روز دوم بوت کمپ،یکی از بچهها که کافه داشت میگفت اقای نوری-منتور کوچ من هستن اتفاقا- صبح به صبح میاد کافهم،یا کتاب میاره یا پادکست و ویسها رو پلی میکنه میگه مرتضی بیا یه ساعت اول صبحمون رو با قهوه و اینا شروع کنیم ! بعد من خیلی جدی پرسیدم داره شوخی میکنه یا واقعی میگه؟! و باز با خودم فکر کردم وا مگه میشه؟اسکل مسکلی چیزی هستین صبحها؟یا ما رو اسکل فرض کردید🙂↔️ حالا امروز اتفاقی استوری مرتضی رو دیدم که اینو گذاشته بود و جدی اینطوری بودم که عه وا :)) اسکل منم
اینکه اینقدر بی توجهید به رشته پزشکی واقعا ترسناکه جون ادما خیلی وقتا ممکنه به شما بستگی داشته باشه چرا هیچوقت مطالعه ای راجب پزشکی ندارید مقاله یا حتی یه کتاب بالاخره صددرصد لازمه چون مطالب همیشه تو ذهنتون نخواهد بود و نیاز به مرور داره بقیه چنل نویسای پزشکی رو میبینم چه اونایی که درسشون تموم شده چه اونایی که درسشون تموم نشده همشون یه کتاب جلوشونه و اینقدر تایم ازاد برای کارهای دیگه ندارند
چه سودی در بدبخت و قربانی نشون دادن خودت هست؟ کسی بهت کاپ قهرمانیِ بدبخت و قربانی بودن میده ؟ حتی اگه واقعا هستی! رها کن این وضعیتی که بهش عادت کردی رو و قوی بمون!