کانال رسمی کالیکلا لفور

#پیرمرد
Канал
Логотип телеграм канала کانال رسمی کالیکلا لفور
@kalikolaihaПродвигать
920
подписчиков
10,3 тыс.
фото
413
видео
260
ссылок
(مازندران؛سوادکوه شمالی،روستای #کالیکلا_لفور) #تبلیغات_انجام_میشود 📢 برای ارسال 👇👇 📬 #نظرات، #پیشنهادات 📸 #عکس 📰 #اخبار و #مطالب با ما در ارتباط باشید: 🆔 @hamed_bazari70 🆔 @sadeghbazari
💐💐💐🌷🌷💐💐💐

#پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک #ماشین تصادف کرد و آسیب دید .

#عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به #اولین درمانگاه رساندند

#پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند . #سپس به او گفتند :"باید ازت #عکسبرداری بشه تا #جائی از بدنت آسیب و #شکستگی ندیده باشه"

#پیرمرد غمگین شد ، #گفت عجله دارد و نیازی به #عکسبرداری نیست .

#پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند .

#زنم در خانه سالمندان است .

هر #صبح انجا میروم و #صبحانه را با او می خورم . #نمیخواهم دیر شود!

#پرستاری به او گفت : #خودمان به او خبر میدهیم.

#پیرمرد با اندوه گفت : خیلی #متاسفم . او #آلزایمر دارد . چیزی #متوجه نخواهد شد ! حتی مرا هم #نمی شناسد!

#پرستار با حیرت گفت ! وقتی که نمی داند #شما چه کسی هستید ، چرا #هر روز صبح برای #صرف صبحانه پیش او می روید؟

#پیرمرد با صدایی گرفته ، به #ارامی گفت : اما من که #میدانم او چه کسی است ...!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#کانال رسمی #کالی کلا
🌻🌻🌻🌻🌻
@kalikolaiha
🍀 #پیرزنی در #خواب خدا رو دید و به او گفت:
#خدایا من خیلی #تنهام، #مهمان خانه من می شوی؟!
#خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به #دیدنش می رود...
#پیرزن از خواب بیدار شد و با #عجله شروع به جارو زدن خانه اش کرد..!
رفت و چند #نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود رو #پخت.
سپس نشست و #منتظر ماند...
چند دقیقه بعد #درب خانه به صدا در آمد...
#پیرزن با عجله به سمت در #رفت و اون رو #باز کرد
#پیرمرد فقیری بود، پیرمرد از او خواست تا به او #غذا بدهد
#پیرزن با عصبانیت سر #فقیر داد زد و در را محکم بست
#نیم ساعت بعد دوباره در خانه به صدا در آمد. #پیرزن دوباره با عجله در را باز کرد
این بار #کودکی که از سرما می لرزید از او خواست که از سرما #پناهش دهد
#پیرزن با ناراحتی در را بست و #غرغرکنان به خانه برگشت
نزدیک #غروب بار دیگر درب خانه به صدا در آمد
این بار نیز #پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی #پول خواست تا برای #کودکان گرسنه اش غذا بخرد
#پیرزن که خیلی #عصبانی شده بود با #داد و #فریاد پیرزن فقیر را #دور کرد
شب شد و #خدا نیامد...!
پیر#زن با یأس به خواب رفت و بار دیگر #خدا را دید
#پیرزن با ناراحتی گفت: #خدایا، مگر تو قول نداده بودی که امروز به #دیدنم خواهی آمد؟!
#خدا جواب داد:
بله، من امروز #سه بار به دیدنت آمدم اما تو #هربار در را به #رویم بستی...!
اری... #خداوند در همین دستان #نیازمندی است که بسوی تو #دست نیاز گشوده اند!!

🌸🌸🌸🌸🌸
#کانال رسمی #کالی کلا
🌻🌻🌻🌻🌻
@kalikolaiha