پرسش، آرامآرام شکل میگیرد تا مثل هر بار، حس خفگی و اضطراب، حمله کند: اگر با علم کنونی به زندگی، من را در لبهی هستی قرار دهند و مخیّر کنند که آیا حاضری به زمین بروی و نبضت شروع به تپیدن کند، چه جوابی خواهم داد؟ آخر ما که تا حالا از نیستی به هستی نگاه نکردهایم!
گراز در حال بستن کمربندش بود که نظافت چی فریاد زد: فکر نکنید؛ زود بیایید بیرون.
گراز کمی معطل كرد تا کسانی که در صف ایستاده بودند، تصور نکنند در واکنش به فریاد نظافت چی هراسی به او دست داده و مغلوب سرزنش او شده است. صدای باز و بسته شدن در توالت کناری که آمد، گراز هم خارج شد.
در همین حال روباه به سرعت و بدون رعایت صف دوید داخل توالتی که گراز از آن بيرون آمده بود. گراز پشت یقه ی روباه را گرفت و او را انداخت بیرون. کروکودیل سرش را به نشانه تشکر تکان داد و داخل رفت.
كمى بعد گراز در صف اتوبوس ايستاد. میمون و شترمرغ هم آمدند و وارد صف شدند. میمون سر بحث را باز کرد و گفت: بیچاره روباه، شاید عجله داشت و روى اش نمی شد از دیگران اجازه بگیرد. بعضی ها نمی توانند با دیگران راحت ارتباط برقرار کنند. گراز جواب داد: ولگردِ بی سر و پا می خواست زرنگ بازی دربیاورد.
اتوبوس رسيد. گراز از پله ها بالا رفت. نگاهی انداخت به صندلی ها. جای نشستن نبود. اسب جوان به سرعت بلند شد و تعارف کرد که گراز سر جای او بنشیند.
گراز صورتش را در هم فشرد. آهی کشید. نشستن را چند ثانیه ای طول داد، تا وانمود کند کمردرد دارد و این حق اش بوده که روی صندلی بنشیند.
خرگوش، هر چند روز یک بار کاغذی مینوشت پشت در خانه میچسباند که: از درون پوچ و تهی شدهام. حالم طوری است که از این بدتر نمیشود.
ساعتی نمیگذشت که گراز و خرس و راسو، میآمدند و احوال او را میپرسیدند و برایش میوه و آجیل میآوردند.
ماهها گذشت به همین منوال. یک روز جغد دانا از سنجاب خواست که هر صبحی که این کاغذ را پشت در خانه خرگوش میبیند، قبل از این که بقیه حیوانات متوجهش شوند، آن را بردارد و پاره کند.
سنجاب واکنش نشان داد که: خب شاید دارد راست میگوید. جغد دانا گفت: با این وضع، او یک "کودک" باقی خواهد ماند و فقط جسمش بزرگ میشود. همین حیوان روزهای شادش را با کسی تقسیم نمیکند و به خوشگذرانی میپردازد بدون این که دست به کاری بزند.
این که در دورهی معاصر، همه جا میگویند: «منجی خود را در آینه پیدا کن!» سرتاسر مُهمل و باطل است.
نجات نوعِ انسان، همچون گلّهی گوزنها و گرگها، که جانوران اجتماعی هستند، در خانواده و طایفه است. به جای نگاه کردن در آینه، باید به تصویر خانوادهی بزرگ خویش، نگاه کند. روحی که در آن تصویر، غلبه دارد، همانا نجاتدهنده است. ما از جنس سوسک بیابان نیستیم، که یکّه و تنها، خودمان، منجیِ خودمان باشیم!