تلخ است اما ما باید طاقت شنیدن حرف های حق هر چند تلخ را داشته باشیم

نیره حسین زاده
کارشناس ارشد ادبیات

#شاهنامه
#دستانزد
#شاهنامه_پژوهی


@legendfolkepic
#دستانزد_های_شاهنامه شماره یک (مو را از خمیر بیرون آوردن)


بیتی که امشب به آن می پردازیم از داستان ضحاک است، آنجا که ضحاک در کشور حضور ندارد و وزیرش به نام کندرو به کار ها رسیدگی می کند.
در این هنگام فریدون به کاخ ضحاک نفوذ کرده و شهرناز و اَرنواز مطیع او گشته اند ...
کندرو که از این جریان با خبر می شود بامداد سوار بر اسب به سوی ضحاک می تازد و ماجرا را برایش شرح می دهد، ضحاک پریشان از ترس از دست دادن پادشاهی، نمی تواند بپذیرد می گوید شاید مهمان باشد ...

کندرو می گوید مهمان به خود جسارت نشست و برخاست با دختران جمشید را نمی دهد و در کنارشان به می گساری نمی پردازد ...
ضحاک به شدت عصبانی گشته و به کندرو می گوید که دیگر در بارگاه من جایی نخواهی داشت ...
کندرو که کار را تمام می داند و می فهمد که ضحاک دیگر جایی در کشور ندارد می گوید چگونه وقتی پادشاهی از دستت رفته به من دستور می دهی ؟
تو اگر می توانی برای کار خودت چاره اندیشی کن:
چرا تو نسازی همی کار خویش
که هرگز نیامدت ازین کار پیش

《ز تاج بزرگی چو موی از خمیر
برون آمدی مهترا چاره گیر》

روی سخن ما با بیت دوم است از زبان کندرو : تو اگر چاره اندیشی در مورد کار خودت چاره اندیشی کن که چون موی از خمیر که یکباره و به آسانی با زیرکی بیرون می آید، از تختت بیرون آمدی و پادشاهی را از دست دادی.

به نظر می‌رسد که موی را از ماست بیرون کشیدن صورت دیگری از همین دستانزد باشد که زمانی به کار می رود که کسی زیرکانه و پنهانی متوجه نقض در کاری یا آگاه شدن از مساله ای که دیگران سعی در پنهان نمودن آن دارند، شود و آن را به آسانی آشکار کند
چو موی از خمیر بیرون آمدن در این داستان نیز همین مفهوم را دارد که فریدون زیرکانه و به یکباره به آسانی پادشاهی را از ضحاک باز ستاند .

اما چرا به آسانی ؟
شاید این تصور به وجود آید که مو بیرون کشیدن از خمیر و ماست بسیار مشکل است...
دقت کنید که مو سیاه است و ماست و خمیر سفید، بنابراین به آسانی دیده می شود ....

این دستانزد در اشعار دیگر شاعران نیز دیده شده :

ز آب رویت پخته شد نان وجودت، لاجرم
صانع از خاکش برون آورد چون موی از خمیر
(انوری)

تا دی مثل او مثل موزه و گل بود
اکنون مثل او مثل موی و خمیر است
(انوری)

این دو دستانزد بارها در مواردی به کار می رود که مناسب آن نیست زیرا به کار برنده به باریکی و ظرافت مو توجه داشته نه تضاد رنگ بین مو و ماست و خمیر.

نیره حسین زاده
کارشناس ارشد ادبیات

#شاهنامه
#دستانزد
#شاهنامه_پژوهی


@legendfolkepic