Смотреть в Telegram
داستان ضحاک از جالب‌ترین افسانه‌های بجا مانده از دوران کهن است: ضحاک پادشاه بدی نبود تا اینکه روزی شیطان در محضر او‌ حاضر شد و با تملق بر شانه‌های چپ و راستش بوسه زد و رفت؛ پس از چندی، در محل بوسه‌ها دو مار در دو سمت او رویید و مارها شروع به آزار ضحاک کردند. شیطان دوباره بر ضحاک ظاهر شد و اینبار برای درمان به او گفت: تنها راه رهایی از آزار و عذاب مارهای گرسنه این است که هر روز مغز مردهای جوان را به آنها بدهی تا بخورند و سیر شوند و از آزار دست بکشند. خلاصه که ضحاک لزوما آدم بدی نبود؛ آن مارهای چپ و راست هم اقتضای طبیعت‌شان همین بود. مشکل از بوسه شیطان شروع شد…
Telegram Center
Telegram Center
Канал