گاهی سرنوشت مثل طوفان شنی است که مدام تغییر سمت می دهد. تو سمت را تغییر می دهی، اما طوفان دنبالت می کند. تو باز می گردی، اما طوفان با تو میزان می شود. این بازی مدام تکرار می شود. مثل رقص شومی با مرگ پیش از سپیده دم.
چرا؟ چون این طوفان چیزی نیست که دورادور بدمد و به تو مربوط نباشد. این طوفان خود توست، چیزی است در درون تو. بنابراین تنها کاری که می توانی انجام دهی، تن دادن به آن است. یکراست قدم گذاشتن در طوفان. بستن چشم ها و گذاردن چیزی در گوش ها که شن تویش نرود و گام به گام قدم نهادن در آن.
در آن نه ماهی است، نه خورشید، نه سمتی و نه مفهوم زمان. فقط ریگ های سفید که مثل استخوان پودر شده در هوا می چرخند...
... و طوفان که فرو نشست، یادت نمی آید چه به سرت آمد و چطور زنده مانده ای. در حقیقت حتی متوجه نخواهی شد که طوفان واقعا به سر رسیده. اما یک چیز مشخص است. از طوفان که در آمدی، دیگر همانی نخواهی بود که به طوفان پا نهادی. معنی طوفان همین است.
| کتاب:
#کافکا_در_کرانه |
#هاروکی_موراکامی | برگردان:
#مهدی_غبرایی | انتشارات:
#نیلوفر | صفحه: ۲۲ | برگرفته از نسخه: چاپی |