بعد باباش وایساده بود بالاسرمون و هرچی میگفتیم لطفا بیرون باش میگفت نه باشم اینجا بهتره! حالا باباهه؟نفهمیدم متخصص بیهوشی بود یا تکنسین ولی میگفت لیفت شقیقه انجام میدم :)))) خب گاااد اینا اینقدر وسواسی و حساسن که اصلا نگم! هرکاری هم میکردیم نمیرفت بیرون دیگه عصبی شدم گفتم ببین این شد سندرم سفارشی ها!درمانگر اینطوری کارش رو انجام نمیتونه بده! پس لطفا بمون بیرون! به زور واقعا بیرونش کردیم:/
روز دوم بوت کمپ،یکی از بچهها که کافه داشت میگفت اقای نوری-منتور کوچ من هستن اتفاقا- صبح به صبح میاد کافهم،یا کتاب میاره یا پادکست و ویسها رو پلی میکنه میگه مرتضی بیا یه ساعت اول صبحمون رو با قهوه و اینا شروع کنیم ! بعد من خیلی جدی پرسیدم داره شوخی میکنه یا واقعی میگه؟! و باز با خودم فکر کردم وا مگه میشه؟اسکل مسکلی چیزی هستین صبحها؟یا ما رو اسکل فرض کردید🙂↔️ حالا امروز اتفاقی استوری مرتضی رو دیدم که اینو گذاشته بود و جدی اینطوری بودم که عه وا :)) اسکل منم
اینکه اینقدر بی توجهید به رشته پزشکی واقعا ترسناکه جون ادما خیلی وقتا ممکنه به شما بستگی داشته باشه چرا هیچوقت مطالعه ای راجب پزشکی ندارید مقاله یا حتی یه کتاب بالاخره صددرصد لازمه چون مطالب همیشه تو ذهنتون نخواهد بود و نیاز به مرور داره بقیه چنل نویسای پزشکی رو میبینم چه اونایی که درسشون تموم شده چه اونایی که درسشون تموم نشده همشون یه کتاب جلوشونه و اینقدر تایم ازاد برای کارهای دیگه ندارند